امام علی (عليه السلام ) فرمودند :
بر خواهش نفست غلبه كن ، حكمت الهى برايت كامل مىشود.
(غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 49)
| |
| | برنامه ارسال مطالب اينجانب در هفته به شرح ذيل است : روزانه : ديدنيها شنبه : آزادی از منظر شيعه يكشنبه : استدلالات حسنيه دوشنبه : اتفاق بر مهدی موعود (ع) سه شنبه : رهنمودها و دانستنيها چهارشنبه : ديوان حافظ پنج شنبه : آشنايی با پيامبر اسلام جمعه : آيا ما آماده ايم؟ | |







آزادى از منظر شيعه
قسمت چهارم
آزادى و حريتى را كه انسان از اين سه اصل به دست آورده است، به دسته و گروه خاصى اختصاص ندارد و تمام افراد انسان از آن برخوردار هستند; ليكن به كارگيرى اين آزادى براى تمام افراد انسان در هر راه و در هر خواستى ممكن نيست; زيرا شعاع آزادى افراد انسان در مسير حركت، به هم مىرسد و برخورد مىكند.
خواستههاى بىحد و حصر تمام افراد انسان، آنها را به نزاع و اختلاف با هم مىكشاند و در نتيجه اختلاف و نزاع، خواستههاى آنها نافرجام مىماند و يا قوى، ضعيف را پايمال كرده و حقوق او را تضييع مىكند.
پس براى رفع اختلاف و براى تعديل و كنترل خواستهها و به كارگيرى آزاديهاى افراد بشر، بايد قانون باشد. قانونى كه بتواند پاسخگوى نيازها باشد، بر كسى ستم نكند و نارسايى نداشته باشد. ليكن سخن در اين است كه چه كسى بايد اين قانون را وضع كند؟
قانونگذار بايد يك انسان شناس كامل باشد كه از تمام اسرار و ريزهكاريهاى جسم و جان و عواطف و غرائز درون انسانها با خبر باشد و تمام پديدههاى اجتماعى را كه در هنگام زندگى افراد با يكديگر در دل اجتماع پيدا مىشود، بداند و نيز از تمام نيازمنديهاى اجتماعى و قوانينى كه انسان را به تكامل مىرساند، با اطلاع باشد. آرى قانونگذار بايد آفريدگار بشر باشد كه از تمام رموز و اسرار آفرينش باخبر است و به تمام نيازمنديهاى ساختمان بدن او آگاه است و فطرت اصلى بشر را كه در هيچ زمان و مكانى تغيير نمىكند، در نظر دارد و بر طبق خواست طبيعى آنها، قانون را وضع كرده است.
«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها» (30)
وقتى قانون روى فطرت ثابتبشرى وضع شود، هميشه زنده و قابل اجراست; زيرا تمام غرائز و تمايلات بشرى از آغاز آفرينش تا انجام آن تغيير نخواهد كرد. ما از قانون همان استفاده را مىكنيم كه ياران پيامبر مىكردند و گذشت زمان و پيشرفت دانش بشرى تنها به ما امكاناتى را داده كه بتوانيم از قرآن و سنت استفاده بيشترى ببريم و بينش ما به حقائق احكام الهى بيشتر شود.
بشر نمىتواند چنين قانونى را وضع كند; زيرا بشر به تمام مصالح و مفاسد آگاهى كامل ندارد. قانونى كه او وضع مىكند، دستخوش هواى نفس، ارتباطها و ديگر ناعدالتيهايى است كه نمىتواند پاسخگو بوده و حقوق تمام افراد جامعه را تضمين كند.
بشر به تمام نيازمنديها، نيكيها و زشتيها آگاهى كامل ندارد و اگر در اخلاق اظهار نظر كند، انديشه خود را بازگو مىكند و چه بسا دچار اشتباه نيز مىشود و آنچه را نيك دانسته، بد باشد و يا آنچه را بد دانسته، نيك باشد.
هيچ بشرى نمىتواند به فطرت اصلى بشر دستيابد و به تمام نيازمنديهاى او آگاهى پيدا كند. در ميان دانشمندان انسان شناس و جامعه شناس، كسى نيست كه بگويد من از تمام اسرار پيچيده اجتماعى كه در اثر روابط مخصوص افراد حاصل مىگردد، با خبرم و يا تمام نيازمنديهاى انسان را مىشناسم.
آيا نصب پيامبر و امام با آزادى بشر مخالفت دارد!؟
پس از آنكه روشن شد انسان در به كارگيرى آزادى نياز به قانون دارد و اين قانون را بايد خدا وضع كند، براى ابلاغ اين قانون از طرف خدا به بندگانش نياز به پيامبر ضرورى مىنمايد. پيامبر بشر است و مانند ديگر انسانها روزى از دنيا رحلت مىكند. بنابراين پس از پيامبر بايد كسى كه در علم و كاردانى و ديگر صفات مانند اوست، حضور داشته باشد تا قانون را نگهدارى، اجرا و تبيين نمايد و او امام است.
در اعتقادات شيعه پيامبر و امام بايد معصوم بوده و از گناه و خطا و اشتباه مصون باشند، تعيين پيامبر و امام بايد از طرف خدا باشد; زيرا جز خدا كسى نمىداند معصوم كيست كه او را براى پيامبرى و يا امامت معرفى كند. حال اين پرسش پيش مىآيد كه آيا نصب پيامبر و يا امام از طرف خدا با آزادى و حريت انسان مخالفتى ندارد!؟
دكتر محمد عماره در كتاب «المعتزلة و مشكلة الحرية الانسانية» - در بخش البعد السياسى للحرية - در اعتراض به شيعه در عقيده معصوم بودن امام و منصوب شدن او از طرف پيامبر، اعتراض كرده و چنين بيان داشته است: كسانى كه مىگويند پيامبر درباره امامت وصيت كرده و پس از خود على بن ابىطالب[ع] را معين كرده است و پس از على بن ابىطالب[ع] فرزندان او به امامت رسيدهاند و راه امامت و حكومت علياى اسلام را منحصر در وصيت مىدانند، [آن هم] وصيتبه ذات امامان نه وصيتبه صفات [او]، و اراده مردم در امامت دخالتى نداشته و آنها هيچگونه اختيارى از خود در تعيين امام ندارند، امام حجتبر مردم است و از اشتباه كردن معصوم است، امام مصدر قانونگذارى و تشريع در امور دين و دنياست، امام در زمان خودش از خدا سخن مىگويد و ديگر مطالب غلوآميز كه زير مجموعه عقيده به نص در امامت و شناختباطنى است، امامت را حكومت كاهنها قرار دادهاند كه حاكم را سايه خدا بر خلق مىپندارند و او را صاحب حق الهى مىشمارند مانند كاهنهاى كليساى اروپا در قرون وسطى.
وى در ادامه مىنويسد:
معتزله اين انديشهها را انكار كرده و با آن به مبارزه برخاستند; زيرا ديدند اعتقاد به نص و وصيت در امامت، آزادى و اختيار را در مهمترين مسائل حياتى از انسان مىگيرد و گفتند عقيده به نص و وصيت، توهمى بيش نيست كه تنها، اثر انسان و قدرت وى را و اختيار و آزادى او را در حكومت علياى جامعهاى كه در آن زندگى مىكند، از او مىگيرد. و گفتند اگر امام بايد معصوم باشد به اعتقاد اينكه حجت است، پس بايد از او رفع تكليف شود و رفع تكليف از پيامبران نشده است تا چه رسد به امام كه مقام او پايينتر است. (31)
در اين سخن چند اعتراض به عقائد شيعه شده است كه به آنها اشاره كنيم و سپس از آنها پاسخ مىگوييم:
1- امام مصدر قانونگذارى و تشريع است;
2- اعتقاد به معصوم بودن امام سبب رفع تكليف از او مىشود;
3- اعتقاد به نص بر امامت، با آزادى و حريت انسان مخالفت دارد.
اما پاسخ اعتراض اول روشن است; زيرا هيچ عالمى از علماى شيعه در كتاب خود ننوشته است كه قانونگذارى و تشريع با امام است.
شيعه عقيده دارد، قانونگذار خداست و پيامبر، واسطه ميان خدا و خلق براى تبليغ قانون الهى است. و اگر در روايات شيعه به چشم مىخورد كه حدود برخى از احكام را پيامبر بيان كرده است، به معناى قانونگذارى پيامبر در برابر خدا نيست; بلكه خداوند پس از تعيين اصل قانون و ابلاغ آن به پيامبر، در برخى از موارد، تعيين حدود قانون را به او تفويض كرده است. اين روايات تفويض در تشريع را از طرف خدا براى پيامبر در تعيين حدود برخى از احكام داده است، نه اينكه اصل تشريع و قانونگذارى را در برابر خدا به وى تفويض كرده باشد. اما شيعه اين عقيده را نسبتبه امام ندارد و مىگويد; امام حافظ سنت پيامبر و مجرى آن است و هر چه مىگويد از پيامبر به او رسيده; يا از طريق مشافهه اميرالمؤمنين علىبنابىطالب(ع) و يا از راه نوشتن احكام به دست آن حضرت و به صورت كتاب از امامى به امام ديگر مىرسيده و يا از راههاى ديگرى كه در جاى خود مشخص شده است.
و اما پاسخ به اعتراض دوم; يعنى لزوم عصمت در امام. لزوم عصمت در امام، بحث پردامنه و گستردهاى است كه از اوائل اسلام تا امروز مورد سخن بوده است. ما در اين مقاله اشارهاى به معناى عصمت و برخى از دليلهاى آن مىنماييم.
معناى عصمت
عصمت، نيرومند بودن عقل و رشد بسيار بالاى تفكر و انديشه است در مرتبهاى كه هيچ گاه مغلوب نمىشود. انسانها در مراتب تعقل و تفكر مختلف هستند; مانند ديگر نيروهاى خدادادى كه در انسانها در مراتب مختلف ظهور مىكند.
بالاترين مرتبه از تعقل و انديشه كه اشتباه و خطا و گناه در آن راه نمىيابد، عصمت است. پيامبر يا امام چون در خداشناسى، عظمت و قدرت و ديگر صفات خدا را در بالاترين سطح دارا مىباشد، از اين رو هيچگاه مغلوب افكار شيطانى و هواى نفس نمىشود و در فكر و انديشه آنها نافرمانى خدا راه پيدا نمىكند و قوت و نيروى بالاى تفكر در او سبب مىشود كه خطا و اشتباه نيز نكند، با اينكه قدرت بر نافرمانى و توانايى بر گناه را دارد; اما انديشه بالاى او، او را از گناه بيزار مىكند. او در ذات خود مىتواند اشتباه كند; اما قوت تعقل و توجه او به امور و مطالب سبب مىشود كه خطا نكند; مانند كسى كه حافظهاى بسيار قوى دارد و چيزى را فراموش نمىكند.
معناى عصمت اين نيست كه خدا او را بر ترك گناه اجبار كرده است و تكليف از او مرتفع شده است; بلكه نيروهاى قوىاى كه در نفس اوست، مانع از گناه مىشود; مانند نيروى قوى عقلى، توجه و زيركى بسيار بالا، تيزهوشى، ذكاوت، صفاى نفس و كمال توجه به لزوم اطاعت از خدا و دورى از گناه و خطا.
اگر پيامبر و يا امام با عصمتخود، قدرت بر گناه نداشته باشد، ديگر تكليفى هم متوجه او نيست، با اينكه پيامبر در انجام تكاليف الهى از ديگران سزاوارتر است و خداوند در قرآن به او تكليف كرده است «فاعبد ربك حتى ياتيك اليقين» (32) پروردگارت را عبادت كن تا به يقين برسى.
اگر پيامبر يا امام قدرت بر گناه نداشته باشد، مقام او از مؤمنان صالح پايينتر خواهد بود; زيرا ديگران قدرت بر گناه را دارند و آن را ترك مىكنند و پيامبر يا امام نمىتواند گناه بكند كه نمىكند. پس عصمت در پيامبر و امام از او تكليف را برنمىدارد; بلكه رعايت تكليف را بر او لازمتر مىكند.
... ادامه دارد ...
No comments:
Post a Comment