امام علی (عليه السلام ) فرمودند :
بر خواهش نفست غلبه كن ، حكمت الهى برايت كامل مىشود.
(غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 49)
|
| برنامه ارسال مطالب اينجانب در هفته به شرح ذيل است : روزانه : ديدنيها شنبه : آزادی از منظر شيعه يكشنبه : ----- دوشنبه : اتفاق بر مهدی موعود (ع) سه شنبه : رهنمودها و دانستنيها چهارشنبه : ديوان حافظ پنج شنبه : آشنايی با پيامبر اسلام جمعه : ----- | |
آزادى از منظر شيعه
قسمت پنجم
چرا پيامبر يا امام بايد عصمت داشته باشد؟
1- اگر پيامبر يا امام، معصوم از گناه و خطا نباشد، وثوق و اعتماد به گفتار و كردار او پيدا نخواهد شد; زيرا احتمال مىرود كه دروغ بگويد و يا فراموش كند و يا حكمى را ترك كند. در اين صورت نمىتوان بر او اعتماد كرد و احكام شرع را از او گرفت.
2- اگر گناه كند، در اين صورت يا پيروى كردن از او واجب است و يا واجب نيست. اگر واجب باشد، اجتماع ضدين لازم مىآيد; يعنى از يك طرف واجب است آن كار را انجام بدهيم و از طرف ديگر لازم است آن را ترك كنيم و اجتماع ضدين محال است. و اگر پيروى از او لازم نباشد، نبوت و يا امامت او بىاثر خواهد بود، پس پيامبر و امام گناه نمىكند.
3- اگر گناه كند، بايد او را از گناه بازداشت و او را اذيت كرد و از او بيزارى جست; با اينكه اذيت كردن و بيزارى از پيامبر يا امام حرام است، پس هيچگاه گناه نمىكند.
4- اگر پيامبر يا امام مرتكب اشتباه شود، نياز پيدا مىكند تا كسى او را از اشتباه نگهدارى كند و حق را به او بگويد و كسى كه او را نگهدارى مىكند، اگر خود معصوم باشد، پس عصمت لازم است و اگر معصوم نباشد، به ديگرى نياز پيدا مىكند كه او را نگهدارى كند و در اين صورت تسلسل لازم مىآيد و تسلسل باطل است.
5- از خداى حكيم قبيح است كه مردم را وادار به پيروى كردن از كسى كند كه گناه مىكند و يا اشتباه دارد; زيرا پيروى كردن از گناه و اشتباه امرى قبيح است و بر خداى حكيم قبح آن روشنتر است. و چون خدا مردم را به پيروى از پيامبر و امام وادار نموده، روشن است كه آنها گناه و اشتباه ندارند.
6- اگر عصمت نباشد، مردم از او متنفر مىشوند و از او پيروى نمىكنند و پيروى نكردن مردم، نقض غرض نبوت و امامت است; زيرا غرض از نبوت و امامت پيروى كردن مردم از پيامبر و امام است. دليلهاى عقلى و نقلى ديگرى نيز هست كه عصمت را در پيامبر و امام لازم مىداند.
و اما پاسخ اعتراض سوم; يعنى نص بر امامت مخالف با آزادى است.
پيش از اين گفتيم به كارگيرى آزادى در تمام افراد بشر نياز به قانون دارد و قانون بايد از طرف خدا باشد و مبلغ قانون خدا نيز پيامبر است.
امام، جانشين پيامبر و ادامه دهنده راه اوست و در پيامبر و امام عصمت لازم است. جز خدا كسى نمىتواند فرد معصوم را شناسايى كند و او را به عنوان پيامبر يا امام معرفى نمايد. خدا، پيامبر را معرفى مىكند و پيامبر، امام را از طرف خدا. اگر كسى بگويد نصب امام از طرف پيامبر با آزادى مردم مخالف است، بايد به اين مطلب نيز معتقد شود كه نصب پيامبر از طرف خدا نيز با آزادى مردم مخالف است و نتيجه، اين خواهد شد كه بشر نياز به امام ندارد، نياز به پيامبر و نياز به قانون الهى ندارد; دنياى بشر، دنياى جنگل است كه در آن نظم و انتظام لازم نيست و پايمال شدن حقوق ضعيفان مانعى ندارد و ديگر سخنان باطل و بىاساس كه انديشه صحيح بشرى آن را مردود مىكند.
و چيزى كه انسان را به تعجب مىاندازد، اولويت و لزوم افضليت در امام است كه در نوشتار دكتر محمد عماره است; از يك طرف ادعا مىكند انسان در انتخاب امام كه جانشين پيامبر استبايد آزاد باشد و هيچگونه تضييق و تقييدى نبايد آزادى انسان را تهديد كند و از طرف ديگر مىگويد امام بايد افضل از تمام امتباشد. در اينجا عبارت او را نقل مىكنيم:
«و من الامثلة التى تشهد بذلك موقفهم من امامة الافضل و امامة المفضول و ايهما يقدم على الثانى فى الاختيار لهذا المنصب و بديهى ان الافضل هو الاولى بالتقديم». (33)
در بخش بيان عزل امام و قدرت مردم بر بركنار كردن امام از منصب خود اگر از او خطايى و يا گناهى ديدند، مىنويسد: از جمله نمونههايى كه گواه بر اين مطلب مىباشد، اين است كه معتزله، امام شدن افضل و مفضول را بررسى نموده و بحث كردهاند كه كداميك از آنها بايد امام شود; افضل! و يا مفضول. و روشن است كه افضل بايد امام شود و او سزاوارتر به امامت است.
سپس مىگويد: چيزى كه ملاك فضل است و با بيشتر داشتن آن انسان افضل مىشود، مصلحت انديشى براى امت است. او در اين خصوص چنين بيان داشته است:
«ان الفضل المطلوب فى الامامة انما يراد لما يعود على الكافة من المصلحة». (34) همانا فضل مطلوب در امامت رعايت مصلحت تمام افراد امت است.
پس از بيان اين مطلب، شرط ديگرى را نيز بيان داشته و مىگويد:
«و كذلك القول فى من يعرف ان انقياد الناس له اكثر واستنامتهم اليه اتم و شكواهم اليه اعظم فهو بالتقديم احق» هر كس مردم از او بيشتر فرمانبرى كنند و از او بيشتر به كمال برسند و درد دل خود را بيشتر به او بگويند، سزاوارتر به منصب امامت است.
آنگاه صفات زشتى را كه نبايد در امام باشد، مانند: شتابزدگى، زودباورى، قضاوت عجولانه، خشونت و شدت در برخورد با مردم و... (35) را بيان كرده است.
حال اين پرسش پيش مىآيد كه اگر بناست امام افضل باشد، نفوذ كلمه داشته باشد و از صفات زشت منزه باشد و مردم نبايد هر كسى را انتخاب كنند، چرا وجود اين صفات و شرايط، مخالف با آزادى و حق انتخاب نيست; اما اشتراط عصمت كه جامع تمام صفات كمال و بيزارى از تمام صفات زشت و قصور است - كه شيعه با دلالت قرآن و سنت و عقل آن را پذيرفته - مانع آزادى است و آيا اعتراف به لزوم امامت افضل اعتراف به لزوم عصمت نيست!؟
علاوه بر اين، تمام انديشمندان اهل سنت كه در موضوع امامتسخن گفته و امامت را براى امت اسلام لازم و ضرورى دانستهاند، براى امام صفات ويژهاى را شرط دانستهاند و هيچ انديشمند و عالمى از اهل سنتيافت نشده است كه براى امام اوصافى را لازم نداشته باشد و بگويد هر فاسق و فاجرى مىتواند امام شود.
شيعه نيز براى امام، صفت عصمت را به حكم عقل و شرع لازم مىداند و اگر اعتقاد به عصمت در امام، با آزادى بشر مخالفت دارد، هر صفتى كه علماى اهل سنت در امام شرط دانستهاند نيز بايد با آزادى بشر مخالف باشد.
بنابراين، آمدن پيامبر و امام نه تنها مانع آزادى انسان نيست; بلكه پيامبر و امام بهترين راه به كارگيرى آزادى را نشان مىدهند و به همان دليل كه بشر نمىتواند قانون كامل وضع كند و نمىتواند كسى را به عنوان پيامبر معرفى كند و مقام نبوت را به او بدهد، به همان دليل بشر، خود نمىتواند امام پس از پيامبر را معين كند.
انسان دو بعدى است
آنچه را در موضوع نياز به قانون بيان كرديم، ملاحظه بعد مادى انسان است كه او را به قانون نيازمند مىكند و اگر انسان را از بعد معنوى نيز ملاحظه كنيم، نياز به قانون و پيامبر و امام براى او بيشتر خواهد بود. زيرا انسان تنها در بعد مادى خلاصه نمىشود تا بشر بتواند از راه شناخت نيازهاى مادى و ديگر روابط مادى ميان افراد جامعه، براى خود قانون وضع كند; بلكه انسان داراى دو بعد است; بعد مادى و بعد معنوى. اگر بر فرض انسان بتواند بعد مادى خود را شناسايى كند و براى رفع نيازهاى آن، قانونى وضع كند; ليكن بعد معنوى انسان ناشناخته است و در هيچ آزمايشگاهى قابل تجزيه و تحليل و شناخت نيست. اگر تنها براى بعد مادى انسان قانون وضع شود، نيمى از نيازهاى بشر ناديده گرفته شده است.
زندگى انسان تنها در اين جهان خلاصه نمىشود و دنياى ديگرى نيز وجود دارد كه انسان بايد خود را براى آن آماده سازد. ارتباط جسم با روح، بعد مادى و معنوى و دنيا و آخرت انسان تنگاتنگ است و قابل تفكيك و جدايى نيست.
آخرت، وجهه ملكوتى زندگى دنيوى است. قرآن مىفرمايد: «من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما تشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا». (36)
هر كس طالب دنياى نقد باشد، آن مقدار كه بخواهيم به او مىدهيم، سپس براى او جهنم را قرار دادهايم كه نكوهيده و رانده شده وارد آن مىگردد و هر كس خواهان آخرت باشد و كوشش شايسته آن را انجام دهد، پس كوشش آنان مورد قدردانى قرار خواهد گرفت.
يعنى اگر انسان تنها در انديشه دنيا باشد و هدفى جز دنيا نداشته باشد، به هدف عالى آخرت نمىرسد; ولى لطف و كرم خدا ايجاب مىكند كه از همان هدف دنيايى نيز به او بهرهاى بدهد.
امام خمينى در موضوع بعد معنوى انسان، چنين مىگويد:
خداوند انسان را بر فطرت الهى آفريد كه عشق به كمال مطلق است. از اين رو همه انسانها از خرد و كلان، عاشق كمالى هستند كه نقص در آن نيست، نورى كه در آن تاريكى نيست و دانشى كه در آن نادانى نيست.
پيرو اين فطرت، فطرت ديگرى است كه بيزارى از هرگونه كوتاهى و نقص است. و روشن است كه كمال مطلق خداست و انسان در فطرت خود عاشق خداست، هرچند از آن غافل است.
انسان با اين دو فطرت بايد دو بال بسازد و به آشيانه اصلى كه آستانه حضرت دوست و درگاه اوست، پرواز كند.
پس از آفرينش انسان بر اين دو فطرت، خداوند مىدانست كه به واسطه گرفتار شدن به قواى حيوانى شهوت و غضب و نيروى شيطانى، انسان از فطرت خود دور خواهد ماند. از اين رو خداوند پيامبرانى را براى بشارت و انذار فرستاد كه احكام آنها بر طبق مقتضاى فطرت اوست تا حجابها را از پيش چشم دل او بردارند و آنها را در سير و سلوك يار و مددگار باشند. تكاليفى كه پيامبران از طرف خدا آوردهاند يا بر طبق مقتضاى فطرت اصلى است; مانند: دعوت به فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى و يا بر طبق فطرت تبعى است; مانند: نهى از كفر و شرك و اخلاق زشتبراى زنده كردن و كمك دادن به اين فطرت.
پس تكاليف الهى همه، الطاف خداست و به منزله داروهايى استبراى درمان روانهاى بيمار. پيامبران، طبيبان نفوس و مربيان روانند كه نه تنها انسانها را از تاريكى به روشنى هدايت مىكنند و از نقص به كمال مىبرند; بلكه برزخها و موقفهاى قيامت نيز از عنايتهاى خداست و هر موقفى مانند بيمارستانى است كه روانهاى مريض را در آن درمان مىكنند و اگر در اين بيمارستانها درمان نيافت، آخرين درمان او كيفر آتش است. (37)
در اين سخن، فلسفه احكام الهى به اجمال بيان و حكمت آمدن پيامبران به اين صورت روشن شده است:
1- آمدن پيامبران براى برداشتن حجابها از سير و سلوك مردم به سوى خدا است.
2- دستوراتدين موافق با فطرت اصلى انسان مىباشد كه عشق به كمال مطلوب است.
3- احكام دين، فطرت انسان را براى حركتبه سوى خدا و پرواز به درگاه او كمك مىدهند.
4- باز داشتن مردم از كفر و شرك و پرهيز دادن آنها از اخلاق زشت، براى برداشتن مانع از رسيدن به كمال است.
5- احكام دين تفضل و عنايتخداستبراى رها ساختن انسان از زندان طبيعت و آزادى براى سير و سلوك به سوى خدا.
6- تكاليف الهى، الطاف اوست و درمان دردهاى روان است و پيامبران، اطباى نفوس هستند و مواقف در قيامت و عالم برزخ بيمارستان درمانبخش جانهاى بيمار است.
... ادامه دارد ...
No comments:
Post a Comment