معاويه بن ابوسفيان ملعون ، زياد بن سميه را فرماندار عراق نمود، زياد چون قبلا شيعه بود، همه شيعيان عراق را هم بخوبى ميشناخت لذا تفحص مى كرد و از مخفيگاه ها آنانرا به چنگ آورده مى ترساند، دست و پا قطع ميكرد، چشمها را كور مينمود، به شاخه خرما آويزان مي ساخت، تبعيد مى كرد،به قتل مى رساند، تا به تدريج شيعيان معروف و سادت عظام عراق از ميان رفتند. معاويه به فرمانداران خود نوشت، تا گواهى شيعيان خصوصا اولاد علي(ع) را قبول نكنند، و نمايندگان خود را از دوستان عثمان قرار بدهند، كسانيكه فضائلش را بگويند به مجالسشان رفته و به آنها احترام بگذارند و روايات آنان را با نام خود و پدرانشان براى وي بفرستند، در اثر اين درآمد خوب، فضائل جعلى عثمان فراوان شد و براى جعل فضائل دروغى با يكديگر مسابقه گذاشته بودند. با تمام اين جنايتهائى كه گفته شد آخر الامر معاويه همچون حيوانى نجس از دنيا رفت و پسر خبيث تر از پدرش به حكومت رسيد ، و اگر معاويه در سه سال حكومت يزيد زنده بود و ميديد كه يزيد چه ميكند خوشحال ميشد چون "الولد سر ابيه" لذا مى بينيم پسر ناخلفش در سال اول، امام حسين(ع) را شهيد نمود، اطفال و ياورانش را سر بريده و زنانش را اسير كرد و در سال دوم از حكومتش، مدينه رسول خدا(ص) را براى لشكريانش مباح گردانيد و هزار دختر يا بيشتر بى عصمت گرديد و هزار نفر كشته شدند كه در ميان آنان مهاجر و انصار وجود داشتند و برخى هم از ياوران نزديك پيغمبر(ص) بودند، در سال سوم، منجنيق به كعبه بست! و اگر معاويه زنده بود، و اين جنايات را از فرزند بى خردش ميديد پيشانى او را ميبوسيد، و ميگفت:"انت منى و انا منك وكلنا من هند آكله الاكباد" يعني:"تو فرزند من و من پدر تو هستم، و هردو چكيده هند جگر خوار هستيم . يزيد به جنايات كربلا و مدينه و مكه قناعت نكرده عبيدالله بن زياد را فرماندار كوفه نمود كه عمليات پدرش زياد را نسبت به شيعيان كوفه تكرار كند. عبيدالله هم با حمايت يزيد، شيعيان و سادات را زندانى ميكرد تبعيد مى نمود، ميكشت، به دار مي آويخت، و دست و پا قطع مى نمود. قبل از آنكه يزيد عليه اللعنه المزيد خواست از دنيا برود براى پسرش معاويه ثاني بيعت گرفته و او را وليعهد خود قرار داد، ولى معاويه بعد از مرگ پدر از خلافت استعفا داد. در كتاب النجوم الزاهره منقول است كه معاويه بن يزيد بالاى منبر رفت و گفت: اي مردم جد من معاويه با كسانيكه در اثر بستگى با رسول خدا(ص) شايسته مقام خلافت بودند مبارزه كرد و حق علي(ع) را غصب نمود تا زنده بود كارهائى كه ميدانيد انجام داد، تا از دنيا رفت و در قبر خود از نتيجه گناهان اندوخته خود بهره ميبرد، و اسير كردار ناشايسته خود ميباشد. پس از جد من پدرم خلافت را غصب كرد، ولى لايق آن نبود و مشغول هواى نفس خود شد تا مرگ گريبان او را گرفته و نتيجه گناه و جرمهاى خود را ميبرد، پس از گفتن اين جملات مقدارى گريست تا اشك از چشمش جارى شد سپس گفت: از بزرگترين مشكلات من اين است كه ميدانم عواقب پدرم وخيم، و جايگاه او دردناك است، عترت رسول خدا(ص) را كشت و مدينه طيبه را براى لشكريانش حلال نمود، كعبه را خراب كرده، لذا من ديگر طاقت كارهاي ناشايسته آنها را ندارم اختيار كارها را بدست شما گذاشتم هر كه را مى خواهيد انتخاب كنيد". حكومت اسلامى از فرزندان سفيان پس از هلاكت يزيد منتقل به مروان گرديد و مروان رياست و خلافت را بعهده گرفت، و 9 ماه حكومت كرد، كه دراين مدت كوتاه روش معاويه و يزيد را تعقيب ميكرد، سب علي(ع) بر روى منبرها ادامه داشت ، و خونخوارانى امثال عبيدالله بن زياد و حصين بن نمير و شرحبيل بن ذى الكلاع را بخود پناه داده و براى مبارزه با توابين كه در رأس آنان"سليمان بن صرد خزاعى و مسيب بن نجبه فزارى و عبدالله بن سعد بن نفيل ازدي" و امثال آنان از روساى شيعه قرار داشتند را مجهز كرد و اينان اولين جماعتى بودند كه براى مطالبه خون اباعبدالله الحسين(ع) قيام نمودند ولى اغلب آنان كشته شده و به انواع بلاها و شكنجه ها گرفتار گرديدند . "پس از مروان حكومت بدست فرزند او عبدالملك رسيد عبدالملك حاكم شام شد و عبدالله بن زبير سلطنت حجاز را اشغال نمود و درباره عراق با يكديگر نبرد مي نمودند و جنگهاي خونينى بين طرفين واقع شد، ولى هر دو در كشتار و شكنجه و اذيت پيروان علي(ع) و سادات عظام متحد بودند كه عبدالملك پدرش مروان براى كشتن توابين به عبيدالله بن زياد كمك كرد و ابن زبير مختار ابى عبيده ثقفى و پيروان آن كه به جهت خونخواهى امام حسين(ع) قيام كرده بودند را با بدترين وضعى به شهادت رسانيد . عبدالله بن زبير چهل روز هنگام خطبه درود برسول خدا(ص) نمي فرستاد: موقعيكه از او بازخواست كردند گفت: چون اهلبيت ناشايسته اى دارد اگر من نام او را بر زبان جارى كنم، روح آنان تقويت شده و خوشحال ميگردند و من نميخواهم آنان خوشحال شوند. آخرالامر بر اثر مبارزه بين عبدالملك بن مروان و عبدالله بن زبير به نفع عبدالملك تمام شد و ابن زبير كشته گرديد لذا مى بينيم، عبدالملك جهت نگه داشتن تاج و تخت خود، به حجاج فرمان داد تا نسبت به خون فرزندان عبدالمطلب و آل علي(ع) صرفنظر كند، زيرا ديده بود هنگاميكه آل سفيان دست بخون آنان رنگين كردند چند صباحى نگذاشت كه حكومت آنان واژگون شد. ولي عبدالملك نتوانست از رذالت و خباثت خود دست بردارد و در همان وقت به حجاج دستور محاصره مكه و خراب نمودن كعبه را داد و او را مسلط برحجاز و عراق نمود و دستش را براى كشتن و شكنجه دادن با بدترين وضعى بازگذاشت. درهمين رابطه ابن ابى الحديد مى گويد: "امام محمدباقر(ع) فرمود: شيعيان ما را در هر شهرى بدست مى آوردند مي كشتند و دست و پاها را به گمان شيعه بودن قطع ميكردند، و كسى كه نامش به دوستى ما آشكار مي شد، زندانى مي شد و يا اينكه مالش غارت شده و يا اينكه خانه او خراب مي گرديد، اين بلاها روز به روز شدت پيدا ميكرد و تا زمان عبيدالله بن زياد كه امام حسين(ع) را كشت ادامه داشت، پس از آن حجاج آمد و شيعيان را مي كشت و به گمان و تهمت شيعه بودن زندانى و شكنجه مي كرد آنقدر وضع شيعه و دوستداران اهلبيت(ع) خطرناك بود كه اگر به كسى مي گفتند: تو كافر هستى بهتر دوست ميداشت تا بگويد شيعه علي(ع) هستي". اما حجاج به اين همه جنايت خود اكتفاء نكرد بلكه قنبر غلام علي(ع) و كميل بن زياد را هم به شهادت رساند تا آخرالامر مسعودى مى نويسد كه آنچه حجاج بدون جنگ كشت طبق حساب معين 120 هزار نفر بوده و هنگاميكه از دنيا رفت در حبسش 50 هزار مرد و 30 هزار زن موجود بود كه 16 هزار آنان برهنه بودند، زن و مرد را در يك زندان حبس مى نمود و در حبس حجاج زنان برهنه بودند و سرپناهى براى جلوگيرى از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشتند. با تمام اين فشارها كه از طرف عبدالملك بر شيعيان وارد شد، عاقبت در سال 86 هـ . ق پس از بيست و يكسال و 45 روز حكومت از دنيا رفت، پسر او وليد بر كرسى سلطنت تكيه زد جالب اينجاست كه مسعودى مى گويد: عبدالملك به پسرش وليد وصيت مى كند كه نسبت به حجاج اين گرگ درنده اكرام كند، و جلد پلنگ بپوشد و شمشير را مهيا سازد و كسى مخالفت كرد او را هم به درك واصل نمايد . وليد بن عبدالملك وصيت پدرش را انجام داد، دست حجاج را مانند پدرش در شكنجه و كشتار آزاد گذاشت و در ايام وليد، حجاج سعيد بن جبير را بشهادت رسانيد. حجاج به سن 54 سالگى رسيده بود كه مبتلا به مرض معده شد و 15 روز طول كشيد و در ميان اين مدت يقين كرد كه از دنيا مي رود، موقعيكه طبيب او را معاينه كرد گوشتى بر سرنخى بسته و آنرا به حلق حجاج فرو برد و پس از آن بيرون آورد ديد كرمهاى فراوانى به آن چسبيده بود و آخرالامر به مرض معده و لرزه و سردى به درك واصل گرديد كه عمر بن عبدالعزيز مي گويد:"لوجائت كل امه بخبيثها و جئنا بالحجاج لغلبناهم" يعني:"اگر تمام ملتها خبيث خود را براى مسابقه در تعيين قهرمان خباثت بيرون آورند، ما حجاج را تنهائى بياوريم، در اين مسابقه پست فطرتى پيروز خواهيم شد . My email : MRNP_IBM@YAHOO.COM |
No comments:
Post a Comment