السلام عليك يا ابا عبدالله

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

 

 

واي حسين کشته شد

 

 

 
   شب دهم:
        خداحافظ
          
عشق
شب عشق و وفاي ياران
شب عشق است و شب فراق ميزبان حضرت زينب (س) است و مهمان ابي‌عبدالله (ع) كه شب آخر عمر اوست.
مدام وارد خيمه مي‌شود و بيرون مي‌آيد. با خود زمزمه مي‌كند: خواهر قربانت شود.
مي‌بيند امشب آقا ابي‌عبدالله (ع) اصحاب و ياران را جمع كرد و (بعد از خواندن خطبه و صحبت با ياران و ...) هر يك از ياران و اصحاب وفاداري خويش را اعلام نمودند و ... زهير، حبيب، مسلم‌بن‌عوسجه و ياران باوفاي امام صحبت كردند. و مجلس تمام شد همه به خيامشان رفتند. (حضرت زينب (س) اظهار غربت مي‌كند كه اين خبر به گوش ياران امام مي‌رسد)
پس از آن‌كه اظهار غربت حضرت زينب (س) به گوش اصحاب رسيد. حبيب مي‌گويد:
به مسلم بن عوسجه و زهير و برير و عابس و ديگران گفتم برخيزيد همه يك‌جا برويم پشت خيام اهل بيت امام و ... اظهار وفاداري كنيم.
همه اصحاب آمدند پشت خيام زن‌ها و اهل بيت امام سلام كردند و صدا زدند:
ما همگي آماده‌ي جانبازي هستيم و اگر ابي‌عبدالله (ع) اجازه بدهد همين امشب بر دشمن هجوم مي‌آوريم و ...
همه‌ي زن‌ها از خيام بيرون آمدند و ... گريه مي‌كردند ولي از يك لحاظ خوشحال بودند از اين‌كه ياران امام بر عهدشان وفادارند و ...

غربت امام (ع)
نافع بن هلال مي‌گويد:
ديدم امام از خيمه بيرون آمده بود به طرف پشت خيمه‌ها حركت كرد، من هم به دنبالش رفتم، متوّجه من شد.
فرمود: كيستي؟
گفتم: نافع بن هلال هستم؟
فرمود: چرا اين موقع شب بيرون آمدي و ...؟
گفتم: آقا جان!
هراس داشتم كه از طرف دشمن گزندي به شما برسد.
(امام فرمود: آمدم بيرون تا اطراف را بررسي كنم و موقعيت حمله دشمنان را و ... بشناسم)

غم فراق
امام چهارم مي‌فرمايد:
شب عاشورا در بستر بيماري افتاده بودم، امّا مي‌شنيدم كه پدرم اين شعر را مي‌خواند كه:
يا دَهْرُ اُفٍّ لَكِ مِنْ خَليلٍ
كَمْ لَكَ بالْاَشْراق وَ الْاَصيلِ
مِنْ صاحِبٍ وَ طالِبٍ قَتيلٍ
وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ
وَ اِنَّما الْاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ
وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكُ سَبيلٍ
با شنيدن اين سخنان پدرم، عمّه‌ام حضرت زينب (س) دامن كشان، سراسيمه، خدمت اباعبدالله (ع) رسيد و با گريه عرض كرد:
داداش! فردا چه بلايي بر سر تو مي‌آورند كه اين طور حرف مي‌زني و ...
فرمود: راهي كه جدّم، بابايم، مادرم و برادرم رفتند، من هم بايد همان راه را ادامه بدهم.
عرض كرد: يعني فردا تو را مي‌كشند؟ فرمود: آري
تا گفت آري، گريبانش را چاك زد، با سيلي به صورت خودش زد و روي زمين افتاد.
خواهر را به هوش آورد و آرام كرد و سرش را به سينه گذاشت و ...
به هر نحوي بود خواهر را آرام كرد. امّا مگر خواهر مي‌تواند بخوابد.
امشب حرم ابي‌عبدالله (ع) همه بيدارند. همه دارند مناجات مي‌كنند.

 

 

شب‌ عاشورا

در اين‌ صحراي‌ طوفاني‌ به‌ اين‌ دلهاي‌ بحراني‌
چه‌ سودايي‌ است‌ اي‌ ياران‌ كه‌ شد هر چهره‌ قرآني‌

زهر سو شوِ مي‌بارد هر عاشق‌ عالمي‌ دارد
كه‌ فردا مي‌شود كشته‌ به‌ راه‌ عشق‌ سبحاني

كنون‌ اتمام‌ حجت‌ شد مرا ايام‌ غربت‌ شد
 پس‌ از اين‌ قسمت‌ ما را خداوندا تو مي‌داني‌

در اين‌ غربت‌ خدا جوييد ره‌ پيغمبران‌ پوييد
چنين‌ با يكدگر گوييد مناجاتي‌ است‌ عرفاني‌

خداي‌ عالي‌ اعلي‌ به‌ عشق‌ لشگري‌ والا
 نه‌ در اين‌ وادي‌ غربت‌، به‌ جنت‌ داده‌ مهماني‌

پس‌ از اين‌ نيزه‌ و تير است‌ پذيرايي‌ به‌ شمشيراست
‌ در اين‌ مهماني‌ خونين‌ بود اين‌ ميزبان‌ جاني‌

امان‌ از كربلا فردا در اين‌ دشت‌ بلا فردا
گل‌ دامان‌ پيغمبر شود پرپر به‌ آساني

به‌ عاشورا قسم‌ امشب‌، بود شام‌ غم‌ زينب‌
 ولي‌ صبح‌ ظفر او را بود در راه‌ طولاني‌

پي‌ گندم‌ بني‌ آدم‌ كُشند آزاده‌ عالم
‌ كِشند بر نيزه‌ قرآن‌ را فروشند دين‌ به‌ آساني‌

بياييد اي‌ همه‌ ياران‌، كنارم‌ اي‌ سبكبالان‌
 علي‌، قاسم‌، ابوفاضل‌، همه‌ ياران‌ ميداني‌

حبيبم‌ كو، زهيرم‌ كو، غلامم‌ كو، بريرم‌ كو
بگيريم‌ حلقة‌ ذكري‌ به‌ ياد مسلم‌ و هاني‌

رقيه‌، فاطمه‌، نجمه‌، سكينه‌، زينب‌ و كلثوم‌
ربابم‌ را كنيد ياري‌، كند گهواره‌ جنباني‌

انيس‌ كودكان‌ گرديد، به‌ دور بانوان‌ گرديد
كه‌ فردا مي‌زند سيلي‌ عدو با دست‌ طوفاني‌

بسوزد خيمه‌ها فردا، دهد حق‌ خونبها فردا
كه‌ خون‌ عشق‌ مي‌ريزد به‌ خنجرهاي‌ عرياني‌

تن‌ ذريه‌ زهرا شود فردا در اين‌ صحرا
همه‌ پامال‌ مركبها، چه‌ شد رسم‌ مسلماني‌

عدو حق‌ را رها كرده‌، كه‌ با ابليس‌ تا كرده
‌ برد فرمان‌ ز استكبار، كند رفتار شيطاني‌

به‌ مظلومان‌ وفا شد نه‌، ز ظلم‌ و كين‌ ابا شد نه‌
بريزد اشك‌ و خون‌ با هم‌ ز چشم‌ و سينه‌ باراني‌

 

 

روضه‌ وداع‌

‌مرو كه‌ بي‌ تو دلم‌ بيقرار مي‌بينم‌
به‌ خيمه‌هاي‌ حرم‌ حَرّ نار مي‌بينم‌

مرو كه‌ بي‌ تو به‌ جان‌ برادرم‌ عباس‌
 تمام‌ پردگيان‌ در فرار مي‌بينم‌

مرو برادر خوبم‌ كه‌ بين‌ اين‌ صحرا
به‌ پاي‌ طفل‌ يتيمم‌ تو خار مي‌بينم‌

فرود آي‌ ز مركب‌ كه‌ در پي‌ حرمت
‌ پس‌ از تو، قهقة‌ يك‌ سوار مي‌بينم‌

به‌ دختري‌ كه‌ بگويد مرا نوازش‌ كن‌
هجوم‌ تهمت‌ و طعنش‌ نثار مي‌بينم‌

مرو كه‌ در بر ما محرمي‌ نمي‌ماند
 سر تو بر سر ني‌ چون‌ شكار مي‌بينم‌

بپوش‌ بر تنت‌ اين‌ كهنه‌ پيرهن‌ كه‌ دگر
 تن‌ شريف‌ تو را بي‌ مزار مي‌بينم‌

بيا كه‌ زير گلويت‌ ببوسم‌ اي‌ دلبر
 كه‌ حنجر تو به‌ خنجر نثار مي‌بينم‌

به‌ زير چكمة‌ نامردمان‌ كوفه‌ و شام‌
 زنان‌ لشكر تو داغدار مي‌بينم‌

 

 

دو بيتي هاي‌ وداع‌

‌وداع‌ جان‌ ز تن‌ آسان‌ نباشد
كسي‌ غير از تو بر من‌ جان‌ نباشد
به‌ دنبال‌ برادر بين‌ صحرا
 الهي‌ خواهري‌ گريان‌ نباشد
***
بيا اين‌ كهنه‌ پيراهن‌ به‌ تن‌ كن‌
بيا اي‌ گل‌ تن‌ خود را كفن‌ كن‌
تو مي‌دوني‌ چه‌ حالي‌ داره‌ زينب‌
بيا و يك‌ دعايي‌ بهر من‌ كن‌
***
به‌ هر سو بنگري‌ ياري‌ نداري
‌ به‌ غير من‌ مدد كاري‌ نداري‌
الهي‌ بيش‌ از اين‌ غربت‌ نبيني‌
 كه‌ مظلومي‌ و غمخواري‌ نداري‌
***
مرا آوارة‌ صحرا مگردان‌
مرا از داغ‌ خود شيدا مگردان‌
به‌ جان‌ مادر پهلو شكسته‌
مرا سيلي‌ خور اعدا مگردان‌‌

 

 

 
کربلا
 
 
 
   فضايل
     امام حسين
            (عليه السلام)

فصل دوم:خصوصيات ممتاز امام حسين عليه السلام برانبياى الهى


29 - توسل پيامبر به امام حسين (ع)
هر كدام از پيام آوران خدا، كه به رنج و مشكل بزرگى مى رسيد با نام و ياد حسين و خداى حسين عليه السلام بر طرف مى شد كه اين مورد به چند روايت بسنده مى شود:
1 - در توبه و نيايش آدم ، خداوند نام هاى پنجگانه مقدس را به آموخت و او به زبان آورد و با نام حسين عليه السلام نيايش او مورد قبول قرار گرفت . (36)
2 - در طوفان نوح براى آرام گرفتن كشتى ، به آن حضرت وحى شد كه به پنج نور مقدس توسل جويد و با نام حسين عليه السلام كشتى نوح به طور دلخواه در قرارگاه خويش قرار گرفت . (37)
3 - در دعاى زكرياى پيامبر كه مى گفت : پروردگار! از جانب خود به من فرزندى ارزانى دار... (38) خداوند، نام هاى مقدس پنجگانه را به او آموخت و او با به زبان آوردن نام گرانمايه حسين عليه السلام بشارت به يحيى پيامبر بدو رسيد. (39)
4 - حضرت يونس در نجات از شكم ماهى ، خداى را فرا خواند و هنگامى كه با ياد آورى نام هاى پنجگانه به نام حسين عليه السلام اين بنده برگزيده خدا رسيد، نجات يافت . (40)
5 - در جريان بر طرف شدن گزند و گرفتارى از ايوب پيامبر نيز، هنگام كه به بارگاه خدا نيايش كرد و ندا رسيد كه :
اركض برجلك هذا معتسل بارد و شراب
پايت را بر زمين بكوب اين آبى است براى شست و شو و اين آبى است سرد براى آشاميدن . آنجا نيز با نام مقدس حسين عليه السلام دعايش ‍ برآورده شد.
6 - در جريان ابراهيم و اسماعيل كه پيام آمد:وفديناه بذبح عظيم
او را به قربانى پرشكوهى باز خريديم .
روايت است كه : اين قربانى پر شكوه حسين عليه السلام است (41) و با اين ترتيب پيام و مفهوم آيه نيز روشن است ، چرا كه حسين عليه السلام برتر از اسماعيل بود.
7 - در نجات يوسف پيامبر از نهانگاه چاه ، نيز روايت است كه : آن حضرت به وسيله جبرئيل به پنج نور مقدس توسل جست و با ياد و نام حسين عليه السلام بود كه كاروانيان رسيدند و فرستاده آنان براى آب به سر چاه رهايى يافت . (42)
8 - در نجات يوسف از زندان مصر، پس از سال هاى طولانى نيز، نام و ياد حسين عليه السلام و حرمت او در بارگاه خدا، نجات بخش بود. (43)
9- در برطرف ساختن غم و اندوه يعقوب نيز نام مقدس او كار ساز بود.
هنگامى كه كار بر يعقوب سخت شد، رو به بارگاه خدا گفت : پروردگار! نور ديدگانم و فرزندم يوسف ، از دستم رفتند، آيا به من مهر نمى ورزى ؟
پيام رسيد كه بگو: بار خدايا! تو را به شكوه محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام سوگند مى دهم كه نور چشمم را به من باز گردان .
و با زبان آوردن نام حسين عليه السلام ، بشارت دهنده فرا رسيد و او بينا گرديد. (44)
10 - علاوه بر موارد ياد شده ، موارد ديگرى هست كه با ياد و نام مقدس آن حضرت كه بنده خاص و برگزيده خداست ، رنج و اندوه و پيامبر به خواست خدا برطرف شده است و نيز با ياد و نام مقدس او، ناخودآگاه موج غم و اندوه بر سراچه قلب آنان ، سايه افكنده است و دعاهايشان در بارگاه خدا، به هدف اجابت رسيده است .
و ما نيز:
بار خدايا! به گرفتارى و رنج گناهان خويش رنجديده ايم . گرفتارى ما به خاطر گناهانمان ، بزرگ و نابود كننده است ، تو را به شكوه و احترام محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام سوگندت مى دهيم كه گرفتارى و اندوه ما را بر طرف ساز و به بركت اثر گذارى نام مقدسش كه با ياد .، دل هايمان مى شكند و سيلاب اشك از ديدگانمان جارى مى گردد، خواسته هاى ما را برآورد! (45)
 
کربلا
 
 
 
    پرسش
        
  و پاسخ
               
    محرم

آيا امام حسين عليه السلام آغازگر جنگ بود؟

پاسخ: لشكر عمر سعد در روز عاشورا گرداگرد لشكر و خيمه هاى امام حسين عليه السلام به گشت زنى مشغول شدند. از هر طرف كه مى رفتند خندقى پر از شعله هاى آتش در اطراف خيمه ها مى ديدند.در اين هنگام شمر عليه اللعنه با صداى بلند فرياد زد:
اى حسين!پيش از آنكه قيامت فرا رسد در رفتن به آتش دوزخ شتاب كردى!
حضرت فرمود:گويا گوينده اين سخن شمر است.گفتند:بلى يا بن رسول الله !
فرمود:اى پسر زن بز چران تو به آتش دوزخ سزاورترى.
مسلم بن عوسجه كه در كنار امام حسين عليه السلام قرار گرفته بود گفت
يا بن رسول الله !شمر در تير راس من است اجازه بده تا او را به جهنم واصل كنم .
امام عليه السلام پاسخ داد:انى اكره ان ابداهم بالقتال من خوش ندارم كه آغازگر جنگ باشم
بعد سخنرانى هاى امام عليه السلام در روز عاشورا زمينه و مقدمات جنگ فراهم شد.
حر بن يزيد رياحى با شنيدن استغاثه امام حسين عليه السلام از خواب غفلت بيدار شد و به لشكر حق پيوست.در اين هنگام عمر سعد تيرى به كمان گذاشت و به سوى سپاه ابا عبد الله عليه السلام رها كرد و گفت:
نزد امير ابن زياد شاهد باشيد كه من پيش از همه جنگ را شروع كردم
در نتيجه عمر سعد رسما با انداختن تيرى به سوى سپاه ابا عبد الله عليه السلام جنگ را آغاز كرد و اين خود نشان دهنده اين است كه امام عليه السلام جنگ را آغاز نكرد بلكه از شروع به جنگ كراهت نشان مى داد.
 
کربلا
 
 
 
  
      
عبرتهاي
          عاشورا
همه كار اسلام اين بود كه اين معيارها را عوض كند. همه كار انقلاب ما هم همين بود كه در مقابل معيارهاى باطل و غلط مادى جهانى بايستد و آن ها را عوض كند. دنياى امروز, دنياى دروغ, زور, شهوترانى و دنياى ترجيح ارزش هاى مادى بر ارزش هاى معنوى است. دنيا اين است. مخصوص امروز هم نيست. قرن هاست كه معنويت در دنيا رو به افول و ضعف بوده است. قدرتمندها تلاش كردند معنويت را از بين ببرند.
صاحبان قدرت, پول پرست ها و سرمايه دارها يك نظام و بساط مادى در دنيا چيدند كه در رأس آن قدرتى مثل قدرت آمريكاست كه از همه دروغگوتر, فريبگرتر, بى اعتناتر نسبت به فضايل انسانى و بى رحم تر نسبت به انسان هاست. چنين قدرتى در رأس است و دوستان او هم در مراتب بعد قرار مى گيرند. اين وضع دنياست. انقلاب اسلامى يعنى زنده كردن دوباره اسلام. زنده كردن (إنَّ أكرَمكُم عِنْدَاللّه أتقيكُم)(1) و انقلاب آمد تا اين بساط و اين تربيت غلط جهانى را بشكند و يك تربيت جديدى درست كند. اگر تربيت جهان, تربيت مادى باشد, معلوم است كه افرادى شهوتران, فاسد, روسياه و گمراه مثل محمد رضا بايد در رأس كار باشند و يك انسان با فضيلت و منوّر مثل امام بايستى يا در زندان و يا در تبعيد باشد. در چنان وضعيتى در جامعه جاى امام نيست. وقتى زور, فساد, دروغ و بى فضيلتى حاكم است, آن كسى كه داراى فضيلت, صدق, نور, عرفان و توجه به خداست جايش يا زندان هاست و يا در مقتل و مذبح و گودال قتلگاه است. وقتى كسى مثل امام بر سر كار آمد يعنى ورق برگشت. شهوترانى, دنياطلبى و وابستگى و فساد در انزوا رفت و تقوا, زهد, صفا و نورانيت, جهاد, دلسوزى براى انسان ها, رحم و مروّت و برادرى و ايثار و از خود گذشتگى روى كار آمد. امام كه روى كار مى آيد يعنى اين خصلت ها و اين فضيلت ها روى كار مى آيد. اين ارزش ها مطرح مى شود. .

از بيانات مقام معظم رهبرى (مدظله العالى)
در ديدار با نيروهاى مقاومت بسيج
 13 محرّم 1413

 

 
کربلا 
\
 
 
   
      
علمدار
 
کربلا را بيشتر بشناسيم


نگاهى به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم عليه السلام در روز عاشورا بيفكنيم

در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليه السلام 250 دلاور را به هلاكت رسانيد به گونه اى كه دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت :
كه يا رب چه زور و چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين

براى دفعه بعد كه همگى اصحاب و بنى هاشم شهيد گشتند و كسى باقى نماند و صداى العطش كودكان در حرمسرا بلند بود، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد و براى آب اجازه ميدان خواست .
مارد بن صديق ، از جمله شجاعان لشگر عمر بن سعد بود، مردى قوى هيكل نظير مرحب خيبرى و عمرو بن عبدود، و بسيار رشيد و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هيبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب ، در حالى كه زره محكمى به تن داشت و نيزه بلند بر دست خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هيكل سوار بود، به ميدان آمد و فرياد زد اى جوان شمشيرت را بينداز و بدان كسى كه به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال جوانى تو مى سوزد كه با اين سيما و منظر به دست وى كشته شود و به علاوه ننگ دارم كه با اين عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بكشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذيرى و ترك مخاصمه كنى ، و او را با ابياتى چند موعظه كرد.
حضرت اباالفضل عليه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بيانات شيواى ترا شنيدم ، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند، خيلى دور است كه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى ، و اما از حذاقت من سخن راندى ، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى دين هستيم و به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكريم و در تمام امور بر خدا توكل داريم ؛ و اما تو اى مارد از فضايل محرومى و خصال اسلامى در تو نيست ، نسبت من به رسول خداصلى الله عليه و آله مى رسد، من شاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و ان كه از اين شجره باشد مؤ يد من عند الله بوده و هيچ وقت تحت قيود و بندگى ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودها اباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست او در آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت ، لشگريان مبهوت شدند و چون ديگر طاقت جنگ نداشت . شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا كرد.

جهاد با نفس اباالفضل عليه السلام
حضرت عباس عليه السلام در ستيز با دشمن ، براستى سنگ تمام گذاشت : بدنش مجروح گشت ، دستهايش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تير به چشم و به مشك آب او رسيد، كشت و... كشته شد...؛ لكن با نفس او ذى قيمت تر است كه با لب تشنه كف آب را تا نزديك دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و كودكان و اطفال تشنه او ياد كرد و آب را بر روى آب ريخت .

جوانمردى اباالفضل عليه السلام در جنگ تن به تن
مردى به نام عبد الله بن عقبه غنوى پاى به ميدان گذارد و مبارز طلبيد، حضرت اباالفضل به ميدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفى خود، به وى فرمود: اين مرد جنگى از مبارزه با من صرفه نظر كن ، زيرا تو كه به ميدان آمدى نمى دانستى با من روبرو خواهى شد... حال به جهت احسانى كه پدرم بر پدرت نموده ميدان را ترك نما برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نكرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را به حركت درآورد و شمشير كشيد و عمدا به شمشير او اصابت داد و طورى وانمود كرد كه ضربه اى هم به شست وى رسيده است ، به حدى كه كه صداى هلهله دشمن بلند شد، مجددا فرمود: ميدان را ترك كن ، به سبب آنكه پدرانمان با هم نمكى خورده اند.
آن مرد مى خواست ميدان را ترك كند، لكن چون در نزد سلحشوران خجل مى شد از اين كار دست باز داشت . لذا دفعه دوم باز اسبها به حركت در آوردند و اباالفضل عليه السلام شمشيرى به ركاب او زد و صدايش را همه شنيدند ولى عبدالله مجروح نشد. اخر الاءمر عبدالله ، كه خود را مقابل حضرت عباس عليه السلام ناتوان ديد، با آنكه از شجاعان عرب بود از ميدان گريخت و به لشگر بازگشت و حضرت عباس عليه السلام نيز در عين حال مى توانست او را تعقيب كند و از پشت او را بكشد، لكن نقشه را طورى چيد كه او جان سالم بدر برد.
مبارز ديگرى كه نامش صفوان بن ابطح بود سوار بر اسب از لشگر عمر سعد خارج شد و به جنگ ابوالفضل عليه السلام آمد. او كه در سنگ اندازى و نيزه زنى مهارت بسيار داشت ، رجز خواند و همين كه بنا به حمله شد او دست به خرجين خود برد و سنگ بزرگى را بر آورده حواله به صورت حضرت اباالفضل عليه السلام كرد، حضرت خم شد و سنگ از بالاى سرش بر زمين افتاد. سپس شمشير را حواله دست صفوان نمود و در نتيجه دست او بريده و آويزان گرديد و از آن خون مى ريخت . دوباره اسبها را به حركت در آوردند. اين بار او با نيزه محكمى كه در دست داشت حمله كرد، و حضرت عباس ‍ عليه السلام با شمشير نيزه او را از كمر به نيم نمود. صفوان ديگر قدرت جنگيدن نداشت . از طرفى دست راست از كار افتاده و با دست چپ چاپكى را نداشت و از طرفى خون از بدنش مى رفت و ضعف او را گرفته بود. با اين حال مجددا آماده مبارزه شد.
اباالفضل عليه السلام فرمود: اى مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر كن تا دستت را معالجه نمايد اما روى برگشت نداشت و اصرار مى ورزيد مرا به قتل برسان ! جوانمردى عباس اجازه نمى داد كسى را كه ديگر نمى توانست بجنگد بكشد، لذا او را رها كرد و به انبوه لشگر حمله ور شد كه در اين حمله به قولى 520 نفر را كشت .

ادامه دارد ...

 
 
کربلا
 
 
   سخنان
     امام حسين
            (عليه السلام)

سخنان حسين بن على (ع) در شب عاشورا

متن سخن :
((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ
اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ
وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً
وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. اَمَّا بَعْدُ:
فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيْراً مِنْ اَصْحابِى
وَلا اَهْلَبَيْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيْتىِ
فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيْراً.
وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ
فَاَنْزِلُ اَرْضاً يُقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ
وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ.
اَلا وَانِّى اَظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً
وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّى ذِمامٌ
وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَيْتِى
فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ
وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يَطْلُبُونَنى
وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرى ))(142).
((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ))(143).
((... اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى
وَلا يَبْقى مِنْكُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضيع ))(144).

ترجمه و توضيح لغات :
سَرّاء: وسعت و آسايش . ضَرّاء: شدايد، رنج و ناراحتى . اَفْئِده (جمع فؤ اد): قلب . اَبَرَّ (افعل التفضيل از: بَرَّ، يَبِرُّ): نيكوتر، پرهيزكارتر. اَوْصَلَ (افعل التفضيل از وَصِلَ يَصِلُ): كسى كه وظيفه قوم و خويشى را به نحو احسن انجام دهد. اُساقُ (مجهول است از ساقَ يَسُوقُ): كشيدن . حل : برداشتن پيمان . ذِمام : پيمان و تعهد. سَواد: آبادى . مَدائن (جمع مدينه ): شهر. اَصابَهُ: بر وى دست يافت . ذَهَلَ، ذُهُولاً: او را ترك نمود، فراموش كرد.

ترجمه و توضيح :
حسين بن على عليهما السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود:
((خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى .
اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خير دهد.
آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند)).

آخرين آزمايش
حسين بن على عليهما السلام كه در طول راه از مدينه تا كربلا و در مواقع مختلف ، شهادت خويش را اعلان نموده بود و براى يارانش اجازه مرخصى داده و بيعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و براى آخرين بار نيز اين موضوع را با صراحت مطرح نمود كه ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم ، از اين تاريكى شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش بگيريد.
و اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوى حسين بن على عليهما السلام و نتيجه اين آزمايش ، عكس العمل ياران آن حضرت بود كه هريك با بيان خاص وفادارى خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پايدارى خويش را تا آخرين قطره خون اعلان داشتند و بدين گونه از اين آزمايش ‍ روسفيد و سرافراز بيرون آمدند.
و اينك پاسخ چند تن از اين ياران باوفا و اهل بيت صديق و باصفا:
1 - اولين كسى كه پس از سخنرانى امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن على عليه السلام بود او چنين گفت :((لا اَرَانااللّه ذلِكَ اَبَداً؛)) خدا چنين روزى را نياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوى شهر خود برگرديم )).
2 - و سپس ساير افراد بنى هاشم در تعقيب گفتار حضرت ابوالفضل و در همين زمينه سخنانى گفتند كه امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و چنين گفت :((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُم ؛)) كشته شدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم برويد)).
آنان در پاسخ امام چنين گفتند: در اين صورت اگر از ما سؤ ال شود كه چرا دست از مولا و پيشواى خود برداشتيد چه بگوييم ؟ نه ، به خدا سوگند! هيچگاه چنين كارى را انجام نخواهيم داد بلكه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه تو كرده و تا آخرين مرحله در ركاب تو جنگ خواهيم كرد.
3 - يكى ديگر از اين سخنگويان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود كه چنين گفت : ما چگونه دست از يارى تو برداريم ؟ در اين صورت در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت ؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمى گردم تا با نيزه خود سينه دشمنان تو را بشكافم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحى نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان مى روم تا جان به جان آفرين تسليم كنم .
4 - و يكى ديگر از ياران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود كه چنين گفت : به خدا سوگند! ما دست از يارى تو برنمى داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر را درباره تو مراعات نموديم ، به خدا سوگند! اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مى كنند باز هم هرگز دست از يارى تو برنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى شتابم در صورتى كه مى دانم اين مرگ يك بار بيش نيست و پس از آن نعمت بى پايان خداست .
5 - ((زهير بن قين )) چنين گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا سوگند! دوست داشتم كه در راه حمايت تو هزار بار كشته ، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه با كشته شدن من ، تو و يا يكى از اين جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى يافتند.
6 - در همين ساعتها كه خبر اسارت فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران آن حضرت ) به وى رسيده بود، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندت تلاش بكن .
محمد بن بشير گفت : به خدا سوگند! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و اين جمله را نيز اضافه نمود كه : درندگان بيابانها مرا قطعه قطعه كنند و طعمه خويش قرار دهند اگر دست از تو بردارم .
امام چند قطعه لباس قيمتى بدو داد تا در اختيار كسانى كه مى توانند در آزادى فرزندش تلاش كنند قرار دهد(145).
آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام اين عكس العمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن كلمات و جملاتى كه دليل بر آگاهى و احساس مسؤ وليت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسيد، در ضمن اينكه آنها را با اين جمله دعا مى نمود ((جزاكُمُاللّهُ خيراً)) خدا به همه شما پاداش نيك عنايت كند. به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود:((اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلّكُمْ تُقْتَلُونَ ...؛)) من فردا كشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم و عبداللّه شيرخوار نيز با من كشته خواهند شد)).
همه ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يكصدا چنين گفتند: ما نيز به خداى بزرگ سپاسگزاريم كه به وسيله يارى تو به ما كرامت و با كشته شدن در ركاب تو بر ما عزت و شرافت بخشيد، اى فرزند پيامبر! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اينكه در بهشت با تو هستيم ؟
و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از جلو چشم آنان كنار زد و يكايك آنان محل خود و نعمتهايى كه در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند(146).

يك سخن معروف و ناصحيح
اين بود صحنه شب عاشورا و اين بود سخنان امام عليه السلام در تجليل و تقدير از اصحاب خويش و اين بود پاسخ حماسى ياران آن حضرت .
ولى مطلبى در بعضى از كتابها و مقاتل در مورد عكس العمل گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده و در ميان گويندگان و ذاكرين معروف گرديده است كه به نظر ما غيرصحيح و از نظر تاريخى نادرست است و خلاصه آن مطلب اين است كه : سكينه بنت الحسين مى گويد در ميان خيمه نشسته بودم ، پدرم در ضمن اينكه از شهادت خود سخن مى گفت ، به يارانش نيز اعلام نمود كه هركس علاقه به شهادت ندارد از تاريكى شب استفاده نموده و به شهر و ديار خويش برگردد و هنوز گفتار امام به پايان نرسيده بود كه ياران آن حضرت ده تا ده تا و بيست تا بيست تا متفرق گرديدند و تنها هفتاد و اندى از آنان باقى ماندند ...
اما به دلايلى چند، اين مطلب در مورد شب عاشورا درست نيست ؛ زيرا:
1 - در مدارك و منابع تاريخى معتبر و دست اول تا آنجا كه در دسترس ما بود از چنين مطلب خبرى نيست و اين مطلبى است كه در منابع دست سوم و چهارم نقل شده است از جمله در ناسخ التواريخ بدون ذكر ماءخذ و همچنين در معالى السبطين به نقل از كتاب نورالعين (147) و...
2 - اين مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفيد و طبرى نقل نموديم (148) مخالف است كه مى گويند: آنهايى كه به طمع منافع مادى با حسين بن على عليهمالسلام آمده بودند در منزل زباله با اعلان آزادى از سوى آن حضرت متفرق گرديدند و به همراه وى نماندند مگر آنانكه تصميم داشتند تا پاى جان از او حمايت كنند.
پس اين عده زيادى كه در كربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بيست تا بيست تا متفرق شدند از كجا آمده بودند؟!
تاءييد ديگر: مؤ يد اين نظريه ، بيان مرحوم ((طبرسى )) است كه پس از نقل خطبه امام حسين عليه السلام كه در ضمن آن اجازه بازگشت به اصحابش را داده است و پس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت كه ما نيز نقل نموديم ، چنين مى گويد:((فجزاكم اللّه خيراً و انصرف الى مضربه ؛)) امام حسين به آنان فرمود: خداوند به شما جزاى خير دهد، آنگاه به خيمه خويش مراجعت فرمود))(149).
اگر مراجعت گروهى از اصحاب امام حسين در شب عاشورا صحت داشت مسلَّما مرحوم ((طبرسى )) در اين مورد بيان مى نمود و يا اشاره اى به آن مى كرد ولى به طورى كه ملاحظه مى كنيد در كلام او نيز خبرى از اين موضوع نيست .
و بعيد نيست آنچه از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده است در صورت صحت ، مربوط به همين منزل زباله باشد و چنانچه مى بينيم در گفتار او سخنى ازشب عاشورا نيست بلكه به صورت كلى است و صحبت از ((يك شب )) است (150) منتها بعضى از نويسندگان و بيشتر، گويندگان آن يك شب را به جاى منزل زباله با شب عاشورا تطبيق كرده اند.
-----------------------
پي نوشت ها:
142- اين خطبه در تايخ طبرى ، ج 7، ص 321 و 322. كامل ابن اثير، ج 3، ص 285. ارشاد مفيد، ص 231. لهوف ، ص 79. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 246 و طبقات ابن سعد آمده است . ولى جمله قداخبرنى جدّى ... در نسخه طبرى وجود ندارد.
143- اين خطبه در تايخ طبرى ، ج 7، ص 321 و 322. كامل ابن اثير، ج 3، ص 285. ارشاد مفيد، ص 231. لهوف ، ص 79. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 246 و طبقات ابن سعد آمده است . ولى جمله قداخبرنى جدّى ... در نسخه طبرى وجود ندارد.
144- اين جمله در ((نفس المهموم )) نقل شده است .
145- اين پاسخهاى ششگانه در طبرى ، ج 7، ص 322. كامل ، ج 3،ص 285. ارشاد مفيد، ص 321. اعلام الورى ، ص 235. لهوف ، ص 81. و مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 247 آمده است .
146- به نقل از مقتل مقرم ، ص 258.
147- در الذريعه ازدو كتاب به نام نورالعين كه هردومقتل و هردو در هند چاپ شده است ، ياد مى كند كه مؤ لف يكى از آنها از علماى معاصر ولى مؤ لف ديگرى معلوم نيست . به هرحال ، اين كتاب نيز خود به خود و بدون مؤ يد نمى تواند مدرك تاريخى به حساب بيايد.
148- ص 113.
149- اعلام الورى ، ص 236.
150- متن آن در معالى السبطين ملاحظه شود.
 
 
 
کربلا
 
 
  
      
ده گفتار

10- زيارت عاشورا در سايه قرآن

يكى از اصولى كه قرآن بر آن اصرار دارد، عشق به خوبان و خوبى ها و تنفر از بدان و بدى هاست .
قرآن مى فرمايد: از ابراهيم بياموز كه چگونه از عموى منحرف خود اظهار بيزارى كرد؛ فلمّا تبيّن له انّه عدوّ للّه تبرّء منه انّ ابراهيم لاوّاه حليم (146) آن گاه كه براى ابراهيم آشكار شد كه او دشمن خداست از او بيزارى جست ، با آنكه ابراهيم بسيار دلسوز و بردبار است
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ماءمور است كه به مشركان بگويد: انّنى برىٌ ممّا تشركون (147) من از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد، بيزارم .
سوره ى برائت نشان گر آن است كه تنها علاقه به خوبى ها كافى نيست ، بلكه بايد با بيان و فرياد، گفتن و نوشتن ، نامه و ناله و اشك و عمل ، از بديها بيزارى جست و نسبت به آنها ابراز تنفر كرد.
هر سال ميليون ها مسلمان در سرزمين منى در كنار خانه ى خدا به پيروى از ابراهيم عليه السلام در سه روز پشت سر هم به سوى نماد شيطان ، 49 سنگ پرتاب كرده و از شيطان و شيطان نماها برائت مى جويند.
جالب آنكه بعد از پرتاب سنگ ها به سوى شيطان ، حاجيان اين دعا را مى خوانند: خدايا حج من را قبول كن كه اين رمز آن است كه قبولى حج با طرد شيطان و شيطان ها همراه است .
ناگفته پيداست كه شيطان در هر زمان به شكل و صورتى است ، چنانكه امام راحل قدس سرّه فرمود: آمريكا شيطان بزرگ است .
در زيارت عاشورا به امام حسين عليه السلام و يارانش صد مرتبه سلام مى دهيم و در مقابل به دشمنان او كه دشمنان دين و خدايند، صد بار لعنت مى كنيم .
تكرار پرتاب سنگ در سرزمين منى به شيطان و تكرار لعنت در زيارت عاشورا، نشان دهنده ى آن است كه بايد با محبّت خوبان و بغض دشمنان خو بگيريم و خو گرفتن در اثر تكرار است .
حضرت على عليه السلام متولّد كعبه و خانه زاد خداست ، خداوند مى فرمايد: به دور كعبه بچرخيد تا در طواف خانه خدا عشق على و فكر و راه او در جان شما جاى گيرد. انسان بى عشق و تنفّر، همانند حيوانى است كه فقط نفس مى كشد.
در هر شبانه روز ده مرتبه از خداوند مى خواهيم كه ما را در راه اولياى خود ثابت قدم بدارد؛ اهدنا الصراط المستقيم صراط الّذين انعمت عليهم و از راه منحرفان و غضب شدگان بيزارى مى جوييم غير المغضوب عليهم و لا الضّالّين سنگ كعبه را مى بوسيم ، ولى از سنگ جمرات با پرتاب سنگريزه ها به آن ، ابراز نفرت مى كنيم .
روز عرفه به عشق حسين عليه السلام و دعاى او اشك مى ريزيم ، ولى فرداى آن در عيد قربان ، كارد بدست خون مى ريزيم و قربانى مى كنيم . با يك دست دعا و با دست ديگر سلاح .
آرى مسلمانان بايد در تمام شئون زندگى اينگونه باشند.
امام جمعه ى مسلمين بر لبش فرمان تقوى و در چشمش اشك و بر دستش ‍ سلام و گام هايش استوار در قيام است ، فكرش آگاه به آفاق و ذهنش انباشته از علم است . واين معناى جامعيّت نمايندگان مكتبى و علما و خطبا در اسلام است .
اگر به امام حسين عليه السلام سلام مى گوييم ، از قرآن آموخته ايم كه به پيام آوران آسمانى و رهروان الهى سلام مى گويد: سلام على نوح فى العالمين (148)، سلامٌ على ابراهيم (149)، سلام على موسى و هارون (150)، سلام على آل ياسين (151)
اگر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صلوات مى فرستيم ، از قرآن ياد گرفته ايم كه مى فرمايد: اِنّ اللّه و ملائكته يصلون على النّبى (152) خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مى فرستند و اگر ما بر بنى اميه و غاصبان حكومت حقّ و تبهكاران تاريخ بشريّت ، لعن و نفرين مى كنيم ، باز از قرآن آموخته ايم كه مى فرمايد: اِنّ الّذين يؤ ذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الاخرة (153) آنان كه خدا و پيامبرش را اذيّت مى كنند، خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعنت مى كند.
ما نفرين و لعن به دشمنان خدا را از انبيا ياد گرفته ايم ؛ لعن الّذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم (154) كافران بر زبان داوود و عيسى بن مريم لعن شده اند.
ما نفرين را از سيره ى پيامبر اسلام آموخته ايم كه در ماجراى مباهله فرمودند: ثمّ نَبتَهِل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين (155) ما با هم مباهله مى كنيم و لعنت خدا را براى دروغگويان قرار مى دهيم .
بعضى از مجرمان را نه تنها خدا و پيامبران لعن و نفرين مى كنند، بلكه تمام موجودات با شعور هستى نيز آنان را دائماً لعنت مى كنند. اولئك يلعهنم اللّه و يلعنهم اللاعنون (156)
كوتاه سخن آنكه سلام و نفرين ما در تمام زيارت ها به خصوص زيارت عاشورا، برخاسته از فرهنگ و روح قرآن است .
-----------------------
پي نوشت ها:

146- توبه ، 114.
147- شعراء، 216.
148- صافّات ، 79.
149- صافّات ، 109.
150- صافّات ، 120.
151- صافّات ، 130.
152- احزاب ، 56.
153- احزاب ، 57.
154- مائده ، 78.
155- آل عمران ، 61.
156- بقره ، 159.
 
 
 
 


 
 
 
 

به ميدان رفتن حضرت على ‏اكبر(ع)

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 345
نويسنده: شهيد مطهرى

نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند،تا يك نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر،از خاندان امام حسين،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به ميدان برود.مى‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‏مان را انجام بدهيم،وقتى ما كشته شديم خودتان مى‏دانيد.اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد.آخرين فرد از اصحاب ابا عبد الله كه شهيد شد،يكمرتبه ولوله‏اى در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد.همه از جا حركت كردند.نوشته‏اند:«فجعل يودع بعضهم بعضا»شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خدا حافظى كردن،دست‏به گردن يكديگر انداختن،صورت يكديگر را بوسيدن.
از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از ابا عبد الله كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبيه‏ترين فرد به پيغمبر بوده است.سخن كه مى‏گفت گويى پيغمبر است كه سخن مى‏گويد.آنقدر شبيه بود كه خود ابا عبد الله فرمود:خدايا خودت مى‏دانى كه وقتى ما مشتاق ديدار پيغمبر مى‏شديم،به اين جوان نگاه مى‏كرديم.آيينه تمام نماى پيغمبر بود.اين جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسيارى از اصحاب،مخصوصا جوانان،روايت‏شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏آمدند،حضرت به نحوى تعلل مى‏كرد(مثل داستان قاسم كه مكرر شنيده‏ايد)ولى وقتى كه على اكبر مى‏آيد و اجازه ميدان مى‏خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى‏اندازند. جوان روانه ميدان شد.
نوشته‏اند ابا عبد الله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر اليه نظر ائس‏» (1) به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه مى‏كند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد،چند قدمى هم پشت‏سر او رفت.اينجا بود كه گفت:خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى‏رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‏تر است.جمله‏اى هم به عمر سعد گفت،فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد:«يابن سعد قطع الله رحمك‏» (2) خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى.بعد از همين دعاى ابا عبد الله،دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت.پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شركت كرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى كه روى آن پارچه‏اى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش.يك وقت‏به پسر گفتند:آيا سرى را كه اينجاست مى‏شناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت،ديد سر پدرش است.بى اختيار از جا حركت كرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق كنيد.
اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت.مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد.بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟ -گفت: پدر جان‏ «العطش‏»! تشنگى دارد مرا مى‏كشد،سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است،اگر جرعه‏اى آب به كام من برسد نيرو مى‏گيرم و باز حمله مى‏كنم.اين سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏زند،مى‏گويد:پسر جان!ببين دهان من از دهان تو خشكتر است،ولى من به تو وعده مى‏دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد.اين جوان مى‏رود به ميدان و باز مبارزه مى‏كند.
مردى است‏به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است،مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است.البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است.مى‏گويد:كنار مردى بودم.وقتى على اكبر حمله مى‏كرد،همه از جلوى او فرار مى‏كردند.او ناراحت‏شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت:قسم مى‏خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت.گفت:خير.على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد به طورى كه دستهايش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمى‏توانست تعادل خود را حفظ كند.در اينجا فرياد كشيد:«يا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» (3) پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏بينم و شربت آب مى‏نوشم.اسب، جناب على اكبر را در ميان لشكر دشمن برد،اسبى كه در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم.اينجاست كه جمله عجيبى نوشته‏اند:«فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» (4) .
و لا حول و لا قوة الا بالله

پى‏نوشت‏ها:
1.و 2) اللهوف،ص 47.
3.بحار الانوار،ج 45/ص 44.
4.مقتل الحسين مقرم،ص 324.
 
 


 
 
 
 

سرباز شش ماهه

هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد:
«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيث‏يرجوا الله باغثتنا».
:«آيا حمايت كننده‏اى هست تا از حرم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟».
وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به زينب عليهاالسلام فرمود: فرزند كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم، كودك را گرفت، همين كه خواست ببوسد حرمله تيرى به سوى گلوى نازك او رها كرد، آن تير به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح كرد.
كه در اين باره سيد حيد حلى گويد:
و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا
يعنى: «امام حسين عليه السلام براى بوسيدن كودك شيرخوار خود خم شد، اما تير قبل از امام بر گلوگاه او بوسه دار».
امام آن كودك را به زينب عليها السلام داد فرمود: او را نگهدار، و دستش را زير گلوى كودك گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشيد و گفت:
«هون ما نزل بى انه بعين الله تعالى‏».
يعنى: « چون خداوند اين منظره را مى‏بيند، آنچه از اين مصيبت بر من وارد شد برايم آسان است‏».
و در احتجاج آمده: «امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و (در كنار خيمه يا پشت‏خيمه) با غلاف شمشيرش قبرى كند، و كودكش را به خونش رنگين نموده و دفن كرد».
مشهور است كه على اصغر، شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرء القيس است، و على اصغر با سكينه از جانب مادر نيز برادر و خواهر بودند.
در مورد نام اين طفل، علامه مجلسى در جلاء العيون مى‏گويد: «بعضى او را على اصغر مى‏نامند».
در كتاب منتخب التواريخ نقل شده: در يكى از زيارات عاشورا آمده:
«و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به‏».
: «و سلام بر فرزند تو على اصغر كه در مورد او مصيبت‏سختى بر تو وارد شد».
امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام كلثوم (زينب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! ترا در مورد نگهدارى كودك شيرخوارم، سفارش مى‏كنم، زيرا او كودك شش ماهه است و مراقبت نياز دارد.
ام‏كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده از قوم براى او شربت آبى بگير.
امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود، «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد، و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ، دهان باز مى‏كند و مى‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده‏ام تا به او آب بدهيد».
«يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا».
: «اى قوم اگر به من رحم نمى‏كنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمى‏بينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مى‏كند؟».
هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرمله بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه‏اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن‏».
«از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد».
فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع
يعنى: «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا مى‏زد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟، بجاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد».
مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آنحضرت در حالى كه گريه مى‏كرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم، داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند، ولى به كشتن ما اقدام مى‏كنند».
از جانب آسمان ندائى شنيد:
«يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه‏».
«اى حسين عليه السلام در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايه‏اى در بهشت براى شير دادن به او آماده است‏».
اين ندا، نداى دلدارى به حسين عليه السلام بود، تا بتواند فاجعه غمبار مصيبت اصغر را تحمل كند.
و دليل ديگر بر شدت سختى اين مصيبت اينكه: امام حسين عليه السلام هنگامى كه به شهادت رسيد: در روز يازدهم محرم، سكينه كنار پيكرهاى شهداء آمد و گريه كرد تا بيهوش شد، امام حسين عليه السلام در عالم بى هوشى به سكينه اشعارى آموخت براى شيعيان بخواند، دو شعر از آن اشعار اين است:
ليتكم فى يوم عاشورا جمعا تنظرونى كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد اركان الحجون
«اى كاش در روز عاشورا همه شما بوديد و مى‏ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم، قوم به من رحم نكرد، و بجاى آب گوارا، كودكم را با تير (خون) ظلم سيراب كردند، اين حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است كه پايه‏هاى كوههاى مكه را خراب كرد».
 
 


 
 
 
 

به ميدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 279
نويسنده: شهيد مطهرى

قاسم به ميدان مى‏رود. چون كوچك است، اسلحه‏اى كه با تن او مناسب باشد، نيست. ولى در عين حال شير بچه است،شجاعت‏به خرج مى‏دهد،تا اينكه با يك ضربت كه به فرقش وارد مى‏آيد از روى اسب به روى زمين مى‏افتد.حسين با نگرانى بر در خيمه ايستاده،اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد،مثل اينكه انتظار مى‏كشد. ناگهان فرياد«يا عماه‏»در فضا پيچيد،عموجان من هم رفتم،مرا درياب!مورخين نوشته‏اند حسين مثل باز شكارى به سوى قاسم حركت كرد.كسى نفهميد با چه سرعتى بر روى اسب پريد و با چه سرعتى به سوى قاسم حركت كرد.عده زيادى از لشكريان دشمن(حدود دويست نفر)بعد از اينكه جناب قاسم روى زمين افتاد،دور بدن اين طفل را گرفتند براى اينكه يكى از آنها سرش را از بدن جدا كند.يكمرتبه متوجه شدند كه حسين به سرعت مى‏آيد.مثل گله روباهى كه شير را مى‏بيند فرار كردند و همان فردى كه براى بريدن سر قاسم پايين آمده بود،در زير دست و پاى اسبهاى خودشان لگدمال و به درك واصل شد.آنقدر گرد و غبار بلند شده بود كه كسى نفهميد قضيه از چه قرار شد.دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.«فاذن جلس الغبرة‏»تا غبارها نشست،ديدند حسين بر بالين قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فرياد مردانه حسين را شنيدند كه گفت:
«عزيز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك‏»
فرزند برادر!چقدر بر عموى تو ناگوار است كه فرياد كنى و عموجان بگويى و نتوانم به حال تو فايده‏اى برسانم،نتوانم به بالين تو بيايم و يا وقتى كه به بالين تو مى‏آيم كارى از دستم بر نيايد.چقدر بر عموى تو اين حال ناگوار است (1) راوى گفت:در حالى كه سر جناب قاسم به دامن حسين است،از شدت درد پاشنه پا را محكم به زمين مى‏كوبد.در همين حال‏«فشهق شهقة فمات‏»فريادى كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.يك وقت ديدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند كرد و بغل گرفت.ديدند قاسم را مى‏كشد و به خيمه‏گاه مى‏آورد.خيلى عظيم و عجيب است:وقتى كه قاسم مى‏خواهد به ميدان برود،از ابا عبد الله خواهش مى‏كند.ابا عبد الله دلش نمى‏خواهد اجازه بدهد.وقتى كه اجازه مى‏دهد،دست‏به گردن يكديگر مى‏اندازند،گريه مى‏كنند تا هر دو بيحال مى‏شوند. اينجا منظره بر عكس شد،يعنى اندكى پيش،حسين و قاسم را ديدند در حالى كه دست‏به گردن يكديگر انداخته بودند ولى اكنون مى‏بينند حسين قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهايش به پايين افتاده است چون ديگر جان در بدن ندارد.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

پى‏نوشت:
1.در قم شنيدم يكى از وعاظ معروف اين شهر،اين ذكر مصيبت را در محضر مرحوم آيت الله حاج شيخ عبد الكريم حائرى(رضوان الله تعالى عليه)خوانده بود.(آن مرحوم بسيار بسيار مرد مخلصى بوده است،از كسانى بود كه شيفته اهل بيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود،و اين به تواتر براى من ثابت‏شده است.من محضر شريف اين مرد را درك نكردم،دو ماه بعد از فوت ايشان به قم مشرف شدم.كسانى كه ديده بودند،مى‏گفتند اين پير مرد نام حسين بن على را كه مى‏شنيد،بى اختيار اشكش جارى مى‏شد.)به قدرى اين مرد گريه كرد و خودش را زد كه بيحال شد.بعد به آن واعظ گفت:خواهش مى‏كنم هر وقت من در جلسه هستم اين روضه را تكرار نكن كه من طاقت‏شنيدن آن را ندارم.
 
 
 
 
 
 

آخرين وداع

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 116
نويسنده: شهيد مطهرى

نوشته‏ اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه‏اى را در ميدان مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه اى را امام انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد و از خيام حرم خيلى دور نباشد،به دو منظور.يك منظور اين كه مى‏دانست كه اينها چقدر نامرد و غير انسانند.اينها همين مقدار حميت ندارند كه لا اقل بگويند كه ما با حسين طرف هستيم،پس متعرض خيمه‏ها نشويم.مى‏خواست تا جان در بدن دارد،تا اين رگ گردنش مى‏جنبد،كسى متعرض خيام حرمش نشود.حمله مى‏كرد،از جلو او فرار مى‏كردند،ولى زياد تعقيب نمى‏كرد،بر مى‏گشت مبادا خيام حرمش مورد تعرض قرار بگيرد.ديگر اينكه مى‏خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. نقطه‏اى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مى‏رسيد.وقتى‏كه بر مى‏گشت،در آن نقطه مى‏ايستاد،فرياد مى‏كرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏».وقتى كه اين فرياد حسين بلند مى‏شد اهل بيت‏سكونت‏خاطرى پيدا مى‏كردند،مى‏گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خيمه‏ها بيرون نياييد. اين حرفها را باور نكنيد كه اينها دم به دم بيرون مى‏دويدند،ابدا!دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خيمه‏ها باشيد،حرف سستى از دهان شما بيرون نيايد كه اجر شما ضايع مى‏شود.مطمئن باشيد عاقبت‏شما خير است،نجات پيدا مى‏كنيد و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اينها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بيرون هم نمى‏آمدند.غيرت حسين بن على اجازه نمى‏داد.غيرت و عفت‏خود آنها اجازه نمى‏داد كه بيرون بيايند،بيرون هم نمى‏آمدند.صداى آقا را كه مى‏شنيدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»يك اطمينان خاطرى پيدا مى‏كردند. چون آقا وداع كرده بودند و يك بار يا دو بار ديگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهاى عربى براى ميدان جنگ تربيت مى‏شدند.اسب حيوان تربيت‏پذيرى است.اينها وقتى كه صاحبشان كشته مى‏شد عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مى‏دادند.
اهل بيت ابا عبد الله در داخل خيمه هستند،همين طور منتظر ببينند كى صداى آقا را مى‏شنوند يا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت مى‏كنند كه يك وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خيمه.خيال كردند آقا آمده‏اند.يك وقت ديدند اين اسب آمده است ولى در حالى كه زين او واژگون است.اينجاست كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فرياد واحسينا و وامحمدا را بلند كردند.دور اين اسب را گرفتند. نوحه سرايى طبيعت‏بشر است.انسان وقتى مى‏خواهد درد دل خودش را بگويد به صورت نوحه‏سرايى مى‏گويد،آسمان را مخاطب قرار مى‏دهد،زمين را مخاطب قرار مى‏دهد،درختى را مخاطب قرار مى‏دهد،خودش را مخاطب قرار مى‏دهد،انسان ديگرى را مخاطب قرار مى‏دهد، حيوانى را مخاطب قرار مى‏دهد.هر يك از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه‏سرايى را آغاز كردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن هم نداريد.من كه از دنيا رفتم البته نوحه‏سرايى كنيد.گريه است،انسان وقتى غصه دارد بايد گريه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گريه كردن را بعد از اين جريان يافته بودند.در همان حال شروع كردند به گريستن.
نوشته‏اند حسين بن على عليه السلام دختركى دارد كه خيلى هم اين دختر را دوست مى‏داشت،سكينه خاتون كه بعد هم يك زن اديبه عالمه‏اى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهميت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خيلى اين طفل را دوست مى‏داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏مند بود.نوشته‏اند اين بچه به صورت نوحه سرايى جمله‏هايى گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحه‏سرايى اين اسب را مخاطب قرار داده است،مى‏گويد:«يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آيا پدر من را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟اين در چه وقت‏بود؟وقتى است كه ديگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمين افتاده است.اين جنگ با يك تير شروع شد و با يك تير خاتمه پيدا كرد.پيش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجتهاى امام،عمر سعد كسى بود كه تيرى به كمان كرد و فرستاد به  ...
 
 
 


 
 
 
 

غارتگرى

وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، دشمنان بى رحم كه به خاطر دنيا به جنگ حسين عليه السلام آمده بودند، آنچه بدست آوردند، غارت كردند، حتى لباس آن حضرت را به يغما برده و پيكر غرقه به خون آن بزرگوار را برهنه، روى خاك گرم كربلا گذاشتند.
بحر بن كعب، قسمت پائين لباس آن حضرت را ربود و برد. اخنس بن مرثد، عمامه آن حضرت را برد. اسود بن خالد، نعلين آن بزرگوار را ربود و برد. بجدل بن سليم، انگشت آن حضرت را به خاطر ربودن انگشترش، بريد.
عمر سعد، زره آن مظلوم را برد. جميع بن خلق، شمشيرش را ربود. سپس گروه گروه، به خيمه‏ها حمله كردند و وحشيانه به غارت پرداختند، آنچه بود ربودند، تا آنجا كه نوشته‏اند:
حتى جعلوا ينتزعون ملحفه المرئه على ظهرها.
دختران و بانوان خاندان رسالت عليه السلام از خانه‏ها بيرون ريختند، ودستجمعى براى كشتگانشان، نوحه سرايى مى‏كردند و مى‏گريستند. (1)
نقل شده: پيراهن آنحضرت را ربودند شمردند بيش از صد و ده مورد از آن بر اثر ضربه نير و نيزه و شمشير، پاره و سوراخ شده بود.
(2)
نيز نقل شده: هنگامى كه دشمن براى غارت خيام هجوم آورد، عاتكه دختر حضرت مسلم عليه السلام كه هفت‏سال داشت، زير دست و پاى آنها قرار گرفته و به شهادت رسيد. (3)
(4)
فرمود: من در كربلا (5) خردسال بودم و در پايم خلخال طلا بود، با بانوان حرم در خيمه بوديم، (ناگهان جمعى براى غارت خيمه‏ها به خيمه آمدند) مردى بر من هجوم كرد و كوشش مى‏كرد كه تا خلخال پاى مرا در آورد و به يغما ببرد، در اين حال گريه مى‏كرد.
به او گفتم: چرا گريه مى‏كنى اى دشمن خدا؟
گفت: چگونه گريه نكنم با اينكه زيور دختر رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم را غارت مى‏كنم؟
گفتم: بنابراين مرا رها كن و زيور مرا بيرون نياور.
گفت: «مى‏ترسم اگر من اين كار را نكنم، غير از من فردى بيايد و اين زيور را براى خود بربايد» (با اين منطق، خلخال مرا ربود).
مادرم افزود: آنچه در خيمه‏ها بود همه را غارت كردند، حتى چادرها را كه بانوان به كمرشان بسته بودند، مى‏كشيدند و مى‏بردند. (6)
زينب عليها السلام گفت: كنار خيمه ايستاده بودم. ناگاه مردى كبود چشم به سوى خيمه آمد (و آن خولى بود) و آنچه در خيمه يافت، ربود، امام سجاد عليه السلام روى فرش پوستى خوابيده بود، آن نامرد آن پوست را آنچنان كشيد كه امام سجاد روى خاك زمين افتاد، سپس او به من متوجه شد و مقنعه‏ام را كشيد و گوشواره‏ام را از گوشم بيرون آورد كه كه گوشم پاره شد، در عين حال گريه مى‏كرد، گفتم: تو غارت مى‏كنى در عين حال گريه مى‏كنى؟ گفت: براى مصائبى كه بر شما اهلبيت پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم وارد شده، گريه مى‏كنم.
گفتم: خداوند دستها و پاهايت را قطع كند و در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند.
هنگامى كه مختار روى كار آمد و به دستور او خولى را دستگير كرده و نزدش آوردند، مختار به او گفت: تو در كربلا چه كردى؟
جواب داد: به خيمه على بن الحسين (امام سجاد عليه السلام ) رفتم، روسرى و گوشواره زينب عليها السلام را كشيدم و ربودم، مختار گريه كرد و گفت:
در اين هنگام زينب عليها السلام چه گفت: خولى جواب داد: گفت‏خدا دستها و پاهايت را قطع كند و تو را در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند، مختار گفت‏سوگند به خدا، خواسته او را برمى‏آورم، آنگاه دستور داد دستها و پاهاى خولى را بريدند و او را آتش زدند. (7)
علامه مجلسى مى‏گويد: در بعضى از كتب ديدم، فاطمه صغرى (دختر امام حسين عليه السلام گفت: كنار در خيمه ايستاده بودم و بدنهاى پاره و پاره پدر و اصحاب شهيد را روى خاك مى‏نگريستم كه سواران بر آن پيكرها مى‏تاختند، در اين فكر بودم كه چه بر سر ما خواهد آمد، آيا ما را مى‏كشند يا اسير مى‏كنند؟ ناگاه سوارى از دشمن را ديدم به سوى بانوان آمد. باگره نيزه آنها را مى‏زد و چادر و روسرى آنها را مى‏كشيد و غارت مى‏كرد، و آنها فرياد مى‏زدند:
واجداه، وا ابتاه، وا علياه، وا حسيناه، وا حسناه و ...
بسيار پريشان بودم و بدنم مى‏لرزيد، به عمه‏ام ام‏كلثوم پناه بردم، در اين هنگام ديدم ظالمى به سوى من مى‏آيد، فرار كردم و گمان مى‏كردم كه از دست او نجات مى‏يابم، ولى ديدم پشت‏سرم مى‏آيد، تا به من رسيد با كعب نيزه بر بين شانه‏ام زد، به صورت بر زمين افتادم، گوشواره‏ام را كشيد و گوشم را دريد، گوشواره و مقنعه‏ام را ربود، خون از ناحيه گوش بر صورت و سرم جارى شد، و بيهوش شدم، وقتى به هوش آمدم ديدم عمه‏ام نزد من است و گريه مى‏كند و مى‏فرمايد: «برخيز به خيمه برويم، ببينيم بر بانوان حرم و برادر بيمارت چه گذشت برخاستم و گفتم:
يا عمتاه! هل من خرقه استربها راسى عن اعين النظار.
زينب صلى الله عليه و اله و سلم فرمود:
يا بنتاه! عمتك مثلك.
به خيمه بازگشتيم ديديم آنچه در خيمه بود غارت كرده‏اند، و برادرم امام سجاد عليه السلام به صورت بر زمين افتاده است، و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت نشستن ندارد، ما براى او گريه كرديم و او براى ما». (8)
عمر سعد كنار خيمه‏ها آمد و فرياد كشيد: «اى اهلبيت‏حسين عليه السلام از خيمه‏ها بيرون آئيد».
آنها به فرياد او اعتناء نكردند.
عمر سعد بار ديگر فرياد كشيد از خيمه‏ها بيرون بيائيد.
زينب صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.
عمر سعد گفت: اى دختر على عليه السلام بيرون بيائيد تا شما را اسير نمائيم.
زينب صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: از خدا بترس، آنقدر به ما ستم نكن.
عمر سعد گفت: چاره‏اى جز اسير شدن نداريد.
زينب سلام الله عليها فرمود: ما به اختيار خود بيرون نمى‏آئيم.
عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خيمه‏ها را آتش زدند، آنگاه بانوان حرم و كودكان با پاى برهنه از خيمه‏هاى بيرون آمدند، و به سوى بيابان روى خارهاى مغيلان مى‏گريختند، در حاليكه دامن دختركى آتش گرفته بود.
حميد بن مسلم (يكى از سربازان دشمن ) مى‏گويد: به سوى آن دخترك رفتم تا آتش دامنش را خاموش كنم، او خيال كرد قصد آزار او را دارم، پا به فرار گذاشت وقتى كه به او رسيدم: گفت: اى مرد، راه نجف كدام است؟
گفتم: نجف را براى چه مى‏خواهى؟
گفت: من يتيم و غريبم، مى‏خواهم به قبر جدم على مرتضى عليه السلام پناه ببرم. (9)
(گر چه قبر مقدس على عليه السلام تا عصر هارون الرشيد مخفى بوده است، ولى ممكن است مقصود طفل تحريك حس ترحم دشمن و يا ابلاغ انتساب خود به اميرمؤمنان عليه السلام بوده و يا اينكه بودن قبر در صحراى نجف، روشن بوده ولى محل آن مشخص نبوده است).
در بعضى از مقاتل آمده: هنگامى كه خيام را آتش زدند، زينب عليها الله سلام نزد امام سجاد عليه السلام آمد و عرض كرد: اى يادگار گذشتگان و پناه باقيماندگان، خيمه‏ها را آتش زدند، ما چه كنيم؟
امام فرمود:
عليكن بالفرار
همه بانوان و كودكان در حاليكه گريان بودند و فرياد مى‏زدند، فرار كردند و سر به بيابانها نهادند، ولى زينب سلام الله عليها باقى ماند و كنار بستر امام سجاد عليه السلام به آنحضرت مى‏نگريست، و امام بر اثر شدت بيمارى قادر به فرار نبود.
يكى از سربازان دشمن مى‏گويد: بانوى بلند قامتى را كنار خيمه‏اى ديدم، در حاليكه آتش در اطراف آن خيمه شعله مى‏كشيد، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى‏كرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى بهم مى‏زد، و گاهى وارد آن خيمه مى‏شد، و بيرون مى‏آمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم: اى بانو مگر شعله آتش را نمى‏بينى چرا مانند ساير بانوان فرار نمى‏كنى؟
گريه كرد و فرمود:
يا شيخ ان لنا عليلا فى الخيمه و هو لا يتمكن من الجلوس و النهوض فكيف افارقه ...
اينان كه طبل خاتم جنگ مى‏زنند ديگر چرا به خيمه ما سنگ مى‏زنند غارتگران درون خيامند و كودكان از ترسشان بدامن من چنگ مى‏زنند بر چهره‏هاى خسته و مات پريده رنگ با سيلى خشونتشان رنگ مى‏زنند قلب حسان بياد شهيدان كربلاست در هر كجا كه قافله‏ها زنگ مى‏زنند
راهنماى تبليغ

پى‏نوشتها:
1- ترجمه لهوف، ص 130 و 131.
2- مثير الاحزان ابن نما ص 55 -56.
3- معالى السبطين ج 2 / ص 227.
4- بحار ج 5 / ص 60.
5- ظاهرا منظور از اين فاطمه، همانست كه در سفر كربلا با حسن مثنى ازدواج كرد، شايد در اين هنگام حدود ده سال يا اندكى يا بيشتر داشته است، و جريان ازدواج او قبلا در شرح حال حسن مثنى (ذيل عنوان فرزندان امام حسن عليه السلام ) ذكر شد.
6- امالى صدوق مجلس 31 - بحار ج 45 - ص 45.
7- منتخب طريحى و الوقايع خيابانى (محرم) ص 170.
8- بحار ج 45 ص 60 -61.
9- تذكره الشهداء ص 358 - 359 الوقايع و الحوادث ج 3 ص 249 به نقل از انوار الشهاده (جريان آتش زدن خيمه‏ها در لهوف ص 132 و در بحار ج 45 ص 58 و در نفس المهموم ص 202 آمده است).
 
 

 

 
 
کربلا
 
Upgrade your email with 1000's of cool animations
Upgrade your email with 1000's of cool animations
Upgrade your email with 1000's of cool animations
    کربلا
 
 
 
اشهد ان عليا ولي الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله
ذكر علي عباده
کربلا
اشهد ان لا اله الا الله

اشهد ان محمدا رسول الله

اشهد ان عليا ولي الله

کربلا

گروه علی ولی الله

 گروه مكتب المهدي
( مديران گروه علي ولي الله )
کربلا
وبلاگ گروه
کربلا
 
 

کربلا

 
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهّم كن لوليك الحجّة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه السّاعة و فى كلّ ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلا و عيناً حتى تسكنه أرضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلا.
 
به نام خداوند بخشنده و مهربان
بار الها، در اين هنگام، و براي هميشه، ولي امرت، حجت ابن الحسن، را كه درودهايت بر او و بر پدرانش باد، سرپرست و نگهدار و رهبر و ياور و راهنما و نگاهبان باش، تا گيتي را به فرمان او در آوري و تا دير زمان بهره مندش گرداني.
آمين يا رب العالمين