استدلالات حسنيه قسمت سوم حسنيه گفت : ابراهيم چرا سر بزير افكنده اي و هيچ نمي گوئي و جواب نمي دهي . همانطور كه ابراهيم سر به زير افكنده و توان سخن گفتن نداشت؛ حسنيه گفت : اي ابراهيم! تو را به آن خدائي كه خالق الاشياء است قسمت مي دهم كه راست بگوئي كه اين روايت به تو رسيده است و آيا در نزد تو صحيح است يا خير ؟ ابراهيم گفت : اي حسنيه بگو تا بشنوم و تو را جواب گويم كه اين روايت را ديده ام يا خير. حسنيه گفت : روايت كند ابومجاعد از ابوعمران و او از ابوسعيد خدري كه گفتند ما نزد رسول خدا نشسته بوديم كه سلمان فارسي ، ابوذر غفاري و مقداد بن اسود ، عماربن ياسر ، خديفة يماني ، ابولهيثم التيهاني و چند تن ديگر نزد رسول خدا آمدند در حاليكه ناراحت بودند. گفتنديا رسول الله! ما بعضي حكايات از جمعي حسود در حق برادر (و پسر عمويت) مي شنويم كه بسيار غمناك شده ايم و از شدت حزن نزديكست كه بميريم . يا رسول الله به ما مي گويند علي چه فضلي دارد در سبقت به اسلام ، در حاليكه او در آن زمان طفلي بيش نبود ( همان حرف ابراهيم بن خالد عوني را مي زدند). حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم )فرمودند : من با شما حكايتي مي گويم كه خدا مرا به آن خبر داده است كه چون حضرت ابراهيم (علي نبينا وعليه السلام) از مادر متولد شد او را از ترس (نمرود كه طفلان كوچك را مي كشت ) پنهان كردند و مادر و فرزند از آن مملكت (بابل ) گريختند . مادر ابراهيم طفل شيرخواره اش را در كنار نهر آب ، ميان شنها نهاد و منتظر شد آب فرو بنشيند تا فرزند را بردارد و از رود عبور كند. در همين هنگام بود كه طفل شيرخواره اش (ابراهيم عليه السلام ) برخاست ، دستي بر سروصورت ماليد و لباسهاي خود را تكاند، سپس كلمه توحيد را بر زبان جاري ساخت . مادر كه اين احوال فرزند را مشاهده مي كرد بسيار وحشت كرد و ترسيد . اما خداوند اينچنين ملكوت آسمان و زمين را به او نشان داد. در حاليكه او طفلي بيش نبود و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين … اي ياران من بدانيد وقتي مادر موسي فرزند خود را بدنيا آورد مشاهده كرد كه فرزند با او تكلم مي كند ومي گويد: اي مادر مرا در تابوت قرار بده و در دريا بينداز ( تا از شر فرعونيان در امان باشيم ) ان اقذفيه في التابوت فاقذ فيه في اليم فليلقه اليم بالساحل … و باز اي ياران من بدانيد كه خداوند جل و علا در حق عيسي بن مريم فرمود : عيسي با مادر خويش سخن گفت و وقتي مريم بسوي قوم آمد مردم به او تهمت زدند و او را ملامت نمودند پس مريم به فرمان خدا به طفل اشاره كرد. مردم گفتند : « كيف نكلم من كان في المهد صبياً » در همين هنگام و در حين صحبت مردم با مريم عيسي به سخن آمد و گفت : «اني عبدالله اتاني الكتاب و جعلني نبياً » و اين است شهادت قرآن در باره تكلم عيسي در مهد با مردم ( و باز خداوند در آيه 34 سوره مريم بر اين داستان كه مربوط به عيسي بن مريم است تأكيد مي كند) اي ياران من عيسي در هنگام ولادت سخن گفت و در همان روز اول ولادت اعلام نبوت نمود . شما نيز بدانيد ( اي مسلمان و ابوذر و مقداد و…) : خداوند عزوجل من و علي را از يك نور واحد در صلب آدم بيافريد و نور ما را چهارده هزار سال قبل از آدم خلقت كرده بود. و ما (من و علي) در صلب آدم بوديم و خداي را تسبيح و تقديس مي كرديم تا آنكه ما را از اصلاب طاهره به ارحام زاكيه نقل داد، چنانكه تسبيح ما را مي شنيدند. تا اينكه ما به عبدالمطلب رسيديم نور ما در پشت پدرانمان ظاهر بود تا اينكه نيمي از اين نور بعد از عبدالمطلب به عبدالله پدرم و نيمي ديگر به عموي من ابوطالب منتقل شد … هنگامي كه علي از مادر متولد شد ( او را در دامان من نهادند ) جبرئيل آمد و گفت يا حبيب الله خدا تو را سلام مي رساند و تهنيت مي گويد به ولايت برادرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) . خداوند مي فرمايد : هم اكنون وقت نبوت توست كه ما تو را مؤيد گردانيديم به برادر، وزير و خليفه ات كه ذكر و نسل تو بوسيله آن باقي مي ماند ( وحضرت رسول صلي الله عليه و آله بارها اين مطلب را بيان نمودند). و پس از اينكه مادر علي (فاطمه بنت اسد) او را در دامان من نهاد ، علي شروع به تكلم كرد و به نبوت من شهادت داد و از كتب موسي و عيسي و آنچه شيث بدان قيام كرده بود و كتاب داود همه را خواند بطوريكه اگر آنها حاضر بودند شهادت مي دادند كه علي كتابهايشان را بهتر مي خواند و آنرا حاضرتر است و سپس از قرآن شروع كرد به خواندن (قد افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون …)و همچنان قرآن را در روز اول تولد مي خواند كه من الآن آنرا حفظ دارم و … اي ياران من ! شما به سبب گفتار دشمنان چرا اندوهگين مي شويد و اقوال اهل شرك چه اعتباري دارد ؟ بدانيد كه من فاضلترين انبياء هستم و وصي من ( علي بن ابي طالب ) فاضلترين اوصياء است . در اين هنگام پس از سخنان حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) اصحاب بسيار خوشدل و خوشحال شدند و گفتند نَحْن' الفائِزون ( چرا كه علي را دوست داريم ). رسول خدا كه اين سخنان را از اصحاب شنيدند ، فرمودند : « َو َاللهِ شيعه علي يوم القيامة هم الفائزون» چون سخنان حسنيه بدينجا رسيد ، صداي هق هق گريه هارون و اكثر علماء بلند شد و ابراهيم بن خالد هم كه قدرت نطق نداشت ، سربزير افكنده بود. سپس حسنيه رو به علماي بغداد كرد و گفت : اي شافعي و اي ابويوسف شما را بخدا كه به من دروغ نگوئيد و بگوئيد آيا آنچه من روايت كردم صحيح بود يا خير ؟ اكثر علما گفتند : اين حديثي نيست كه كسي بتواند آنرانكار نمايد . ... ادامه دارد ... |
No comments:
Post a Comment