استدلالات حسنيه قسمت ششم حسنيه چون ديد كه هارون از وي دفاع كرد، ادامه سخن داد و گفت: بدانيد كه بني اميه و اتباع ايشان و حتي آنهائيكه قبل از بني اميه متصدي امور خلافت شدند همگي ظالم و تجاوزگر بودند و هيچ استحقاقي براي امر خلافت نداشتند و همگي ايشان مشهور به فسق و ظلم بودند و از بيان احكام شرعي عاجز و همواره در علوم اسلامي و احكام اشتباه مي كردند. گاهي اوقات آلوده و ناپاك نماز مي خواندند و گاهي هم مست و با اينهمه قبايح ادعاي امامت بر خلايق هم مي كردند. تمام احاديث مربوط به پيامبر را جمع كردند و سوزاندند و احاديث جعلي را ميان مردم رواج دادند و بنابراين احاديث جعلي قرآن را تفسير مي كردند. (مردم بيچاره زمان ايشان هم كه قدرت و مهارت دفع شبهات را نداشتند، در همان جهل مركب ماندند و عنادشان با اهل بيت روز بروز بيشتر شد). فٍرُق و شريعتهاي مختلف درست كردند و ميان مردم رواج دادند، در صورتيكه مذهب حق و حقيقت فقط يك مذهب است. آيا سخن خاتم الانبياء ، محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم ) را نشنيده اي كه فرمود « ستفرق أمتي علي ثلاث و سبعين فرقه، و واحده منها ناجيه و الباقي في النار» اصحاب از رسول خدا سئوال نمودند كه فرقه ناجيه كدام است. حضرت فرمودند: آنچه من و اهل بيت من بر آن هستند. و در همين اثنا بود كه حضرت حديث: «مثل اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق » را بيان نمودند. اي ابراهيم ! شيعه و سني بر صحت اين دو حديث متفقند و راه همة اصحاب رسول خدا همان راه رسول خدا و اهل بيتش بود و هيچكدام از اهل بيت رسول خدا نه حنفي بود، نه مالكي، نه شافعي و نه معتزلي بلكه همگي آنان به حبل الله معتقد بودند و اهل بيت پيامبر بودند و خداوند آنان را بر مردم امام كرد. و يكي از شروط امامت عصمت است. بدلائل عقلي و به مقتضاي آية «اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات … اني جاعلك للناس اماما قال ومن ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين ) اي ابوحنيفه (ابوحنيفه كنيه ابراهيم بن خالد عوني بود) ! ظلم بردو قسم است. يكي ظلم به نفس و ديگري ظلم به غير (از نفس) و هر كس كه اين دو را نداشته باشد البته كه معصوم است و مشرك توبه كننده (اسلام آورنده) لايق و شايسته امامت نيست چرا كه فرمايش قرآن است كه مي فرمايد شرك ظلمي بزرگ است «ان الشرك لظلم عظيم» (يعني خلفائي كه عمري به آئين جاهليت بودند و بعد از آن اسلام آوردند شايستگي امامت بر مسلمين را ندارند كه اگر چنين باشد خلاف فرمايش قرآن است ) و امير المؤمنين علي بن ابيطالب طبق همان كه گذشت لحظه اي و كمتر از لحظه اي ، شرك و كفر نداشت و اوست كه شايستگي امامت بر مردم بعد از رسول خدا را دارد. اي ابراهيم ! اگر كسي چنين عقيده اي داشته باشد شما او را رافضي ناميده و قتل او را واجب مي دانيد . ( و بدان كه اين سنت معاويه لعنه الله عليه بود ) و در حاليكه شما خود را به سنت پيغمبر نسبت مي دهيد ولي با گفتارتان جميع انبياء را فاسق مي دانيد . ابوحنيفه (ابراهيم) گفت : مگر اختيار از دست داده اي كه صحابه و تابعين را طعن و تكفير مي كني ؟ ! محبت و مودت اهل بيت رسول اكرم بر همة ما لازم است و در اين مورد هيچكس با تو نزاعي ندارد. اما مودت و محبت اصحاب كبار و خلفاي عالي مقدار نيز كه جانشين سيد مختار بودند بر همه كس واجب است و در خلافت ايشان اجماع امت است. يعني همه امت خلافت آنها را قبول دارند . خصوصاً ابي بكر كه آية الاتنصروه فقد نصره الله اذ آخرجه الذين … اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها) در شأن وي نازل شده است و از براي ابوبكر در اين آيه فضائلي چند است . حسنيه گفت اي ابراهيم آن فضائل را كه مي گوئي بيان كن تا بدانيم . ابوحنيفه گفت : بشنو اي حسنيه ! اول آنكه او همراه رسول بود و اين نشان دهندة آن است كه رسول اكرم او را بيشتر از همه دوست مي داشت تا همراه و انيس و همدمش باشد. دوم آنكه حق تعالي وي را مصاحب رسول خواند. سوم آنكه خدا و رسول او ، نتوانستند او را غمگين ببينند و از براي رفع حزن و ترس او گفتند لاتحزن . چهارم آنكه رسول الله گفت : ان الله معنا و ضمير متكلم مع الغير بكار برد (ضمير جمع) يعني خدا با محمد صلي الله عليه و آله و ابوبكر بود و اينها همگي فضائل ابوبكر مي باشد. حسنيه پوز خندي زد و گفت : به لطف خدا همين فضائلي كه شما از آن دم مي زنيد نشانة عدم ايمان است . و كساني كه بواسطة اين آيه شريفة ابوبكر و … را بر خاندان عصمت مقدم مي دارند اشتباه كرده اند. مگر اينكه با اين فضائل بتوانيد عوام فريبي كنيد . اما آن جهت كه گفتي چون رسول خدا او را بيشتر از همه دوست مي داشت والله كه اشتباه گفتي . بدان كه در آن شب هجرت ، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت : يا رسول الله : كفار امشب قصد قتل تو كرده اند ، بايد امر كني كه هيچيك از صحابة تو از خانه بيرون نيايد و امر الهي چنانست كه علي بن ابي طالب را كه برادر توست بر جاي خود بخواباني و آن كسي كه جان خود را فداي تو مي كند هم اوست و خودت هم بسوي غار (ثور) برو . شب كه فرا رسيد رسول خدا اصحاب را طلبيده بدانها امر كرد كه هيچ يك از اصحاب و دوستان من نبايد به هيچ وجهي از خانه خارج شوند كه خداوند در اين كار مصلحتي دارد. چون سخنان رسول به پايان رسيد همة اصحاب متوجه خانه هايشان شدند . بعد از آن پيامبر برادرزاده خود را طلبيدند و فرمان حق را بر وي ابلاغ كردند . امير المؤمنين هم كه آن موقع جواني بيش نبودند با آغوش باز اين پيشنهاد را پذيرفتند و در جواب رسول اكرم فرمودند : جان من فداي تو و دستور خدايت يا رسول الله . حضرت رسول هم او را در آغوش گرفت و گريه بسيار كرده و فرمود : اي علي جان تو را به خدا سپردم ، سپس با او خداحافظي كرد و وي را بجاي خود خواباند. هنگام خروج از شهر مكه ديد كه شخصي مي آيد ، چون نزديكتر آمد ديد كه ابوبكر است. پيامبر بدو گفت : مگر من همين لحظاتي پيش شما را نطلبيدم و نگفتم كه از خانه هايتان بيرون نياييد ؟ چرا مخالفت امر خداي تعالي نمودي ؟ ابوبكر گفت : از براي جان شما هراسان بودم. پيامبر ماند كه چه كند، چون دستور داشت كه كسي را همراه خود نبرد. همان لحظه جبرئيل نازل شد و عرضه داشت يا رسول الله اگر او را بازگذاري ، كفار او را گرفته و عقب تو خواهند آمد و تو را بقتل خواهند رسانيد . به ضرورت و از روي ناچاري بايد او را همراه ببري . و اينكه گفتم پيامبر به ناچار ابوبكر را بهمراه برد ، اجماع امت است. و نفاق تني چند از اصحاب در قرآن آمده است : يقولون بافواههم ماليس في قلوبهم و همچنين آيات ديگر اي ابوحنيفه! بدان كه رسول خدا از جليس و انيس بي نياز بود و انس حضرتش با خدا بود و جبرئيل و ديگر ملائكه جليس و همنشين حضرت بودند و اين است كه خدا فرمود : « و ايده بجنود لم تروها » اي ابوحنيفه ! تو ميگوئي خداوند او را صاحب (هم گفتگو) رسول خدا خواند ، بدان كه بخاطر صحبت ابوبكر با پيامبر هيچ فضل و شرفي بر وي نمي باشد (چرا كه كفار ديگر هم بارها با پيامبر صحبت مي كردند ) و او در آن صحبت و همراهي هيچ رفع ضرري از رسول خدا نكرد ، و بدان كه به قول قرآن كافر هم ، مي تواند هم صحبت با مسلمان باشد چنانكه قرآن كافر را صاحب مؤمن خوانده است . آنجا كه مي فرمايد : « قال له صاحبه و هو يحاوره أكفرت بالذي خلقك من تراب … » اي ابراهيم : زن نوح صاحبه نوح بود و حال آنكه كافر بود و همچنين زن لوط ؛ و سگ اصحاب كهف هم صاحب ايشان در غار بود. و اين صحبت ابوبكر با پيامبر هيچ فضل و شرفي براي وي نيست چرا كه همواره با دودلي همراه رسول خدا بود. اي ابراهيم ! فضيلت سوم كه برشمردي و گفتي لاتحزن : بدان كه پيامبر به خاطر آن مهرباني و شفقتي كه سراسر وجودش را گرفته بود به ابوبكر گفت : «لاتحزن» (ناراحت مباش و مترس ) و اگر رسول خدا كس ديگري را در چنان شدت ترس مي ديد مسلماً او را دلداري مي داد. اي حضار ! بدانيد كه ترس ، خوف و حزن بر دو نوع است. يا بخاطر طاعت است يا بخاطر معصيت (يعني انسان فقط به دو علت ناراحت مي شود و ريشه همه حزن ها همين دو امر است . يا اينكه انسان بخاطر اينكه اعمالش كم و عباداتش ناچيز است ، ناراحت و خوفناك است كه اين ترسي پسنديده است و در روايت به آن سفارش شده است ؛ يا اينكه حزن انسان بخاطر گناهاني است كه انجام مي دهد ). حزن ابوبكر هم يا به دليل طاعت بود يا بخاطر معصيت . اگر مي گوئيد كه حزن او بخاطر طاعت خدا بود (گفته شد كه اين نوع حزن پسنديده است) پس چرا پيامبر او را از اين حزن منع فرموده اند و فرموده اند كه لاتحزن. آيا (العياذ بالله ) پيامبر كه معصوم است سخت عبث و بيهوده به زبان مي آورد (يعني اينكه چون اين خوف و حزن بخاطر طاعت است و پسنديده مي باشد، هيچ دليلي براي منع اين كار پسنديده از طرف پيامبر وجود ندارد). و اگر كسي بگويد كار پيامبر عبث بود (العياذ بالله ) بدا به حال او . پيامبر طالب اطاعت و فرمانبرداري از خداوند است و هيچ كس را بدين خاطر منع نمي كند . پس راه گريزي نمي ماند كه ترس ابوبكر به دليل دوم باشد. اي ابراهيــم ! بدان همين آيه قـــرآن كه گفتي شاهــد است بر اينكه وي شخصــي بود بســيار كم طاقت (صبر را پيشــه نمي كرد) و ناراضــي به قضا و قدر الــهي. چرا كه پيــامبر هنــگاميكه نــزديك غار شد به ابــوبكر گفت: من بحكم خدا متوجه اين غار شدم و محفوظ و محروس خواهيم ماند ( حروف معصوم از ادله است و كلام و تقرير معصوم براي ماكافي است ) اما ابوبكر در درون دل معتقد به حرف رسول خدا نبود و اين ترس و حزن او هم اين مطلب را مي رساند كه ابوبكر به سخن خدا و رسولش اعتماد نداشت. بهمين خاطر هم وقتي ابوبكر كفار را ديد كه براي جستجو آمده اند تا پيامبر را پيدا كنند ، داد و بيداد براه انداخت تا آنها را آگاه نمايد. اي ابراهيم ! اگر ابوبكر بطور تمام و كمال به پيامبر ايمان داشت ، داد و بيداد راه نمي انداخت و مار بر پاي او نمي زد تا ساكت شود. اي ابراهيم ! فضيلت چهارم كه بر شمردي و گفتي كه رسول خدا فرمود « ان الله معنا» (خدا با ماست) منظور رسول اكرم اين بود كه خدا ، حافظ و ناصرمن است و ابي بكر را از اين آيه چه حاصل ؟ مگر نشنيده اي كه در قرآن آمده است (مايكون من نجوي ثلاثه الاهو رابعهم و … الاهومعهم » « نباشد از راز گوينده سه نفر، مگر آنكه نفر چهارم آنها خدا باشد و … و خدا با ايشان است » اين آيه جميع انسانها را شامل مي شود. كافر و غير كافر ، ترسا و يهودي ، مسلمان و … و اينكه گفته خدا با ايشان است آنها را فضل و شرفي حاصل نمي شود. اي ابراهيــم ! اگر كسـي مركبـي داشته باشد و از ترس حـراميان در صحرا به خــانه اي پناه ببرد و بگويد در اين منــزل خــدا با مـاسـت و ما را نگه خواهد داشت ؛ يعني مرا و مركبي كه با من است را ، آيا آن مركب را فضلي حاصل مي شود ؟ مسلماً نه . پس ابي بكر هم در اين آيه فضلي ندارد. اين سخنان خنده هارون و اطرافيان را باعث شد و ابراهيم كه دچار قولنج شده بود ، سر بزير افكنده و هيچ ياراي سخن گفتن نداشت . پس از مدتي كه مجلس سكوت و آرامش خود را بازيافت ، حسنيه ادامة سخنان خود را اينگونه بيان نمود : علما و دانشمندان بدانيد آنجا كه در آية شريفه مي فرمايد: «و انزل الله سكينته عليه» ضمير (هاء) در « عليه » به پيامبر رجوع مي كند (باز مي گردد) و اين تأكيد بر آن دارد كه سكينه و آرامش و اطمينان قلبي بر پيامبر نازل شد نه بر ابوبكر و او از اين بهره بي نصب ماند. |
No comments:
Post a Comment