استدلالات حسنيه قسمت هشتم حسنيه پس ازاينكه خلفاء را درنزد حضار وهارون بطور كلي مفتضح كرد؛ سپس به جريان وفات پيامبر اشاره كرد وگفت: درآن هنگام كه رسول اكرم به سراي باقي ونزد پروردگارش شتافت، علي(ع)، فضل بن عباس و جمعي از بني هاشم و اصحاب كبار به مقدمات مراسم خاكسپاري مشغول بودند و علي پيامبر را غسل داد و سپس كفن كرد . عده اي ازصحابه، درسقيفه بني ساعده نشستند وپيامبرخود را رها كردند. پس از منازعات درسقيفه، عمربا ابوبكر بعنوان خليفه بيعت نمود ، سپس ابوعبيده جراح وبعد ازآندو، ديگران با ابوبكر بعنوان خليفه بيعت كردند كه تعداد آنان به بيست نفررسيد. بعد ازآن عمرشمشير كشيد وبرسريك يك اصحاب مي رفت وبزور و اجبار ازآنان بيعت مي گرفت . تا سه روز اوضاع بهمين منوال گذشت تا اينكه بعد از سه روز متوجه پيامبر شدند. گفتند به مسجد مي رويم و پيكر پيامبر را از قبر بيرون آورده، برآن نماز مي خوانيم، وخواستند كه چنين كاري را انجام دهند . كه حضرت علي را با چهره اي افروخته ، گرزي بردست ودستمال سرخي برسر بسته، برقبر پيامبر ديدند كه مي گويد : به خدا سوگند كه نگذارم پيكر مطهر پيامبر را از قبربيرون آوريد تا آنكه كشته شوم و شما را به قتل برسانم . معاويه چون اين صحنه را ديد به ابوبكرگفت : او را رهاكن كه از پيامبرشنيدم كه مي گفت: « روزيكه برادرم علي عمامه سرخ برسربسته باشد و گرزي بردست وي باشد، اگراز مغرب ومشرق زمين بر وي حمله كنند، غالب نشوند. به اذن خداوند او همگي ايشان رابقتل مي رساند». ابوبكر چون اين سخن شنيد ، علي را به حال خود رها كرد . سپس علي با جمعي از بني هاشم وصحابه به مسجد آمدند ودر يك سوي مسجد نشستند و فاسقين هم درسوي ديگر . سپس علي عليه السلام آنها را ملامت ها نمود كه به تغسيل ، تدفين و تجهيز پيامبر آماده نشدند و بر او نماز نخواندند، درعوض به سقيفه آمدند و مخالفت امر الهي كردند . دراين حال (هنگاميكه اميرمؤمنان در حال صحبت بودند) عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف وابوعبيده جراح برخاستند و در مسجد شروع كردند به فرياد زدن كه : «اي بني اميه واي بني زهره بيائيد با ابوبكر بيعت كنيد » آنان آمدند بيعت كردند . سپس آمدند و جلوي بني هاشم ايستادند وگفتند: بيائيد با ابوبكر بيعت كنيد كه اكثرمردم با او بيعت كردند . زبيربرخاست ،شمشير از نيام بيرون آورد وخطاب به عمر گفت : اي عمر واي به حالت ، علي كه برادر و پسر عموي رسول است و عباس و عبدالله و رؤساي بني هاشم را به بيعت ابن ابي قحافه دلالت و راهنمائي مي كني؟! تو را با اينكار چه ارتباط ؟! درحاليكه كسانيكه به امامت و وصايت سزاوارترند حاضرند (منظورش اميرمؤمنان بود). سپس شمشير را بالا آورد تا بر سر عمر بكوبد كه ناگهان كسي شمشير را ازعقب ربود و به عمرداد. بني هاشم باديدن اين منظره شمشيرها را ازغلاف بيرون آوردند و آمدند به عمرحمله كنند و زبير را نجات دهند كه ناگهان اميرمؤمنان فرياد برآوردكه: (( حكم الهي برآن نيست كه شما شمشير بكشيد ، ما را بغير از صبرصلاحي نيست )) پس از آن حضرت چندي ديگر مردمان را به حق خود در امامت و خلافت يادآور شدند. عمرسخنان حضرت را قطع كرده ، برخاست وگفت: ((اي علي اگر همه ما كشته شويم متابعت تو نكنيم و تا بيعت نكني دست از تو برنخواهيم داشت )) اميرمؤمنان فرمودند:« اگر نبود امر الهي و عهديكه با رسول خدا بستم كه فقط در سه موضع شمشير از نيام بيرون نياورم ، احدي از اعداي رسول خدا را باقي نمي گذاشتم ، بخدا باك ندارم نه از تو كه تو را چون مگس مرده مي پندارم و نه ازمردم .به خدا اگر به من اجازه داده مي شد درباره آنچه بدان علم نداريد ، سرهاي شما را با شمشيرهاي برندة آهنين مانند دانه چيده از تنتان جدا مي كردم و جمجمه هاي شجاعانتان را آنطور از جا مي كندم كه گوشة چشمانتان را از شدت گريه مجروح كنم . اما اكنون كه چنين اجازه اي ندارم به خدا گله مي كنم و اندوهم را به سوي او مي برم.» درهمين حين ابوعبيده جراح كه ديد سخنان علي رعب و وحشت عجيبي در دل شيخين ايجاد كرده، برخاست وگفت : اي علي ما خويشاوندي و نزديكي تو را با پيامبر انكار نمي كنيم و همچنين فضائل تو را منكر نيستيم، اما تو الان جواني، وسي و سه سال بيشتر نداري مردم از ابوبكر كه پيرتراست بهتر فرمان مي برند و اطاعت مي كنند . خدا به تو عُمْر دهد، اين فتنة خاموش را واگذار و آنرا دوباره روشن مكن . حضرت دوباره به نصيحت مردم پرداختند و فرمودند : نمي دانم با چه حجتي در روز قيامت جواب رسول خدا را خواهيد داد!! شما را به خدا سوگند مي دهم، كسانيكه در روز غدير اين حديث ((من كنت مولاه فهذاعلي مولاه…..)) را از پيامبر شنيده اند برخيزند وگواهي دهند. زيدبن أرقم كه از دشمنان حضرت بود مي گويد: ((ازكسانيكه با ابوبكر بيعت كرده بودند دوازده نفر برخاستند و به اين مطلب گواهي دادند)) عمركه اين منظره را ديد ، ترسيد كه مجلس بر عليه آنان شود و مردم از بيعت با ابوبكر برگردند با سر و صدا مجلس را به هم ريخت. در روز بعد عده اي از اصحاب كبار و بزرگوار رسول اكرم با يكديگر جلسه اي تشكيل دادند و قرار گذاشتند، روز جمعه در مسجد هنگامي كه ابوبكر بر منبر سخنراني مي كند او را به زيركشند. پس ازاين قرار تصميم خود را به اطلاع حضرت علي رسانيدند. اين دوازده نفر عبارت بودند از: «1-سلمان فارسي 2-خالد بن سعيدبن العاص 3-ابوذرغفاري 4-مقداد بن اسود 5-بريده اسلمي 6- عمار بن ياسر 7-ابوهيثم التيهان 8-سهل بن حنيف 9-عثمان بن حنيف 10-خريمه بن ثابت 11-ابي بن كعب 12-ابوايوب انصاري » حضرت علي فرمودند : اگرچنين كنيد جملگي شما را به قتل مي رسانند و اگر چنين شود بني هاشم هم با شما همداستان مي شوند و پيامبر مرا به اين وقايع و قضايا مطلع ساخت و فرمود كه اين آشوب و فتنه به وسيله تو دفع مي شود و فرمود : ((اي علي نسبت تو به من، همانند نسبت هارون به موسي است چنانکه بني اسرائيل هارون را بگذاشتند و گوساله را اختيار كردند با تو نيز چنين رفتار مي كنند . علي جان ؛ زنهار كه با آنها جهاد كني! امر الهي اينگونه صورت گرفته است كه تو مظلوم بمن برسي)) روز جمعه فرا رسيد و دوازده نفراز اصحاب كه اسامي آنها گذشت درمسجد بودند. هريك ازصحابه منقبتي از علي را براي ابوبكر بيان كردند، ابوبكر گفت: ((مرا رهاكنيد من بهتر از شما نبودم ، شما مرا والي كرديد حال هم مرا اقاله كنيد )) عمر، خطاب به ابوبكر گفت: «اي خبيث توكه نمي تواني جواب اينها رابدهي از منبر پائين بيا» ابوبكر از منبر پائين آمد و تا سه روز از منزل بيرون نيامد . روزچهارم ،خالد بن وليد با عده اي فراوان، لشكرعظيمي فراهم كردند و به سركردگي عمر روانه مسجد شدند . اميرمؤمنان با خواص اصحاب در مسجد نشسته بودند كه عمر به جلوي آن بزرگواران ايستاد و گفت : اگر امروز كسي از شما سخني بگويد شمشير كشيده و سر او را ميبرم. خالد بن سعيد بن العاص برخاست و گفت: اي پسرصهاك حبشي! مارا به شمشيرهاي خود مي ترساني؟! والله كه شمشيرهاي ما تيزتر است . به خدا قسم فقط بخاطر اطاعت ازحجت خداست كه شمشيرهامان در نيام است و اگر علي به ما اجازه مي داد ، جهاد مي كرديم و قدر خود را آشكار مي ساختيم. دراين هنگام مولا اميرالمؤمنين فرمودند: ابن سعيد ! بنشين. مقام تو نزد ما شناخته شده و سعي تومشكور است. او بنشست كه ناگاه سلمان ديگر شاگرد مكتب علي (ع) برخاست و گفت : الله اكبر، الله اكبر، به خدا قسم با همين دوگوش خود از رسول اكرم شنيدم كه مي فرمود : ((بينما اخي و ابن عمي جالس في مسجدي مع نفرمن اصحابه، ينج كلاب النار)) من هيچ شك ندارم كه سگان جهنم كه رسول خدا فرمودند ، شمائيد . ناگاه عمركه ازخشم ، عنان كنترل از كف داده بود ، شمشير كشيده به سلمان حمله ور شد و قصد جان وي كرد كه ناگاه حضرت علي ازجاي برخاستند ، گريبان عمر بگرفتند و او را به سوي خود كشيدند . شمشير ازدستش (دست عمر) رها شد و عمامه نيز از سرش افتاد و به زمين خورد . عمركه ازاين واقعه ( كه درميان همگي اصحاب به زمين خورده بود ) بسيار خجل شده بود به كمك برخي از دوستانش برخاست و درگوشه اي از مسجد ساكت نشست . حضرت ، خطاب به عمرفرمودند : «يا ابن الصهاك الحبشيه لولا كتاب الله سبق وعهد من رسول الله تقدم لرأيتم ايما اضعف ناصرا واقل عددا» اي پسر صهاك حبشي ! اگر كتاب خدا و عهدي كه با رسول اكرم بستم نبود ؛ هر آينه مي ديديد كه ضعيف كيست سپس حضرت با بيان اين جملات به همراه اصحاب كبار از مسجد خارج شدند . عمر با لشگر بسيار در مدينه مي گشت و تك تك كساني را كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند به زور به بيعت وادار مي كرد و كساني را كه از بيعت سرپيچي مي كردند به قتل مي رساند. مالك بن نويره، سور بن عباده و…. هزاران تن از پيروان آنها ، ازكساني بودند كه از بيعت با خليفه سرباز زدند و نتيجه اين عدم بيعت درتاريخ معلوم است . بعنوان مثال خالد بن وليد (لعنه الله عليه) پس از به قتل رسانيدن مالك بن نويره و غارت منزل او ، با همسر وي هم بستر شد. مدت سه ماه به همين منوال غوغاي خلافت بر پا بود تا پايه هاي حكومت غاصبين شكل بگيرد و محكم شود . هارون كه اين سخنان را مي شنيد و عدم جوابگوئي علماء را مي ديد برآشفت و گفت : چرا جواب نمي گوئيد؟ ظاهراً تا امروز به دين رسول خدا نبوده ايد؟ آيا جملگي شما نتواند كنيزي را الزام نمايد و جواب وي را بدهد ؟!! همه علماء ساكت بودند وخشم هارون هم آنان را بيشتر ترسانيده بود . سپس هارون روي به حسنيه كرد وخود چند سؤال ديگر نمود وحسنيه هم با كمال متانت جواب سؤالات هارون را مي داد وويرا مجاب مي كرد .
|
No comments:
Post a Comment