استدلالات حسنيه قسمت پنجم ابراهيم گفت مسئله دوم من اين است : چه گوئي در حق عباس و علي كه بر سر ميراث پيامبر دعوي كردند و هريك ادعاي ميراث مي كرد؟ عباس مي گفت من عموي پيامبرم و علي مي گفت من داماد و پسر عموي پيامبرم، و دعوي نزد ابوبكر بردند تا قضاوت ميان آنها كند و اي حسنيه چون دو خصم به نزد حاكم روند البته يكي بر حق است و ديگري بر باطل باشد. غرض ابراهيم از طرح اين سئوال اين بود كه اگر حسنيه مي گفت عباس بر باطل بود، چون هارون از خلفاي عباسي بوده و عباس را جد خود مي دانست؛ بيم جانش مي رفت و احتمال داشت كه كشته شود و اگر مي گفت علي بر باطل مي باشد ادعاي حسنيه مبني بر اينكه شيعه علي است رد مي شد. اما بشنويد جواب حسنيه را : اي ابراهيم ! جواب اين سئوال (احمقانه) تو را از قرآن مي دهم. بدان كه حق تعالي به رسول خود خطاب فرمود : «وهل اتئك نبوالخصم اذتسورواالمحراب اذ دخلواعلي داود…» آيا اين تفسير را شنيده اي كه اين دو خصم كه قرآن از آنها نام مي برد، يكي مكائيل و ديگري جبرائيل بودند و حاكم نيز داود بود ؟حال بگو بدانم مكائيل بر حق بود و جبرئيل بر باطل يا جبرائيل بر حق بود و مكائيل بر باطل ؟! ابراهيم گفت : هر دو بر حق بودند و خدا خواست كه داود را امتحان كند حسنيه گفت : الله اكبر (كه يك حرف راست و درست زدي) پس عباس و علي هم هر دو بر حق بودند و خواستند كه ابابكر را آگاه سازند. با يك دعوي ساختگي نزد ابوبكر رفتند. عباس ادعاي ميراث كرد چون عموي پيامبر بود و علي ادعاي ميراث كرد چون داماد، برادر و وصي پيامبر بود و سيد زنان عالم و جوانان اهل بهشت (فاطمه الزهرا و حسنين ) در خانه او بودند و علي طبق آيه 61 سوره آل عمران نفس رسول خدا بود. ابابكر چون ادعاي طرفين دعوي را شنيد گفت : والله كه من از پيغمبر شنيدم كه فرمود :«علي وصي من، وارث من و قاضي دين من است» تا سخن ابي بكر بدينجا رسيد عباس گفت : چگونه اين سخن را از پيامبر شنيدي و حقوق علي را براي خود اختصاص دادي ؟!! ابوبكر كه تازه فهميده بود جريان چيست و ادعاي ميراث بهانه ايست ، گفت : شما مرا به جنگ مي طلبيد و با من منازعه مي كنيد. سپس از مجلس قضاوت بيرون رفت. ابراهيم چون اين سخنان را شنيد گفت : از اين مسئله هم در گذشتيم واما سئوال سوم : اي حسنيه بگو علي فاضلتر بود يا عباس ؟! حسنيه جواب اين سئوال ابراهيم را با سئوال ديگري پاسخ داد و آن اين بود كه : اي ابراهيم ! بگو بدانم حمزه فاضلتر بود يا محمد (صلي الله عليه و آله و سلم ) حال چه مشكلي است كه ميان عباس و علي سردرگم مانده اي و پي در پي از عباس و علي سئوال مي كني؟! اي ابراهيم! اگر عباس فاضلتر بود كه اين فضل ، مايه فخر و مباهات علي بود چرا كه چنان عمويي داشت و اگر علي فاضلتر مي بود، عباس افتخار مي كرد كه چون علي ، برادر زاده اي دارد. در اين هنگام هارون الرشيد چون اينهمه بلاغت و فصاحت را از حسنيه ديد و عجز ابراهيم بن خالد عوني را مشاهده كرد (همان ابراهيمي كه اعلم علماي بصره بود) متحير و شگفت زده ماند و خطاب به ابراهيم گفت: حيف از آنهمه علومي كه در نزد توست ؟! پس از صحبت هارون و سرافكندگي بيشتر ابراهيم ؛ حسنيه گفت : اي حضار و اي خليفه! هشتاد و سه سئوال او را پاسخ دادم . اگر راضي باشيد من هم از او يك سئوال بكنم . هارون صدا بلند كرد و گفت : هر چه مي خواهي بپرس . حسنيه گفت : اي ابراهيم آيا پيامبر كه از دنيا رفت وصي تعيين كرد يا خير ؟ ابراهيم گفت : پيامبر بعد از خود جانشين تعيين نكرد . حسنيه گفت : اي ابراهيم پيامبر كار صوابي انجام داد يا كار سقيم و نادرست؟ ابراهيم گفت : كار پيامبر صحيح و درست بود. حسنيه گفت : پس اي ابراهيم چه مي گوئي در مورد تعيين جانشين براي پيامبر در سقيفه بني ساعده كه خلفاء هم آنجا بودند و جانشين تعيين كردند؟! آيا كار پيامبر غلط بود كه جانشين تعيين نكرد يا كار ابوبكر و عمر و خالدبن وليد و … كه جانشين تعيين كردند ؟ ابراهيم بيچاره آنچنان در مانده بود كه نمي دانست چه كند . اگر مي گفت كار پيامبر اشتباه بود؛ نقض دين و شرع بود ( كه پيامبر كار اشتباه كند حال آنكه پيامبر از مقام شامخ عصمت برخوردار است ) و اگر مي گفت كار خلفاء سقيم بود، مي ماند كه چه كند چون عقيدة خودش ( كه بر مذهب تسنن بود) باطل مي شد. از اين جهت ماند كه چه بگويد و چه كند. اينبار هم مثل دفعات قبل سر بزير افكند و هيچ نگفت . حاضرين در مجلس كه عجز و بيچارگي آن «اعلم علماء» يعني ابراهيم بن خالد عوني را ديده بودند همه به يكباره خنديدند. هر كس زبان حالي داشت كه چگونه ابراهيم در جواب كنيزي درمانده است. پس از اين سئوال حسنيه و عدم پاسخگويي ابراهيم بن خالد ، سئوالات ديگري مطرح شد كه حسنيه همه را با ادله ي محكم جواب گفت . علماء بغداد كه همگي عاجز از جواب شده بودند، به همراه ابراهيم يكباره به حسنيه حمله كرده و قصد جان او را كردند، يك مرتبه هارون فرياد برآورد كه : آيا از خدا شرم نداريد، كنيزي شما را با ادله و براهين، تكفير مي كند و شما كه نمي توانيد جواب او را بدهيد به او حمله مي كنيد. (گرچه هارون از مخالفين با حسنيه بود) چون هارون اين سخنان را گفت، علماء سر بزير افكندند و دست از حمله به حسنيه برداشتند. |
No comments:
Post a Comment