7s7s3m3m group is the best حس حس عم عم  
 
 
 
 
برنامه ارسال مطالب اينجانب در هفته به شرح ذيل است :
 
روزانه    : ديدنيها
شنبه      : نبی شناسی
يكشنبه    : استدلالات حسنيه
دوشنبه    : اتفاق بر مهدی موعود (ع)
سه شنبه  : رهنمودها و دانستنيها
چهارشنبه : ديوان حافظ
پنج شنبه  : سيد عارف حسين حسينی
جمعه      : علت پراکندگی سادات
 
 
 
 
 
علت پراکندگی سادات در ممالک اسلامی
 
قسمت چهارم
Calig12.JPG (43190 bytes)
 
 
 

 

هنوز مفاسد، فجايع و مظالم دودمان منحوس بنى اميه تمام نشده بود كه نوبت رياست بنى عباس فرارسيد، آنان بنام علويين و مبارزات از جان گذشته پيروانشان اوج گرفتند ولى پس از تثبيت مقام خود به آل علي(ع) بى اعتنائى نموده و قساوت قلب و ظلم خود را آشكار ساختند و در اين دوره بود كه آل علي(ع) به حقوق مغصوبه خويش نرسيد، و همواره در زجر و حبس بسر برده و با دسايس و حيل اولاد فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ از اوطان خود مهجور و تبعيد گرديده، و مسموم و يا مقتول مى گشتند،‌دراين دوره به طوري بر آل محمد(ص) تنگ شد كه احدى جرأت نداشت نام آنها را هم بر زبان بيارد چه رسد به آنكه از آنها تفقد يا دلجوئى نمايد.

با اين حال: اولين خليفه عباسى ابوالعباس سفاح بر اريكه خلافت جلوس نمود و تا موقعيكه ميدانست دركالبد بنى اميه رمقى هست، ساكت ننشست و همه را از دم تيغ گذارند، و در اين دوره كوتاه كسى متعرض آل علي(ع) نشده بود، اما همينكه خلافت به منصور دوانيقي رسيد، وضعيت اولاد علي(ع) دگرگون شد و انواع شكنجه ها از طرف منصور براى تثبيت خلافت خود نسبت به بنى هاشم روا داشت تا جائى كه مسعودى مى نويسد: منصور فرزندان امام حسن مجتبي(ع) را جمع آورى نمود و دستور داد زنجير  بر گردن آنان بزنند، و همانند يزيد كه نسبت به اولاد امام حسين(ع) انجام داد، داخل كجاوه بى سرپوش و بي فراش سوارشان كنند، سپس آنانرا در زيرزمينى زندان نمود كه شب و روز را تشخيص نمي دادند، لذا قرآن را پنج قسمت مى كردند و هر نماز پنجگانه ايرا پس از خواندن يك قسمت قرآن انجام ميدادند، بر اثر نداشتن بيت الخلاء ناچار بودند براى قضاء حاجت از محل سكونت خود استفاده كنندكه بوى كثافت بر ايشان مشقت آور بود و بدن آنان ورم ميكرد و اين ورم از پا شروع ميشد آنگاه كه بقلب ميرسيد از شدت مرض و گرسنگى و تشنگى از دنيا ميرفتند.

ابن اثير مى نويسد:"منصور محمد بن عبدالله عثمان برادر مادرى اولاد امام حسن(ع) را حضار كرد و دستور داد لباسهاى او را پاره كردند و عورتش نمايان شد سپس 150 تازيانه باو زد، يكى از آن تازيانه ها بصورتش رسيد محمد گفت: واى بر حال تو از صورت من صرف نظر كن، منصور به جلاد گفت: تازيانه بر سرش بزن، لذا 30 تازيانه به سرش زد و يكى از آن تازيانه ها به چشمش خورد و چشم او بر صورتش جارى گرديد و پس از آن او را كشت.

با اينكه منصور محمد بن ابراهيم بن حسن را احضار كرد، چون محمد از نظر وجاهت سرآمد عصر خود بود منصور به او گفت: توئى ديباج زرد، بخدا سوگند طورى نابودت ميكنم كه ديگرى را نابود نكرده ام.

سپس دستور داد او را روى زمين گذاشته و زنده زنده ستونى روى او بنا كردند و در زير آن ستون از دنيا رفت…".

لذا شاعر در مورد شكنجه هاى بنى عباس مى گويد: بخدا سوگند جنايات بنى اميه يك دهم جنايات بنى عباس نبوده و در كتاب"النزاع و التخاصم" مسطور است كه:"منصور توليت اطاقى را به زن فرزند خود مهدي" داد و او را قسم داد كه تا منصور زنده است آن را باز نكند، آنگاه كه منصور از دنيا رفت، مهدى درب اطاق را باز نمود، ديد كشتگانى از آل ابيطالب در آن موجود است كه سلسله نسب آنان روى كاغذى نوشته شده و به گوششان آويزان است و در بين آنان بچه نيز ديده مى شود. ديگر جنايات منصور اين بوده كه براى فرماندارش نوشت، كه خانه حضرت امام صادق(ع) را آتش بزند و آنحضرت را مسموم نمايد، لذا حضرت مسموم گرديد و به شهادت رسيد .

منصور به اعتراف خودش بيش از هزار نفر از اولاد علي(ع) را كشت، و تعداد كشتگان شيعيان به دست او به حساب درنيامده است.

منصور از دنيا رفت و فرزند او مهدى حكومت را به دست گرفت و مهدى مثل پدر سفاكش عادت به خونريزى و تعقيب و شكنجه آل علي(ع) نموده بود كه مسعودى  مى گويد: مهدى 15 ماه سلطنت كرد و قسى القلب و بداخلاق بود، پس از آن فرزند او موسى ملقب به هادى برتخت سلطنت تكيه داد كه در تاريخ اسلام يك مدت بحرانى و تاريك و پرتشنج و غم انگيز بود، زيرا وى جوانى خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، و سرنوشت مسلمانان به دست چنين شخصي كه فاقد صلاحيت، بوالهوس و جوانى ميگسار و سبكسر و بى بند و بار بود، رسيد. وي بحدى هتاك بود،‌ که شئون ظاهرى خلافت را حفظ نمى كرد.علاوه بر اين، او فردى سنگدل، بدخوي، سختگير و كج رفتار بود.

د رعصر هادى و بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وي، كشور اسلامى دستخوش اضطراب و تشنج گرديد و از هر سو موج نارضايى عمومى پديدار گشت.

البته علل مختلفى موجب پيدايش اين وضع شد ولى عاملى كه بيش از هر چيز به نارضايى و خشم مردم دامن زد، سختگيرى هادى نسبت به سادات و بنى هاشم و فرزندان علي(ع) بود، او از آغاز خلافت، سادات و بنى هاشم را زير فشار طاقت فرسا گذاشت و حق آنها را كه از زمان خلافت مهدى از بيت المال پرداخت مى شد، قطع كرد و با تعقيب مداوم ذريه پاك رسول خدا(ص)، رعب و وحشت شديدى در ميان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف بازداشت نموده روانه بغداد نمايند .

اين فشارها، رجال آزاده و دلير بنى هاشم را به ستوه آورده آنها را به مقاومت در برابر يورشهاى پى در پى و خشونت آميز حكومت عباسى واداشت و در اثر همين بيدادگريها، كم كم، نطفه يك نهضت مقاومت در برابر حكومت عباسى به رهبرى يكى از نوادگان امام حسن مجتبي(ع) بنام"حسين صاحب فخ" منعقد گرديد، ولى يكى از فرزندان عمر بنام عبدالعزيز فرماندار مدينه طيبه بود كه اين فرماندار براى خوش خدمتى به دستگاه خلافت شكنجه هائى را متوجه اولاد علي(ع) مى نمود و نميگذاشت سادات و فرزندان علي(ع)از مدينه خارج شوند ميگفت، بايد همه روزه خودتان را به اطلاعات شهرباني معرفى نمائيد واكثر اين سادات عظام را متهم به شرب خمر مينمود و بر آنان تازيانه ميزد و در ميان بازار گردش ميداد.

و بر اثر اين فشارها و مظالم بود كه حسين صاحب فخ بر عليه دستگاه عباسى قيام نمود كه همين فرماندار حسين بن على بن حسين(ع) را با عده اى از اولاد علي(ع) كه با او در سرزمين فخ(شش ميلى مكه) به قيام عليه دولت ظالمانه بنى عباس برپا خواسته بودند با فجيع ترين نوع خود به قتل رسانيد و سه روز بدن آنان روى خاك مانده بود و حيوانات درنده و پرندگان از بدنهاى آنان استفاده مينمودند و آنانيكه اسير شده بودند مظلومانه و با بدترين شكنجه ها به شهادت رساندند.

پس از هادي، هارون الرشيد ملعون بر مسند خلافت تكيه زد و سياستش نسبت به اولاد علي(ع) و پيروانش اين بود كه فرزندى از علي(ع) روى زمين نماند،(حميد بن قحطبه طائى طوسي) گفت: در يكى از شبها هارون مرا احضار كرد، و دستور داد هرچه را كه خادمش گفته انجام دهم، تا اينكه من را داخل طاقى نموده و امر كرد ساداتى كه در آن اطاق محبوس بودند را گردن بزنم، من چون دستور امير هارون الرشيد بود يكى پس از ديگرى را گردن زده و همه را كشتم وتنها يكنفر پيرمردى باقى مانده بود كه متوجه من شد، و گفت: اي مرد: خدا نابودت كند، روز قيامت در پيش جد ما رسول خدا(ص) چه عذرى داري؟ دستهاى من لرزيد و گوشتهاى بدنم از هم جدا ميشد، نوكر هارون بانگاه غضب آلودى بمن نگريست و مرا تهديد كرد، من پيرمرد را هم كشتم و نوكر بدنش را در چاه انداخت....

ديگر از جنايتهاى هارون بنا بنقل صاحب كتاب عيون اخبار الرضا(ع) اين است كه مينويسد: موقعيكه هارون بنائى ميساخت اولاد علي(ع) را ميگرفت و در ميان ديوارهائى كه از آجر و گچ بنا ميشد ميگذاشت.

هنگاميكه مصائب اولاد علي(ع) بدست رشيد زياد گرديد(يحيى بن عبدالله بن حسن(ع) در ديلم عليه دستگاه ديكتاتورى رشيد قيام كرد، رشيد فضل بن يحيى برمكى را با 50 هزار مرد جنگي تا به دندان مسلح به طرف يحيى فرستاد، يحيى وقتى ديد اطرافيانش فرار كردند و با او مخالفت مينمايند با صلحى كه از جانب فضل مطرح شده بود موافقت نمود مشروط به اينكه امان نامه اى به خط خود هارون نوشته شود سرانجام مفاد صلح صورت گرفت و يحيى خدمت هارون رسيد، و وى او را اكرام نمود ولى پس از محكوم نمودن يحيي، هارون در صدد برآمد تا يحيى را از ميان ببرد، لذا با طرح نقشه اى يحيى را به شهادت رساند.

ديگر از جنايات اين خليفه ظالم اينست كه عده اى زيادى از سادات بنى هاشم را در سياهچالهاى زندان مخوف خود حبس نمود تا مرگشان فرا رسيد كه از جمله محبوسين امام هفتم شيعيان حضرت امام موسى كاظم(ع) بود كه به دستور هارون در زندان سندى بن شاهك يهودى مسوم و به شهادت رسيد.

علامه امينى در كتاب اعيان الشيعه مينوسيد:"بعد از درگذشت حضرت امام موسى كاظم(ع) هارون الرشيد يكى از فرماندهان خود را به نام "جلودي" به مدينه فرستاد و دستور داد كه خانه هاى آل ابيطالب را حمله كند، و لباس زنان را غارت نمايد و براي هر زنى فقط يك لباس بگذارد، جلودى گفتار هارون را در مدينه اجراء كرد حتى نزديك خانه حضرت رضا(ع) آمد حضرت همه زنها را در يك اطاق قرار داد و در درب آن اطاق ايستاد و نگذاشت جلودى وارد شود و حضرت خود وارد شد و طلا و لباسها و اثاثيه منزل را آورد تحويل جلودى داد".

گرچه تاريخ جنايات بيشترى از هارون الرشيد ملعون نسبت به اولاد علي(ع) و پيروان آنحضرت ثبت و ضبط كرد و موجود است ولى ما به جهت اختصار از آن صرفنظر مى كنيم و آنچه ذكر نموديم براى نمونه كردار اين خليفه ظالم كافى است.

"هارون الرشيد در سال 193 هـ .ق در طوس از دنيا رفت و امين بر كرسى سلطنت تكيه داد و به جهت خوشگذرانى و جنگ با برادر خود مأمون در دوران خلافت چهار ساله و چند ماهه اش اتفاقى براى آل ابيطالب روى نداد.

عاقبت بر اثر درگيرى و جنگ مأمون با برادر خود امين وى را كشت و بر اريكه سلطنت نشست، چون در زمان هارون و مأمون تشيع در اغلب شهرهاى اسلامى رسوخ پيدا كرده بود و اثر آن به ديار مأمون هم ظاهر گرديد لذا ابتداءا(فضل بن سهل ذو الرياستين) كه شيعه بود را كشت و فرماندارى هرات را به فاتح بغداد فرمانده لشكر(طاهر بن الحسين الخزاعي) واگذار نمود تا از دست او ايمن باشد.

مأمون حضرت رضا (ع) را براى جلب سادات و جلوگيرى از قيام بر عليه دستگاهش به مرو دعوت نمود و ولايتعهدى خويش را بدو تفويض كرد ولى حضرت رضا(ع) با شرط عدم تداخل در امور كشورى و لشكرى و با زور و تهديد به مرگ از طرف مأمون، مجبور به قبول اين وليعهدى شد، اما غرض مأمون اين بود كه ارزش و احترام حضرت رضا(ع) را در نزد شيعيان كم نمايد و او را شخصى رياست طلب در اذهان عمومى معرفى كند، ولى چون شيعيان مخلص رفتار و برنامه حضرت رضا(ع) را فهميده بودند لذا احترام فوق العاده اى به آن ذريه پاك رسول خدا(ص) مبذول مى داشتند، كم كم مأمون از ترس آنكه خود امام موجب تقويت شيعيان شود حضرت را مسموم نموده و به شهادت رسانيد و از طرفى چون حضرت رضا(ع) به ولايتعهدي رسيده بود نامه اى به سادات مدينه نوشت و آنانرا به ايران دعوت نمود كه عده اي زيادى از سادات عظام به طرف ايران حركت نمودند ولى با فهميدن شهادت امام رضا(ع) و دستور دادن مأمون به فرمانداران شهرها اكثرا به شهادت رسيدند.

خلافت اسلامى پس از مأمون بدست"معتصم" رسيد و سلطنت او 5 سال و چند ماه ادامه داشت و روش او هم مثل اجداد خبيثش آزار و اذيت نسبت به سادات و اولاد علي(ع) بود تا اينكه "واثق" به تخت حكومت جلوس نمود و در حدود پنج سال رياستش "محمد بن قاسم بن على بن عمر بن على بن ابيطالب(ع)" كه بر عليه دستگاه خليفه عباسى قيام نموده بود را با همراهانش زندانى و به شهادت رسانيد معتصم اين مرد شقاوت پيشه امام جواد(ع) را زندانى نمود و به دختر مأمون "ام الفضل" همسر امام جواد(ع) دستور داد تا آن حضرت را مسموم نمايد كه عاقبت حضرتش به شهادت رسيد و اين جنايت در صفحه تاريخ به اسم اين خليفه ظالم ضبط گرديد.

سيد محسن امين در جلد اول كتاب اعيان الشيعه مى نويسيد: "واثق اولاد علي(ع) را اكرام مى نمود و نسبت بآنان نيكى مى كرد و اموال فراوانى به ايشان مبذول مي داشت".

اما پس از مرگ واثق برادرش متوكل بر قدرت و خلافت مستولى شد و در دوران اين خليفه عباسي بود كه اولاد علي(ع) نفس راحتى نتوانستند بكشند ولى در عوض، تركها به دربار خليفه مقرب گشته و شروع به چپاول و غارت اموال مسلمين نمودند و بر اثر اين فساد در شئون دولت بود كه امپراطورى اسلامى به ضعف گرائيد.

ابوالفرج اصفهانى در كتاب(مقاتل الطالبين) مى نويسيد:"متوكل حملات سختى بفرزندان ابيطالب نمود و به جمعيت آنان فشار مى آورد و كينه و غيظ فراوان و سوءظن شديدى نسبت به آنان داشت و به آنان تهمت هاى ناروا مى زد.

متوكل (عمر بن فرج رخجي) را فرماندار مدينه و مكه نمود، اين فرماندار ظالم و شقاوت پيشه از برخورد آل ابيطالب(ع) با مردم جلوگيرى مينمود و نميگذاشت كسى به آنان كمك كند، هركس كوچكترين ترحم یا كمكى به آنان مينمود، به بدترين عقوبتها گرفتار ميشد، آنقدر آل علي(ع) تحت فشار اقتصادى قرار گرفتند كه يك پيراهن بين چندين زن سيد گردش مى كرد، ‌و يك به يك نماز خود را با آن ميخواندند و پس از آنكه كهنه مي شد آن را وصله مى زدند و هنگامي كه در خانه براى كارهاى خويش مى پرداختند عريان بودند و نميتوانستند از منزل خارج گردند .

 

 

 

 

 

 

My email : MRNP_IBM@YAHOO.COM

 
 
 گروه علی ولی الله