قال المهدي عليه السلام : براي فرج (من) زياد دعا كنيد، چراكه اين (زياد دعا كردن) خود فرج و گشايش (در كارهاي) شماست

 
ويژه نامه عيد غديرخم
عيد سعيد غدير خم  مبارك باد 
 
ShahadaShahadaShahadaShahada
Shahada
Shahada
 
 
 
 
 
 
 
 
الحَقُّ مَعَ عَلي
مَن عَشَّقَ فـَعَفَّ ثـُمَّ مَاتَ ، مَاتَ شَـهيدا
 
 
 
 
 
الحمد لله الذي جعل كمال دينه وتمام نعمته
بولاية أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام
 
 
 
 
 
امام علي (ع) :
امروز براي ما عيد است و فردا نيز برايمان عيد است و هر روزي كه در آن خدا را نافرماني نكرده باشيم براي ما عيد است .
 
 
 
 
 
تبيين نظام سياسى اسلام در غدير خم
تعيين جانشينى براى رهبرى امت اسلامى از مهمترين و عمده ترين مسايلى بود كه پيامبر اكرم در آخرين سال حيات، هنگام بازگشت از حجة الوداع، به همراهان خويش ابلاغ كرد.
اگر چه اين اعلام عمومى، به فرمان خداوند صورت گرفت، ولى صرف نظر از جنبه آن، مى‏توانست حاكى از دغدغه طبيعى معمار و بنيانگذار مكتب نسبت به آينده امت باشد، اين اقدام يك ضرورت اجتماعى اجتناب ناپذير بود، و از انتظارات عقلاى عالم به شمار مى‏آمد و آن حضرت حتى در زمان حيات خويش از آن مهم غفلت نمى‏ورزيد. او مى‏دانست كه جامعه بى سرپرست مانند رمه بى‏چوپان كه هر لحظه در معرض اختلاف، گسستگى و هجوم فرصت طلبان است. لذا هر وقت براى جنگ يا غزوه‏اى از مدينه خارج مى‏شد، شهر را بدون امير و خليفه وا نمى‏گذاشت؛ پس هنگامى كه سفرى ابدى در پيش رو داشت، چگونه ممكن بود امت را به حال خود واگذارد. (1)
اين بود كه در زير آفتاب سوزان بيابان تفتيده حجاز در ميان جمعى از بزرگان اصحاب، كوشيد تا رسالت خويش را به پايان رساند. علماى شيعه و شمارى از دانشمندان اهل سنت بر اين باورند كه سوره مائده، بويژه آيه 67، آخرين كلامى بود كه بر پيامبر(ص) نازل شد.
بسيارى از علماى اسلام معتقدند كه آيه مزبور در روز هجدهم ذى حجه، پس از تمام شدن اعمال حجةالوداع در غدير خم و قبل از آنكه پيامبر على(ع) را خليفه خود معرفى كند، نازل شده است آنها شأن نزول اين آيه را انتصاب على(ع) به جانشينى پيامبر(ص) مى‏دانند. (2)
و باز هنگام حركت به سوى تبوك به على(ع) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؛ نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسى است، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود. پيامبر(ص) با اين سخن مقام وزارت، اختصاص در دوستى، برترى بر همگان و جانشينى در زمان حيات و پس از وفاتش را براى على(ع) ثابت كرد. زيرا قرآن كريم به تحقق همه اين موارد هارون گواهى مى‏دهد. (3)
ويژگيهاى على(ع) از نگاه پيامبر(ص) پيامبر(ص) بارها به موقعيت معنوى على(ع)، فضايل آن حضرت، امتيازات او بر ديگران و مقام وصايت و وراثتش تأكيد ورزيده است. آن بزرگوار در گفتار بلندى به دخترش فاطمه(س) مى‏فرمايد :
اى فاطمه، آيا خشنود نيستى من تو را به همسرى كسى درآوردم كه اسلامش پيشتر از ديگران و دانشش بيشتر از همگان است؟ براستى خداى تعالى به اهل زمين توجه فرمود، از ميان ايشان پدرت را برگزيد و او را پيغمبر قرار داد؛ دوباره به آنها توجه فرمود، از ايشان شوهرت را برگزيد و او را وصى قرار داد؛ خداى تعالى به من وحى فرمود: كه تو را به ازدواج او درآورم. اى فاطمه، آيا نمى‏دانى كه خداوند به خاطر بزرگداشت تو، تو را به همسرى بزرگترين، بردبارترين و دانشمندترين مردان، كسى كه پيش از ديگران اسلام اختيار كرد، درآورد؟ فاطمه ـ عليها السلام ـ از اين سخنان خندان و شكفته شد، پس رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به او فرمود: اى فاطمه، براستى براى على هشت فضيلت است كه مانند آن به هيچ يك از پيشينيان و آيندگان داده نشده: او در دنيا و آخرت برادر من است و اين فضيلتى است كه هيچ كس داراى آن نيست؛ تو، كه بانوى زنان بهشتى، همسر او هستى؛ دو نتيجه و زاده رحمت [حسن و حسين‏] كه فرزندزادگان منند، فرزندان اويند؛ برادرش [جعفر بن‏ابى طالب‏] كسى است كه با دو بال در بهشت آرايش شده و با فرشتگان هر كجا خواهد پرواز مى‏كند؛ علم اولين و آخرين نزد اوست؛ او نخستين كسى است كه به من ايمان آورد؛ او آخرين كسى است كه هنگام مرگ با من ديدار مى‏كند و او وصى من و وارث همه اوصياست.
و باز رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به على ـ عليه السلام ـ فرمود: يا على، با تو مخاصمه و پيكار مى‏كنند و تو به سبب هفت خصلت و فضيلت بر ديگران پيروز مى‏شوى كه هيچ كس داراى آن هفت خصلت نيست: .1 تو نخستين ايمان‏آورندگانى؛ .2 در پيكار و جهاد با دشمنان دين از همگان بزرگتر و برترى؛ .3 داناترين ايشان به روزهاى خدا هستى؛ .4 در پيمان با خدا با وفاترين و پايدارترين آنهايى؛ .5 با مردم مهربانتر از ديگرانى؛ .6 در تقسيم بيت‏المال به خاطر رعايت مساوات بر ديگران برترى دارى؛ .7 در فضيلتها و مزيتها در نزد خدا از همگان برتر و بزرگترى. (4)
احاديثى كه در باره فضايل و مناقب على از پيامبر اكرم(ص) صادر شده به اندازه‏اى است كه موضوع كتابهاى بسيارى گرديده و در اين مجمل نمى‏گنجد.
به هر حال از مجموع اين احاديث در مراحل مختلف چنين به دست مى‏آيد:
1 ـ پيامبر اكرم(ص) در نخستين روزهاى بعثت، كه به نص قرآن مأموريت يافت خويشان نزديكتر خود را به دين خدا دعوت كند، صريحا به آنان فرمود: هر يك از شما كه در اجابت دعوت من از ديگران پيشى گيرد، وزير، جانشين و وصى من است.
على(ع) از ديگران سبقت گرفت و اسلام را پذيرفت. پيامبر(ص) از او قبول فرمود و او را وزير و جانشين خود ساخت. على(ع) خود اين رويداد را اين‏گونه بازگو مى‏كند:
من از همه كوچكتر بودم، عرض كردم: من وزير تو مى‏شوم، پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته، فرمود: اين شخص برادر، وصى و جانشين من است، از او اطاعت كنيد. مردم مى‏خنديدند و به ابوطالب مى‏گفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنى! (5)
2 ـ پيامبر اكرم(ص) مكرر تصريح فرمود: كه على(ع) در گفتار و كردار خود از خطا و گناه مصون است، هر سخنى كه بگويد و هر كارى كه انجام دهد با دعوت دينى مطابقت دارد و داناترين مردم به معارف و شرايع اسلام است.
راويان عامه و خاصه نقل كرده‏اند كه، پيامبر(ص) فرمود: على هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآن هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد. (6)
3 ـ مجاهدتها و خدمات على(ع) او را از ديگر صحابه همواره ممتاز گردانيد، خوابيدن او در بستر پيامبر در شبانگاهان هجرت و فتوحات او در بدر، احد، خندق و خيبر زبانزد همگان بود.
4 ـ در غدير خم پيامبر(ص) على(ع) را به ولايت عامه مردم نصب و معرفى كرد و او را مانند خود سرپرست مؤمنان قرار داد. (7)
رحلت پيامبر و منازعات سياسى هر چند رحلت پيامبر و منازعات دامنه‏دار اصحاب براى تصدى خلافت امرى اسف‏انگيز و فاجعه‏آفرين است، اما پيامى مهم دارد و آن اينكه مسأله رهبرى و حكومت از روشن‏ترين و بديهى ترين نيازهاى جامعه اسلامى است؛ نيازى كه صحابه پيامبر يكصدا براى تحقق آن قيام كردند، هيچ كس در لزوم آن ترديد روا نداشت و تنها مصداق و شيوه تعيين آن مورد اختلاف واقع شد. شيعيان معتقد بودند كه انتصاب على(ع) به خلافت از سوى پيامبر، نه تنها به موجب نص صورت گرفته است، بلكه از جهت عقلى هم از پذيرش آن گريزى نيست؛ زيرا عقل نمى‏تواند بپذيرد كه رهبرى در باره كوچكترين مسايل فردى و اجتماعى با پيروان خويش سخن بگويد اما مهمترين مسأله جامعه را در پرده ابهام و سكوت باقى گذارد. همچنين شيعيان ادعاى تمسك به رأى اكثريت و يا اجماع امت در موضوع خلاف را بى‏وجه مى‏دانند، خصوصا اگر كسى بخواهد آن را به گفتار و كردار پيامبر(ص) نيز مستند سازد؛ زيرا ارجاع به رأى اكثريت و يا واگذارى امر امت به اهل «حل و عقد» از سوى كسى كه جز وحى سخن نمى‏گويد امرى شايسته به نظر نمى‏رسد.
البته آنچه در سقيفه اتفاق افتاد، نه رأى اكثريت بود، نه انتخاب اهل حل و عقد، براى اينكه نه رأى‏گيرى عمومى در كار بود و نه آنها كه خليفه تعيين كردند همه اهل حل و عقد به شمار مى‏آمدند، به ويژه آنكه بسيارى از صحابه بزرگ رسول خدا(ص) مانند ابن‏عباس، زبير، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار در اين انتخاب حضور نداشتند و بشدت با آن مخالف بودند. همه مى دانند حتى بيعتى كه انجام شد در سطحى گسترده و عمومى نبود و تنها به تنى چند از متنفذين و سران قبايل اختصاص داشت. (8) خليفه دوم، با آنكه خود بنيانگذار اين خلافت بود، مى‏گفت: «هر كس به چنين طريقى متوسل شود شايسته بيعت نيست و هر كس چنين بيعتى كند باطل خواهد بود». (9)
اهل سقيفه حتى به همان شيوه كه خود ابداع و عمل كردند وفادار نماندند، بلكه ساليانى بعد، خليفه اول رسما عمر را به جانشينى خود برگزيد.
در پى اين عمل خليفه اول، چنين پرسشى پديد آمد: اگر تعيين جانشين امرى جايز است، چرا بر پيامبر روا نبود و اگر جايز نيست، چرا خليفه بدان دست يازيد؟
نظام رهبرى در مكتب اهل‏بيت(ع) بسيارى از صحابه پيامبر با استفاده از مفاد آياتى چون :
و جعلنا ائمة يهدون بامرنا و كانوا باياتنا يوقنون.
و جعلنا ائمة يهدون بأمرنا لما صبروا...
و ... قال انى جاعلك للناس اماما. (10)
و همچنين با استناد به قول و فعل پيامبر بر اين باور شدند كه امام و پيشواى جامعه بايد از سوى خدا و به وسيله پيامبر(ص) معرفى و معين شده، معصوم و از هر عيب و نقص خلقى و خلقى و سببى پيراسته باشد. و در خاندانى پاك و پاكدامن تولد يافته باشد. بنابر اين در عرف خاص شيعيان: «امام» رهبرى سياسى، فكرى، اخلاقى را در بر مى‏گيرد و اداره امور اجتماعى، راهنمايى و ارشاد فكرى و آموزش دينى و تصفيه و تزكيه اخلاقى از او انتظار مى‏رود. (11) چنين شخصى مسلما بايد از رذايل اخلاقى وارسته، به فضايل آراسته و در دانش و بينش و بردبارى و ساير صفات متعالى سرآمد همگان باشد.
«الامام المطهر من الذنوب، المبراء عن العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم» (12)
امام در سايه اين ويژگيها كه ارشاد و هدايت امت را عهده‏دار مى‏شود، اما روشن است كه به هنجار آوردن ملت، بدون نظام و برنامه و مديريت نيرومند، هرگز ممكن نيست. از اينرو امامت را «نظام دين و دنيا» دانسته‏اند: هشتمين پيشواى ما حضرت رضا(ع) مى‏فرمايد:
ان الامام نظام الدين، عز المسلمين، غيظ المنافقين و بوار الكافرين؛ امام سبب برپايى نظام دين، خشم منافقين و نابودى كافرين است.
آرمان طرفداران مكتب اهل بيت پيامبر اين بود كه چنين كسى بر جامعه اسلامى حكومت كند . و آنها در سايه چنين آرمان بلندى همواره بر سلاطين فاسد و ستمگر شوريده‏اند. متفكر معروف عراقى دكتر على الوردى در اين باره مى‏نويسد:
شيعه ائمه خود را معصوم از گناه (پيراسته از فساد اخلاقى و سياسى و اجتماعى) مى‏دانند و اين عقيده يعنى اصل عصمت، نتايج اجتماعى و عملى سترگى در پى داشت؛ زيرا غير مستقيم انتقادى از ستمگرى‏هاو تباهكارى‏هاى خلفا، سلاطين و قدرتمندان بود. شيعيان، كه اعتقاد به عصمت دارند، با عصمت ائمه خود، گناهان بزرگ ستمكاران و فرمانروايان را مورد حمله قرار مى‏دادند و ائمه خود را به عنوان نمونه تمام‏عيار عصمت و پاكدامنى در برابر آنان مى‏گذاشتند. تشيع، مانند هر مسلك انقلابى، ريشه فساد و تباه روزى و سياه روزگارى جامعه را در سازمان حكومت جستجو مى‏كند و ناآگاهان و شناخت‏نايافته‏ها (توده غافل و ناآگاه) را مسؤول و مقصر نمى‏شناسد. اعتقادى كه شيعيان در باره امامت دارند هميشه آنها را به قيام بر ضد حكومتها واداشته است؛ زيرا هر حكومتى در هر سيستمى؛ از نظر شيعه ستم‏كيش و بيدادگر فرمان است. شيعيان تنها حكومتى را بر حق مى‏دانند و از آن رضايت دارند كه امامى معصوم از آل على آن را اداره كند. اين عقيده موجب دوام و استحكام دشمنى ميان شيعيان و صاحبان قدرت شده و بر اين اساس بود كه شيعه را گاهى به زندقه و الحاد متهم مى‏ساختند . رافضى بودن، معنى تلويحى و ضمنى آن، عبارت از رفض (رد و انكار) دين و دولت بود و دوره‏اى بر مسلمين گذشت كه اگر به زندقه يا كفر يا الحاد متهم مى‏شدند، بهتر از آن بود كه به تشيع يا رفض متهم شوند و نشانه‏هاى آن تا امروز بر جاى مانده است. (13)
بحقيقت اصل عصمت و همچنين انديشه ضرورت تنصيص امامت و رهبرى از جانب خدا و پيامبر و حصر اين رهبرى در خاندان على، درفش فكرى و پرچم مقاومت سياسى و مبارزه معنوى گروههاى مخالف و انقلابى جامعه عليه خلفا و صاحبان امتيازات سياسى و اجتماعى بود. حتى بارتلس، محقق و مورخ روسى، نيز مى‏پذيرد كه نهضتها اغلب از آنجا آغاز مى‏شد كه داعيان از جانب مدعيان امامت به قصد متشكل ساختن پيروان در روستاها و ميان قبايل و عشاير ظاهر مى‏شدند و مخفيانه به كسانى كه مورد اعتماد بودند، تلقين مى‏كردند كه قدرت و حكومت امويان و يا عباسيان از شيطان است و اميرالمؤمنين واقعى از اولاد على ـ عليه السلام ـ ظهور كرده، زمين را از قسط و عدل پر خواهند كرد، چنانكه از جور و ستم پر شده است. (14)
به گزارش قاضى نعمان، در طول قرن هشتم تا نهم ميلادى در اصفهان، هرات، خراسان، فارس، رى و نقاط ديگر صد و نه جنبش به رهبرى فرزندان على برپا شد و همه آنها مدعى بودند كه «علم حقيقى» محمد(ص) و كليد گنج اسرار رسالت نزد آنها و مسند خلافت حق آنهاست». (15)
اما بايد دانست كه غيبت امام معصوم هرگز به معناى تعطيل شدن نظام دينى نيست؛ زيرا اولا اجراى بسيارى از احكام اسلامى متوقف بر وجود نظام است و ثانيا حفط كيان اسلام و مسلمين بدون برخوردارى از قدرت و حاكميت دين ممكن نيست. در عصر غيبت اين مسؤوليت به عهده كسى است كه از نظر علم و عدالت و ديگر ملاكها از ديگران به امام معصوم(ع) نزديكترباشد.
پى‏نوشتها:
1ـ براى آگاهى بيشتر رجوع شود به كتاب «ماجراى سقيفه» نوشته محمدرضا مظفر، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص .39
2ـ سوره مائده، آيه .67
3ـ براى آگاهى بيشتر رجوع شود به كتابهاى «على در قرآن و حديث» و «تجلى امامت» تأليف سيد على‏اصغر ناظم‏زاده.
4ـ ارشاد، ج 1، ص .32
5ـ طبرى، ج 2، ص .63
6ـ غايه‏المرام، ص .539
7ـ براى آگاهى از منابع حديث غدير، رجوع شود به دو كتاب «عبقات‏الانوار، ميرحامد حسين هندى» و «الغدير، عبدالحسين امينى.»
8ـ تاريخ يعقوبى. ج 2، ص 103 و 106؛ مروج الذهب. ج 2، ص 307 و .352
9ـ كنزالعمال، ج 3، ص .2326
10ـ سجده، آيه 24؛ انبياء، آيه 73؛ بقره، آيه .124
11ـ پيشواى صادق، آيت‏الله خامنه‏اى، ص 70 و .71
12ـ اصول كافى، ج 1، ص 387؛ اين حديث در عيون الاخبار و تحف العقول نيز آمده است.
13ـ وعاظ السلاطين، ص 302 و .303
14ـ ناصرخسرو و اسماعيليان، بارتلس، ص 1515 .76ـ همان كتاب، و نيز بنگريد به كتاب حكومت اسلامى از ديدگاه نائينى، حميدرضا مستعان، ص 8 ـ .10
مأخذ: مجله كوثر شماره 2
محمدجواد صاحبى
 
 
 
 
 
حديث غدير
 
سند گوياى ولايت
 
از گروه معارف و تحقيقات اسلامى - قم
 
تهاجم بى سابقه!
اخيراً با فضاى باز سياسى كه در كشور پيدا شده، جمعى از مولوى هاى اهل سنّت جنوب كشور، بر خلاف تعهّدى كه در مسأله وحدت داشته و دارند، تهاجم خود را به عقائد شيعه (مذهب رسمى كشور) آغاز كرده اند كه يك نمونه از آن، مقاله «افسانه شهادت حضرت زهرا(عليها السلام)» بود كه در مجلّه «نداى اسلام» كه به اجازه وزارت ارشاد منتشر مى شود، چاپ شده بود و جواب آن را قاطعانه داديم
اكنون خبر مى رسد يكى ديگر از مولوى هاى اهل سنّت جنوب، سخنانى تحريك آميز درباره «حديث غدير» ايراد كرده است كه بسيار دور از واقعيّت هاى موجود در كتب حديث و تاريخ و سيره مى باشد، اين سخن ما را بر اين داشت كه حديث غدير را به طور شفّاف و فشرده مطرح كنيم و در معرض داورى عموم قرار دهيم، اين شما و اين حديث غدير تا ببينيم تهاجم بر ضدّ مذهب رسمى كشور به كجا مى انجامد؟ و تا كى بايد سكوت كرد؟!
پيشگفتار
نام غدير را همه شنيده ايم، سرزمينى است ميان مكّه و مدينه، در نزديكى «جحفه» كه در حدود 200 كيلومترى مكّه واقع شده و چهارراهى است كه حجّاج سرزمين هاى مختلف مى توانستند در آنجا از هم جدا شوند:
راهى به سوى مدينه مى رود، در جهت شمال.
راهى به سوى عراق مى رود، در جهت شرق.
راهى به سوى مصر مى رود، در طرف غرب.
و راهى به سوى يمن، در جهت جنوب.
امروزه اين سرزمين، سرزمين متروكى است; ولى روزى شاهد يكى از بزرگترين حوادث تاريخ اسلام بوده، و آن، روزِ نصب على(عليه السلام) به جانشينى پيامبر گرامى اسلامى(صلى الله عليه وآله) (در روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرى) مى باشد.
گرچه خلفا روى جهات سياسى كوشيدند اين خاطره عظيم تاريخى را از نظرها محو كنند و هم اكنون نيز بعضى از متعصّبان به دلائلى كه ناگفته پيداست، سعى در محو يا كم رنگ كردن آن دارند; ولى ابعاد اين حادثه آن قدر در صحنه تاريخ و حديث و ادبيات عرب وسيع است، كه قابل پوشانيدن يا محو كردن نيست.
و شما در اين كتابچه به مدارك و منابعى در اين زمينه برخورد مى كنيد كه شگفت زده خواهيد شد، و از خود مى پرسيد: مسأله اى كه اين همه دليل و مدرك دارد چگونه مورد بى مهرى و پرده پوشى قرار گرفته است؟!
اميد است اين تحليل هاى منطقى و مداركى كه همه از منابع برادران اهل سنّت گرفته شده، وسيله اى براى تقريب صفوف مسلمين جهان گردد، و حقايقى كه در گذشته به سادگى از كنار آن گذشته اند مورد توجّه دقيق همگان، به ويژه نسل جوان قرار گيرد.
گروه معارف و تحقيقات اسلامى - قم
 
حديث غدير
سند گوياى ولايت
حديث غدير يكى از دلايل روشن ولايت و خلافت بلافصل اميرمؤمنان على(عليه السلام) بعد از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است. كه محقّقان اهمّيّت خاصّى براى آن قائل هستند.
متأسّفانه كسانى كه درباره ولايت آن حضرت گرفتار پيش داورى هستند، گاهى سند حديث را پذيرفته و در دلالت آن ترديد مى كنند، و گاه ناآگاهانه سند آن را زير سؤال مى برند.
براى روشن شدن ابعاد مختلف اين حديث، لازم است درباره هر دو موضوع با ذكر مدارك موثّق و معتبر سخن بگوييم:
* * *
 
دورنماى غدير
مراسم «حجّة الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پايان رسيد، مسلمانان، اعمال حج را از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آموختند و در اين هنگام، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت، مكّه را به عزم مدينه ترك گويد. فرمان حركت صادر شد، هنگامى كه كاروان به سرزمين «رابغ»(1) كه در سه ميلى «جحفه»(2) قرار دارد، رسيد; جبرئيل، امين وحى، در نقطه اى به نام «غدير خم» فرود آمد، و حضرت را با آيه زير مورد خطاب قرار داد:
«يَا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ(3); اى رسول! آنچه كه از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن. و اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را تكميل نكرده اى، خداوند تو را از آسيب مردم حفظ مى كند!»
لحن آيه حاكى از آن است كه خداوند انجام امر خطيرى رابر عهده پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذارده است كه هم سنگ رسالت، و موجب يأس دشمنان اسلام بوده است، چه امر خطيرى بالاتر از اين كه در برابر ديدگان بيش از صدهزار نفر، على(عليه السلام) را به مقام خلافت و وصايت و جانشينى نصب كند؟!
از اين نظر، دستور توقّف صادر شد. كسانى كه جلو كاروان بودند، از حركت باز ايستادند، و آنها كه دنبال كاروان بودند، به آنها پيوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا كه گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زير پا مى افكندند. براى پيامبر سايبانى، به وسيله چادرى كه روى درخت افكنده بودند، تشكيل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى كه از جهاز شتر ترتيب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه اى ايرد كرد كه عصاره اش اين بود:
* * *
 
خطبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در غدير خم
«حمد و ثنا مخصوص خداست. از او يارى مى طلبيم و به او ايمان داريم و بر او توكّل مى كنيم. از بدى ها و اعمال ناشايست خود به او پناه مى بريم. خدايى كه جز او هادى و راهنمايى نيست. و هركس را كه هدايت نمود، گمراه كننده اى براى او نخواهد بود. گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست، و محمّد بنده و پيامبر او است.
هان اى مردم! نزديك است من دعوت حق را لبيك بگويم و از ميان شما بروم. من مسؤولم و شما نيز مسؤول هستيد!»
سپس فرمود:
«درباره من چه فكر مى كنيد!؟...» (آيا من وظيفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)
در اين موقع صداى جمعيت به تصديق خدمات پيامبر(صلى الله عليه وآله)بلند شد و گفتند:
«ما گواهى مى دهيم تو رسالت خود را انجام دادى، و كوشش نمودى، خدا تو را پاداش نيك دهد».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«آيا گواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است، و محمّد بنده خدا و پيامبر او مى باشد; و در بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر جاى ترديد نيست؟»
همگى گفتند:
«آرى صحيح است، گواهى مى دهيم!»
سپس فرمود:
«مردم! من دو چيز نفيس و گرانمايه در ميان شما مى گذارم، ببينم بعد از من چگونه با اين دو يادگار من رفتار مى نماييد؟!»
در اين وقت يك نفر برخاست و با صداى بلند گفت:
«منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«يكى كتاب خداست كه يك طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف ديگر آن در دست شما است، و ديگرى عترت و اهل بيت من است; خداوند به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»
«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد، و در عمل به فرمان هر دو، كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد!»
در اين لحظه، دست على(عليه السلام) را گرفت و آن قدر بالا برد كه سفيدى زير بغل هر دو براى مردم نمايان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.
سپس فرمود:
«سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست؟»
همگى گفتند:
«خدا و پيامبر او داناترند!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ(4) اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ; هر كس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است. خداوندا! كسانى كه على را دوست دارند، دوست بدار; و كسانى كه او را دشمن بدارند دشمن دار. خدايا! آنها كه على را يارى كنند يارى كن، و آنها كه دست از يارى او بردارند آنها را از يارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!»(5)
در جاى جاى خطبه بالا(6) اگر نيك بنگريد، دلائل زنده امامت على(عليه السلام) آشكار است. (شرح اين سخن را به زودى خواهيم گفت).
* * *
 
جاودانگى داستان غدير
اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلّق گرفته است كه واقعه تاريخى غدير، در تمام قرون و اعصار به صورت يك تاريخ زنده كه قلوب و دل ها به سوى آن جذب مى شوند، بماند; و نويسندگان اسلامى در هر عصر و زمانى در كتاب هاى تفسير و تاريخ و حديث و كلام، پيرامون آن سخن بگويند; و گويندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را از فضايل غيرقابل انكار امام على بن أبيطالب(عليه السلام) بشمارند.
نه تنها خطبا و گويندگان، بلكه «شعرا»، از اين واقعه الهام گرفته و ذوق ادبى خود را از تفكّر و انديشه پيرامون اين حادثه و از فزونى اخلاص به صاحب ولايت، پرفروغ سازند، و عالى ترين اشعار را به صورت هاى گوناگون و به زبان هاى مختلف از خود به يادگار بگذارند. (مرحوم علاّمه امينى بخش مهمّى از اشعار غديريّه را قرن به قرن در تاريخ اسلام با شرح حالات اين سرايندگان در مجلّدات يازدگانه الغدير از منابع معروف اسلامى آورده است).
به تعبير ديگر، كمتر واقعه تاريخى در جهان، بسان رويداد «غدير»، مورد توجّه طبقات مختلف، از محدّث و مفسّر و متكلّم و فيلسوف، و خطيب و شاعر، و مورّخ و سيره نويس واقع شده است.
يكى از علل جاودانى بودن اين حديث، نزول دو آيه(7) از آيات قرآن پيرامون اين واقعه است، و تا قرآن ابدى و جاودانى است، اين واقعه تاريخى نيز از خاطره ها محو نخواهد شد.
* * *
 
نكته جالب اين كه از مراجعه به تاريخ، به خوبى معلوم مى شود كه روز هيجدهم ذى الحجّة الحرام، در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بوده، تا آنجا كه «ابن خلكان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى گويد: «در سال 487 در روز عيد غدير خم كه روز هيجدهم ذى الحجّة الحرام است، مردم با او بيعت كردند(8) و درباره المستنصر باللّه العبيدى مى نويسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و اين شب، همان شب هيجدهم ماه ذى الحجّه، شب عيد غدير است.»(9)
جالب اين كه «ابوريحان بيرونى»، در كتاب «الآثار الباقية»، عيد غدير را از عيدهايى شمرده كه همه مسلمانان آن را، برپا مى داشتند و جشن مى گرفتند!(10)
نه تنها «ابن خلكان» و «ابوريحان بيرونى»، اين روز را «عيد» مى ناميدند; بلكه «ثعالبى» يكى ديگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نيز، شب غدير را از شب هاى معروف در ميان امّت اسلامى شمرده است.(11)
ريشه اين عيد اسلامى به عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز مى گردد. زيرا در آن روز پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مهاجرين و انصار، بلكه به همسران خود دستور داد كه نزد على(عليه السلام) بروند و به خاطر ولايت و امامت، به او تبريك گويند.
«زيد بن ارقم» مى گويد: از مهاجران، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير، نخستين كسانى بودند كه به على(عليه السلام) دست بيعت دادند و مراسم تبريك و بيعت تا مغرب ادامه داشت!(12)
* * *
 
110 تن از راويان حديث
در اهمّيّت اين رويداد تاريخى، همين اندازه كافى است كه اين واقعه تاريخى را صد و ده تن از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند.(13)
البتّه اين جمله نه به آن معنى است كه از آن گروه عظيم، تنها همين افراد، اين حادثه را نقل كرده اند; بلكه منظور اين است تنها در كتاب هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى خورد.
در قرن دوّم اسلامى كه عصر تابعان ناميده مى شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل اين حديث پرداخته اند.
راويان حديث غدير، در قرن هاى بعد نيز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى باشند. سيصد و شصت تن از آنها اين حديث را در كتاب هاى خود گردآورده و گروه زيادى به صحّت و استوارى سند حديث اعتراف نموده اند.
گروهى تنها به نقل اين حديث اكتفا نكرده، بلكه پيرامون اسناد و مفاد آن مستقلاًّ كتاب هايى نوشته اند.
عجيب اين كه مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، كتابى به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» نوشته و اين حديث را از هفتاد و پنج طريق از پيامبر نقل كرده است!
ابن عقده كوفى، در رساله «ولايت»، اين حديث را از صد و پنج تن نقل كرده است.
ابوبكر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جمعانى، اين حديث را از بيست و پنج طريق نقل نموده است.
* * *
 
از مشاهير اهل سنت:
احمد بن حنبل شيبانى
ابن حجر عسقلانى
جزرى شافعى
ابوسعيد سجستانى
امير محمد يمنى
نسائى
ابوالعلاء همدانى
و ابوالعرفان حبان
اين حديث را به اسناد زيادى(14) نقل كرده اند.
دانشمندان شيعه نيز پيرامون اين واقعه تاريخى، كتاب هاى ارزنده فراوانى نگاشته اند و به منابع مهمّ اهل سنّت نيز اشاره كرده اند كه جامع ترين آنها كتاب تاريخى «الغدير» است كه به خامه تواناى نويسنده نامى اسلامى، علاّمه مجاهد، مرحوم آية اللّه امينى نگارش يافته است (در نگارش اين بخش، از آن كتاب استفاده فراوانى به عمل آمده).
به هر حال، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از نصب اميرمؤمنان على(عليه السلام) به عنوان جانشين خود فرمود:
«اى مردم! اكنون فرشته وحى بر من نازل گرديد و اين آيه را آورد: «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً(15); امروز دين شما را كامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما يگانه آيين انتخاب كرده و پسنديدم.»
در اين موقع صداى تكبير پيامبر(صلى الله عليه وآله) بلند شد. و فرمود:
«خدا را سپاس مى گذارم كه آيين خود را كامل كرد و نعمت خود را به كمال رسانيد، و از وصايت و ولايت و جانشينى على پس از من خشنود گشت.»
سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على(عليه السلام) فرمود:
«در زير خيمه اى بنشين، تا سران و شخصيّت هاى بارز اسلام با تو بيعت كنند و تبريك گويند».
پيش از همه، شيخين (عمر و ابوبكر) به على(عليه السلام) تبريك گفتند و او را مولاى خود خواندند!
حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با كسب اجازه از محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اشعارى سرود و در برابر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)خواند، كه ما فقط دوبيت آن را در اينجا نقل مى كنيم كه بسيار گوياست:
فقال لَهُ قم يا علىُّ فانّنى
رضيتك من بعدى إماماً و هادياً
فمن كنت مولاه فهذا وليّه
فكونوا له اتباع صدق موالياً
يعنى: «به على فرمود برخيز كه من تو را براى جانشينى و راهنمايى مردم پس از خويش انتخاب كردم.
هر كس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى كه او را از صميم دل دوست مى داريد، از پيروان او باشيد».(16)
اين حديث از بزرگ ترين شواهد بر فضيلت و برترى امام على(عليه السلام) بر تمام صحابه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده است.
حتّى اميرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت -كه پس از درگذشت خليفه دوّم منعقد گرديد(17)- و نيز در دوران خلافت عثمان، و ايّام خلافت خويش; به آن احتجاج كرده است.(18)
از اين گذشته، شخصيّت هاى بزرگى مانند حضرت زهرا(عليها السلام)، همواره به اين حديث در برابر مخالفان و منكران مقام والاى على(عليه السلام) استدلال كرده اند.(19)
* * *
 
مقصود از «مولى» كيست؟
مسأله مهم در اينجا تفسير معنى مولاست كه در عين وضوح، مورد بى مهرى هاى فراوانى قرار گرفته است، زيرا با آنچه گفته شد، شك و ترديدى در قطعى بودن سند اين حديث باقى نمى ماند.
لذا بهانه جويان به سراغ ايجاد شك و ترديد در مفهوم و معنى حديث، مخصوصاً واژه «مولا» رفته اند كه از آن هم طرفى نبسته اند.
با صراحت بايد گفت كه واژه مولى در اين حديث، بلكه در غالب موارد، يك معنا بيش ندارد و آن «اولويت و شايستگى» و به تعبير ديگر «سرپرستى» است و قرآن نيز در بسيارى از آيات لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به كار برده است:
واژه مولا در 18 آيه قرآن به كار رفته كه 10 مورد آن درباره خداوند است و بديهى است كه مولويّت خداوند به معنى اولويّت و سرپرستى اوست، و تنها در موارد بسيار كمى به معنى دوستى به كار رفته است.
بنابراين نبايد در اين كه «مولا» در درجه اوّل به معنى اولى و شايسته تر است، ترديد كرد، و در حديث غدير نيز «مولا» به همين معناست، به علاوه، شواهد و قرائن فراوانى با آن همراه است. كه به روشنى ثابت مى كند كه منظور اولويّت و سرپرستى است.
* * *
 
گواهان صدق اين مدّعا
فرض كنيد «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد; ولى قرائن و شواهد فراوانى در حديث غدير و اين رويداد بزرگ تاريخى وجود دارد كه هرگونه ابهامى را از ميان برمى دارد و با همه، اتمام حجت مى كند:
 
گواه اوّل:
همان گونه كه گفتيم در روز واقعه تاريخى غدير، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، با كسب اجازه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)برخاست و مضمون كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در قالب شعر ريخت، اين مرد فصيح و بليغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، كلمه امام و هادى را به كار برد و گفت:
فقال له: قُم يا على فانّنى
رضيتك من بعدى إماماً و هادياً(20)
«پيامبر به على فرمود: اى على برخيز كه من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب كردم!»
چنان كه روشن است وى از لفظ «مولى» كه در كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، جز مقام امامت و پيشوايى و هدايت و رهبرى امت، چيز ديگرى استفاده نكرده است. در حالى كه از اهل لغت و فصيحان عرب محسوب مى شود.
نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» اين معنى را استفاده نموده است، بلكه پس از وى ساير شعراى بزرگ اسلامى كه بيشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نيز از استادان بزرگ اين زبان به شمار مى آيند، از اين لفظ همان معنى را فهميدند كه حسان فهميده بود، يعنى امامت و پيشوائى امّت!
* * *
 
گواه دوّم:
اميرمؤمنان(عليه السلام) در اشعار خود كه براى معاويه نوشته، درباره حديث غدير چنين مى گويد:
وَ أَوْجَبَ لِى وِلايَتَهُ عَلَيْكُمْ
رَسُولُ اللّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ(21)
يعنى: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) براى من، ولايتش را بر شما در روز غدير واجب ساخت.
چه شخصى بالاتر از امام مى تواند، حديث را براى ما تفسير كند و بفرمايد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) روز غدير خم، ولايت را به چه معنى فرمود؟ آيا اين تفسير نمى رساند كه به انديشه همه حاضرانِ واقعه غدير، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب ديگرى خطور نكرد؟
* * *
 
گواه سوّم:
پيامبر پيش از بيان جمله من كنت مولاه... اين سؤال را مطرح فرمود:
«اَلَسْتُ أَولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟; آيا من از خود شما به شما سزاوارتر و شايسته تر نيستم؟»
در اين جمله، پيامبر(صلى الله عليه وآله) لفظ «اولى به نفس» به كار برده، و از همه مردم نسبت به اولويّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ; كسى كه من مولاى او هستم، على مولاى او است.»
هدف از تقارن اين دو جمله چيست؟ آيا جز اين است كه مى خواهد همان مقامى را كه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نصّ قرآن دارد، براى على(عليه السلام) نيز ثابت كند؟ با اين تفاوت كه او پيامبر است و على امام، در نتيجه معنى حديث اين مى شود: هر كس من نسبت به او اولى هستم، على(عليه السلام) نيز نسبت به او اولى است»(22) و اگر مقصود پيامبر(صلى الله عليه وآله) جز اين بود، جهت نداشت براى اولويّت خود از مردم اقرار بگيرد. چقدر دور از انصاف است كه انسان اين پيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناديده بگيرد. و از كنار قرينه اى به اين روشنى به آسانى بگذرد و چشم خود را به روى آن ببندد.
* * *
 
گواه چهارم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟; آيا شما گواهى نمى دهيد كه معبودى جز خداى يكتا نيست، محمّد(صلى الله عليه وآله)بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟»
هدف از اين اقرار گرفتن چه بود؟ آيا جز اين است كه مى خواهد ذهن مردم را آماده كند، تا مقام و موقعيّتى را كه بعداً براى على(عليه السلام) ثابت خواهد كرد، به مانند اصول پيشين تلقّى نمايند و بدانند كه اقرار به ولايت و خلافت وى، در رديف اصول سه گانه دين است كه همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه اين جمله ها به هم خورده و كلام، استوارى خود را از دست مى دهد. و پيوند كلام به هم مى خورد، آيا چنين نيست؟
* * *
 
گواه پنجم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خويش سخن مى گويد و مى فرمايد: «إنّي أَوْشَكُ أَنْ اُدْعى فَاُجِيبَ; نزديك است دعوت حق را لبيك بگويم.»(23)
اين جمله حاكى از آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواهد براى پس از رحلت خود چاره اى بينديشد و خلائى را كه از رحلت آن حضرت پديد مى آيد، پر كند. آنچه مى تواند چنين خلائى را پر كند، تعيين جانشينى است لايق و عالم كه زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگيرد، نه چيز ديگر.
هرگاه ولايت را به غير خلافت تفسير كنيم، رابطه منطقى كلمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طور آشكار به هم مى خورد، در حالى كه او از فصيح ترين و بليغ ترين سخن گويان است. چه قرينه اى از اين روشن تر براى مسأله ولايت پيدا مى شود؟
* * *
 
گواه ششم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ...» چنين فرمود:
«اَللّهُ أَكْبَرُ عَلى إكْمالِ الدِّينِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلايَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى; اللّه اكبر! بر كامل نمودن اين دين و به سرحد كمال رساندن نعمت و رضايت پروردگار!»
هرگاه مقصود، دوستى و يارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ايجاب مودّت و دوستى على(عليه السلام) و نصرت او، دين خدا تكميل گرديد، و نعمت او به منتهى رسيد؟ روشن تر از همه اين كه مى گويد: خداوند به رسالت من و ولايت على(عليه السلام) بعد از من راضى گرديد.(24) آيا اينها همه گواه روشن بر معنى خلافت نيست؟
* * *
 
گواه هفتم:
چه گواهى روشن تر از اين كه شيخين (عمر و ابوبكر) و گروه بى شمارى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على(عليه السلام) تبريك گفته و موضوع تهنيت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شيخين از نخستين افرادى بودند كه به امام يا اين عبارت تهينت گفتند:
«هَنيئاً لَكَ يا عَلِىَّ بْنِ أبِي طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَيْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»(25)
«گوارا باد بر تو يا على، صبح كردى و شام كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى»!
على(عليه السلام) در آن روز چه مقامى به دست آورد كه شايسته چنين تبريكى گرديد؟ آيا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت كه تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شايسته چنين تهنيت مى باشد؟ محبّت و دوستى چيز تازه اى نبود.
* * *
 
گواه هشتم:
هرگاه مقصود همان مراتب دوستى على(عليه السلام) بود، ديگر لازم نبود كه اين مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (كاروان يكصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ريگ و سنگ هاى داغ بيابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟
* * *
 
مگر قرآن همه افراد جامعه با ايمان را برادر يكديگر نخوانده بود، چنان كه مى فرمايد:
«إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ;(26) افراد با ايمان برادر يكديگرند».
مگر قرآن، در آيات ديگرى افراد با ايمان را دوست يكديگر معرفى نكرده است؟ و على(عليه السلام) نيز عضو همان جامعه با ايمان بود، ديگر چه نيازى بود، و به فرض كه مصلحتى در اعلام اين دوستى بود، احتياج به اين مقدّمات و اين همه شرايط سخت نبود، در مدينه هم ممكن بود. به يقين مسأله بسيار مهمترى بوده كه نياز به اين مقدّمات استثنايى داشت، مقدّماتى كه در زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بى سابقه بود، و نظير آن هرگز تكرار نشد.
* * *
 
اكنون به داورى بنشينيد
با اين قرائن روشن، اگر كسى در مقصود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كه همان خلافت و زعامت مسلمين است شك كند شگفت آور نيست؟ آنها كه ترديد مى كنند چگونه وجدان خود را قانع مى سازند، و پاسخ پروردگار را روز رستاخيز چه خواهند داد؟
به يقين هرگاه همه مسلمانان فارغ از تعصّب ها و پيش داورى ها بررسى تازه اى را روى حديث غدير آغاز كنند، به نتايج مطلوبى خواهند رسيد و سبب اتّحاد هرچه بيشتر صفوف مسلمين خواهد شد، و جامعه اسلامى چهره نوينى به خود خواهد گرفت.
* * *
سؤال:
اين نكته نيز حائز اهميت است كه بعضى مى گويند رئيس جمهور محترم، واژه «مولا» را در يكى از سخنرانى هاى انتخاباتى خود، به معنى «دوستى» تفسير كرده، با اين كه خود از روحانيّون شيعه است.
پاسخ:
چنين نيست. زيرا ايشان با فاصله كمى براى رفع هرگونه ابهام و سوءِتفاهم، در توضيحى كه روز 23 خردادماه 1380 در بسيارى از جرائد انتشار يافت چنين تصريح نمود:
«خالى از لطف نيست تا نكته اى را كه در يكى از سخنرانى هاى اخير در باب داستان غدير گفته ام تكرار كنم كه محبت و مهر در دين خدا و به خصوص در عرصه حيات اجتماعى جامعه اسلامى نقش ممتاز دارد، با آنكه مقصود حضرت ختمى مرتبت از واژه مولى در جمله معروف «من كنت مولاه فهذا على مولاه» با توجه به خصوصيات زمان و مكان و بيعتى كه همان روز با امام على بن ابيطالب واقع شد قطعاً سرپرستى و ولايت امر جامعه اسلامى است و همان گونه كه ما شيعيان معتقديم و طبق نقل هاى معتبر تاريخى پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اين معنى مورد قبول و تصديق صحابه بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده است، در عين حال انتخاب واژه «مولى» پيام ويژه اى دارد و آگاهانه انتخاب شده است، قطعاً پيامبر اكرم مى توانست از عناوين ديگرى چون امير، قائد و سلطان استفاده كند. ولى در كلمه مولى علاوه بر سرپرستى، دوستى و محبّت هم كه از پايه هاى حكومت مطلوب اسلامى است اشراب شده است و امروز ملّت ما مى خواهد برخوردار از جامعه اى آزاد و آباد و رشد توام با معنويّت و اخلاق و محبت باشد».
گروه معارف و تحقيقات اسلامى قم
سه حديث پرمعنى!
در پايان اين مقال به سه حديث پرمعنى زير توجه فرمائيد:
1- حق با كيست؟
ام سلمه و عايشه همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويند: از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيديم كه مى فرمود: «على مع الحق و الحق مع على لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض; على با حق است و حق با على، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».
اين حديث در بسيارى از منابع معروف اهل سنّت آمده است، علاّمه امينى اين منابع را به طور دقيق در جلد سوم الغدير آورده است.(27)
مفسّر معروف اهل سنت فخر رازى در تفسير كبيرش در ذيل سوره حمد مى گويد: امّا على بن ابى طالب(عليه السلام) بسم اللّه را بلند مى گفت و اين مطلب به تواتر ثابت شده و هر كس در دينش به على اقتدا كند هدايت يافته و دليل آن گفتار پيامبر است كه فرمود: «اللّهم ادر الحق مع على حيث دار; خداوندا! حق را بر محور وجود على بگردان هرگونه كه او گردش كند!».(28)
دقت كنيد اين حديث مى گويد: «حق» بر محور وجود او دور مى زند!
2- پيمان برادرى
گروهى از صحابه معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين حديث را از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند:
«آخى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) بين اصحابه فاخى بين ابى بكر و عمر، و فلان و فلان، فجاء على (رضى اللّه عنه) فقال آخيتَ بين اصحابك و لم تواخ بينى و بين احد؟! فقال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)انت اخى فى الدّنيا و الآخرة; پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان اصحابش پيمان اخوت برقرار ساخت از جمله ميان ابوبكر و عمر و فلان فرد و فلان فرد (هر كس را با هر كسى متناسب بود) در اين حال، على(عليه السلام) خدمت حضرت آمد و عرض كرد ميان همه پيمان برادرى بستى ولى ميان من و احدى پيمان برقرار ننمودى!
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود تو در دنيا و آخرت برادر منى»
همين مضمون با تعبيرات مشابه در 49 مورد ديگر آمده است. احاديثى كه عموماً در منابع اهل سنّت است!(29)
آيا پيمان برادرى على با پيامبر(صلى الله عليه وآله) دليل بر افضليت و برترى او بر همه امّت نيست؟ و آيا با وجود فرد برتر مى توان به سراغ غير برتر رفت؟
3- تنها راه نجات
ابوذر در حالى كه درِ خانه كعبه را گرفته بود صدا زد: من عرفنى (فقد عرفنى) و من لم يعرفنى فانا ابوذر، سمعت النّبى(صلى الله عليه وآله)يقول: مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق; هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كس نمى شناسد، من ابوذرم! از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه مى فرمود: مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتى نوح است، هر كس وارد آن شود، نجات مى يابد و هر كس جدا شود غرق خواهد شد».
منابع اين حديث بسيار فراوان است كه در پاورقى ها اشاره خواهد شد.(30)
آن روز كه طوفان نوح صفحه زمين را فراگرفت هيچ وسيله نجاتى جز كشتى نوح نبود، حتّى كوههاى بلند نتوانستند فرزند نوح را كه با بدان نشسته بود، رهائى بخشند.
آيا طبق فرموده پيامبر(صلى الله عليه وآله)، براى نجات امت بعد از او، راهى جز چنگ زدن به دامان اهل بيت(عليهم السلام) وجود دارد؟
 

 
مدارك (از منابع معروف اهل سنّت)
 
* 1. «رابغ»، هم اكنون در وسط راه مكه به مدينه است.
* 2. يكى از «ميقات هاى» احرام است و در گذشته راه اهل مدينه و مصر و عراق از آنجا منشعب مى شد.
* 3. مائده آيه 67.
* 4. پيامبر براى اطمينان خاطر، اين جمله را سه بار تكرار كرد كه مبادا بعدها اشتباهى رخ دهد!
* 5. اين فراز از حديث غدير، و گاهى قسمت اول آن بدون قسمت دوّم يا به عكس، در مسانيد زير آمده است:
مسند ابن حنبل: ج 1، ص 254; تاريخ دمشق: ج 42، ص 207 و 208 و 448، خصائص نسايى: ص 181، المعجم الكبير: ج 17، ص 39، سنن الترمذى: ج 5، ص 633، المستدرك على الصحيحين: ج 13، ص 135، المعجم الاوسط: ج 6، ص 95، مسند ابى يعلى: ج 1، ص 280، المحاسن و المساوئى: ص 41، مناقب خوارزمى: ص 104، و كتب ديگر.
* 6. اين خطبه را گروه كثيرى از علماى معروف و مشهور اهل سنّت در كتاب هاى خود آورده اند از جمله:
مسند احمد، جلد 1، صفحه 84، 88، 118، 119، 152، 332، 281، 331 و 370; سنن ابن ماجه، جلد 1 صفحه 55 و 58; المستدرك على الصّحيحين حاكم نيشابورى، جلد 3، صفحه 118 و 613، سنن ترمذى، جلد 5، 633; فتح البارى، جلد 79 ص 74; تاريخ خطيب بغدادى، جلد 8، صفحه 290، تاريخ الخلفاء و سيوطى، صفحه 114 و كتب ديگر
* 7. مائده / 67 و 3.
* 8. وفيات الأعيان: 1/60.
* 9. وفيات الأعيان: 2/223.
* 10. ترجمة الآثار الباقية: 395; الغدير: 1/267.
* 11. ثمار القلوب: 511.
* 12. ماجراى تبريك عمر بن خطّاب در مدارك بى شمارى از اهل تسنن آمده، از جمله در مسند ابن حنبل ج 6، ص 401، البداية و النّهاية، ج 5 ص 209; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 40; فرائد السّمطين، ج 1، ص 71. و همچنين ماجراى تبريك ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير و ديگران در كتاب هاى متعدد آمده از جمله: در كتاب مناقب على بن أبيطالب، تأليف احمد بن محمد طبرى (الغدير، ج 1، ص 270).
* 13. مدارك اين منابع مهم يك جا خواهد آمد.
* 14. مجموع اين اسناد در جلد اول كتاب نفيس «الغدير» موجود مى باشد، كه عموماً از منابع معروف اهل سنت جمع آورى شده است.
* 15. مائده/3.
* 16. اشعار حسّان در منابع متعدّدى آمده است از جمله: مناقب خوارزمى، ص 135; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 47; فرائد السّمطين، ج 1، ص 73 و 74; النّور المشتعل، ص 56; المناقب كوثر، ج 1، ص 362 و 118.
* 17. اين احتجاج و به اصطلاح «منا شده» در كتاب هاى: مناقب اخطب خوارزمى حنفى، ص 217، و فرائد السّمطين حموينى باب 58، و الدر النّظيم ابن حاتم شامى، و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى، ص 75، و امالى ابن عقده، ص 7 و ص 212، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 61، و الاستيعاب ابن عبدالبر، ج 3، ص 35، و تفسير طبرى، ج 3 ص 418 ذيل آيه 55 مائده آمده است.
* 18. فرائد السّمطين، سمط اول باب 58; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362; اسد الغابه، ج 3، ص 307، و ج 5، ص 205; الاصابه ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 408، و ج 4، ص 80; مسند احمد، ج 1، ص 84 و 88; البداية و النّهاية ابن كثير شامى، ج 5، ص 210، و ج 7 ص 348; مجمع الزوائد هيتمى، ج 9، ص 106; ذخائر العقبى، ص 67 و... (الغدير، ج 1، صفحه 163 و 164).
* 19. اسنى المطالب شمس الدين شافعى، طبق نقل سخاوى فى الضّوء اللاّمع، ج 9، ص 256; البدر الطالع شوكانى، ج 2، ص 297; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 273; مناقب علاّمه حنفى، ص 130، بلاغات النّساء، ص 72; العقد الفريد، ج 1، ص 162، صبح الاعشى، ج 1، ص 259، مروج الذّهب ابن مسعود شافعى، ج 2، ص 49; ينابيع المودّه، ص 486.
* 20. مدارك نسبت اين اشعار به «حسّان بن ثابت»، قبلاً ذكر شد.
* 21. مرحوم علاّمه امينى، در جلد دوم الغدير، صفحات 25-30 اين شعر را به ضميمه ابيات ديگر از 11 نفر از دانشمندان شيعه و 26 نفر از دانشمندان سنى نقل نموده است.
* 22. اين جمله «ألست أولى بكم من أنفسكم» را علاّمه امينى از 64 محدث و مورخ اسلامى نقل كرده است. به جلد 1، ص 371 مراجعه فرماييد.
* 23. به الغدير: 1/26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود، سند اين مطلب از مدارك اهل تسنن مانند: صحيح ترمذى، ج 2، ص 298; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 25; المناقب الثلاثه حافظ ابى الفتوح، ص 19; البداية و النّهاية ابن كثير، ج 5، ص 209 و ج 7 ص 348; الصواعق المحرقه، ص 25; مجمع الزّوائد هيتمى، ج 9، ص 165 و...
* 24. مرحوم علاّمه امينى مدارك اين قسمت از حديث را در ج1،ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولاية ابن جرير طبرى، ص 310; تفسير ابن كثير، ج 2، ص 14; تفسير الدرّ المنثور، ج 2، ص 259; الاتقان، ج 1، ص 31; مفتاح النّجاح بدخشى، ص 220، ما نزل من القرآن فى علي، أبونعيم اصفهانى; تاريخ خطيب بغدادى، ج 4، ص 290; مناقب خوارزمى، ص 80; الخصائص العلويّه أبوالفتح نطنزى، ص 43; تذكره سبط بن جوزى، ص 18; فرائد السّمطين، باب 12.
* 25. براى آگاهى از اسناد تهنيت شيخين، به الغدير، ج1، ص 270، 283 مراجعه شود و قبلاً بخشى از مدارك اين حديث ذكر شد.
* 26. حجرات 10.
* 27. اين حديث را محمّد بن ابى بكر و ابوذر و ابوسعيد خدرى و گروهى ديگر نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند. (به جلد سوم الغدير مراجعه شود.)
* 28. تفسير كبير، ج 1، ص 205.
* 29. علاّمه امينى تمام اين پنجاه حديث و مدارك و منابع آن را به طور دقيق در جلد سوّم الغدير آورده است.
* 30. مستدرك حاكم، جلد 2، صفحه 150، (طبع حيدرآباد) و حدّاقل 30 كتاب ديگر از منابع معروف اهل
 
 
 
 
عيد غدير ، عيد بزرگ خدا
عيد غدير خم (1)
عيد غدير، يك عيد اصيل اسلامى است. چرا كه روز هجدهم ذى الحجه را مسلمانان در سه قرن اول، به اين عنوان جشن مى گرفته اند. گفتار مقريزى كه مى گويد: « اولين بارى كه اين عيد در اسلام معروف شد، در زمان فرمانروايى معزالدوله على بن بويه، در عراق بود، وى آن را به سال سيصد و پنجاه و دو هجرى، به وجود آورد و از آن پس، شيعيان اين روز را عيد قرار دادند، (2) غير صحيح و قابل قبول نيست. زيرا مسعودى گفته است: « فرزندان و شيعيان على رضى الله عنه، اين روز را گرامى مى داشتند.» (3) و اين در حالى است كه مسعودى شش سال قبل از تاريخى كه مقريزى مى گويد، يعنى به سال سيصد و چهل و شش هجرى، فوت كرده است. فرات بن ابراهيم از دانشمندان قرن سوم، حديثى را از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه حضرت در آن از آباء طاهرينش عليهم السلام نقل مى كند : رسول اكرم (ص) فرمود:
« يوم غدير خم أفضل أعياد أمتى...»؛ روز غدير از بهترين اعياد امت من است... (4)
امام على(ع) در سالى كه روز جمعه و روز غدير با هم مصادف شده بود، براى مردم خطبه خواند و در آن فرمود:
«ان الله عزوجل جمع لكم معشرالمؤمنين فى هذا اليوم عيدين عظيمين كبيرين...»؛ خداى عزوجل در اين روز، دو عيد عظيم بزرگ را براى شما گروه مؤمنان جمع كرده است.
در اين خطبه طولانى امام مردم را به انجام كارهايى كه شايسته است در اعياد انجام گردد و اظهار شادى و سرور در اين گونه ايام ـ به طور تفصيل ـ امر مى كند. طالبين به اين خطبه مراجعه كنند. (5)
فرات به سند خود از فرات بن أحنف و او از امام صادق(ع) روايت مى كند كه: به امام عرض كردم: فدايت شوم، آيا عيدى بهتر از عيد فطر، و عيد قربان، و روز جمعه، و روز عرفه براى مسلمين وجود دارد؟ حضرت به من فرمود:
«نعم، أفضلها و أعظمها و أشرفها عندالله منزلة، هو اليوم الذى أكمل الله فيه الدين، و أنزل على نبيه محمد: أليوم اكملت لكم دينكم الخ...» (6) ؛ بله، افضل و أعظم و أشرف اعياد از نظر قدر و منزلت در نزد خدا، روزى است كه در آن خدا دينش را كامل كرد و آيه شريفه: اليوم أكملت لكم دينكم... را بر پيامبرش نازل كرد.
در كتاب شريف كافى آمده است: حسن بن راشد از امام صادق(ع) نقل مى كند كه حضرت روز غدير را عيد خواند و در آخر كلام خود فرمود:
« فإن الأنبياء صلوات الله عليهم كانت تأمر الأوصياء باليوم الذى كان يقام فيه الوصي أن يتخذ عيدا»؛ انبياء الهى صلوات الله عليهم به جانشينان خود دستور مى دادند كه روز انتخاب و برگزيدن وصى را جشن بگيرند. حسن مى گويد: عرض كردم: اگر كسى آن را روزه بگيرد چه وضعى دارد؟
حضرت فرمود: «صيام ستين شهرا» (7)
و در روايت ديگرى آمده است كه: رسول اكرم(ص) به حضرت على(ع) سفارش كرد كه مسلمين اين روز را عيد بگيرند. (8) در اين باره به روايات ذيل مراجعه كنيد:
روايت مفضل بن عمر از امام صادق(ع)، (9) روايت عمار بن حريزعبدى از امام صادق(ع) (10) و روايت ابوالحسن ليثى از امام صادق(ع) (11) و نيز روايت زياد بن محمد از آن حضرت(ع). (12)
« فياض بن عمر محمد بن طوسى در سال دويست و پنجاه و نه، در حالى كه بيش از نود سال از عمرش مى گذشت گفت: ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام را در روز غدير خم ديدم كه گروهى از خواصش، در حضور آن بزرگوار نشسته بودند. حضرت(ع) آنان را براى صرف افطار دعوت كرده بود و طعام و خيرات و عطايايى از قبيل پوشاك و حتى انگشتر و كفش به منازل آنان فرستاد و وضع آنان و حواشى خود را تغيير داد و در آن روز وسائلى را ديدم به كار گرفتند كه سابقه نداشت. و در اين حال حضرت(ع) فضايل اين روز بزرگ را براى آنان ذكر مى كرد... .» (13)
در كتاب مختصر بصائرالدرجات، به اسناد از محمد بن علاء همدانى واسطى و يجبى بن جريح بغدادى آمده است كه گفتند: « با هم، به قصد ديدار احمد بن اسحاق قمى، از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) (متوفاى 260) عازم شهر قم شديم. هنگامى كه رسيديم، در منزل او را كوبيديم، دختركى عراقى در را باز كرد. حال احمد را از او پرسيديم. گفت: مشغول برگزارى عيد خود است، زيرا امروز عيد است. گفتيم: سبحان الله، أعياد شيعه چهار تاست: عيد قربان، عيد فطر، عيد غدير و روز جمعه الخ...» (14)
علامه امينى در كتاب ارزشمند الغدير، ده ها روايت از ده ها كتاب مورد وثوق اهل سنت دال بر عيد بودن روز غدير در قرون اول اسلام و اين كه اين عيد، شايع و معروف بود، جمع آورى و نقل كرده است... كافى است به فصلى از اين كتاب مراجعه شود كه در آن تبريك و تهنيت شيخين (ابوبكر و عمر) به حضرت على(ع) را به مناسبت انتصاب او از طرف رسول خدا(ص) به ولايت، ذكر مى كند.
غير از منابعى كه تهنيت صحابه را بدين مناسبت ذكر كرده اند و علاوه بر منابع بسيارى كه بر عيد بودن روز غدير تصريح كرده اند، علامه امينى تبريك شيخين را از شصت منبع معتبر ذكر كرده است.
در اين باره رجوع كنيد به: الغدير / ج 1 / از ص 267 تا ص 289.
لذا از اين مطالب معلوم مى شود كه: گفته ابن تيميه در مورد عيد غدير كه: عيد گرفتن اين روز هيچگونه دليلى ندارد و در بين سلف، چه از اهل بيت و چه از ديگران، كسى آن را جشن نگرفته، (15) صحيح نيست و مستند به دليل علمى يا تاريخى نمى باشد و دلائل محكم خلاف آن را ثابت مى كند .

1ـ بزرگداشت ها در اسلام ( المواسم و المراسم)، علامه جفعر مرتضى عاملى، ترجمه: محمد سپهرى.
 2ـ الخطط مقريزى، ج 1، ص 288.
 3ـ التنبيه و الاشراف، صص 221 و 222.
 4ـ الغدير، ج 1، ص 283.
 5ـ مصباح المتهجد، ص 698.
 6ـ الغدير، ج 1، صص 284 و 285 / تفسير فرات، ص 12.
 7ـ كافى، ج 4، صص 149 ـ 148/ الغدير، ج 1، ص 285 به نقل از كافى / مصباح المتهجد، ص 680/ تاريخ بغداد، ج 8، ص 290/ تذكرة الخواص، ص 30/ مناقب خوارزمى، ص 94 به جاى شصت ماه، شصت سال آورده، مناقب الامام على از ابن مغازلى، ص 19/ فرائد السمطين، باب 13، ج 1، ص 77 مانند مناقب خوارزمى/ الغدير، ج 1، ص 401 و 402.
 8 ـ كافى، ج 4، ص 149/ الغدير، ج 1، صص 285 و 286.
 9ـ خصال صدوق، ج 1، ص 246/ الغدير، ج 1، ص 286.
 10ـ مصباح المتهجد، ص 680/ الغدير، ج 1، ص 286.
 11ـ الغدير، ج 1، ص 287 به نقل از حميرى .
 12ـ مصباح المتهجد، ص 679 .
 13ـ الغدير، ج 1، ص 287/ مصباح المتهجد، ص 696 .
 14ـ الغدير، ج 1، ص 287.
 15ـ اقتضاء الصراط المستقيم، ص 294.
امام علي عليه السلام از ديدگاه انديشمندان غيرمسلمان
علي عليه السلام شخصيتي بزرگ و بي بديل است که در طول تاريخ همواره مورد مدح و ستايش بزرگان قرار گرفته و حتي کساني که به امامت علي (ع) باور ندارند نيز، او را در نوع خود يگانه و بي نظير مي دانند؛ مطلبي که پيش رو داريد نمونه اي است از گفتار انديشمندان غير مسلمان درباره حضرت علي (ع) ... :
- " جبران خليل جبران" که از علماي بزرگ مسيحيت، مرد هنر و صاحب ذوق بديعي است لب به ستايش علي گشوده و چنين مي گويد:" به عقيده من علي بن ابيطالب ( پس از پيامبر) نخستين مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خويش دميد و آهنگ آن را به گوش مردمي رسانيد که پيش از آن مانند آن را نشنيده بودند و در بين تاريکي هاي جاهليت از روش روشن او متحير ماندند؛ پس کسي که طريق علي را پسنديد به فطرت سليم بازگشت و آن که از باب خصومت وارد شد جاهيلت را ترجيح داد."
جبران معتقد بود که:" دو طايفه شيفته روش علي بودند يکي خردمندان پاکدل و ديگري نيکو سرشتان با ذوق، علي بن ابيطالب شهيد عظمت خويش گشت او از دنيا رفت در حالي که نماز بر زبانش جاري و دلش از شوق خدا لبريز بود. مردم عرب، حقيقت مقام او را درک نکردند تا گروهي از مردم کشور همسايه آنها( ايران) برخاسته، اين گوهر گرانبها را از سنگ تشخيص داده و او را شناختند."
جبران اضافه مي کند که:" علي (ع) مانند پيغمبران درگذشت، مقام و شأن او در بصيرت و بينايي چون پيغمبران، مختص شهر، بلد، قوم، زمان و مکان نبوده و شخصيتي بين المللي داشت."
جبران هميشه نام علي (ع) را در مجالس خاص و عام به زبان مي آورد، تعظيم مي کرد و مي گفت علي از جهان رفت درحالي که هنوز رسالتش را به کمال، تبليغ نکرده بود.
- "شبلي شميل" دانشمندي است که در سال 1335 هجري درگذشت، وي شاگرد برجسته مکتب داروين بود او به انکار مقدسات و جهان ماوراء طبيعت برخاست وتا لحظه مرگ از مکتب ماديگري پيروي نمود.
وي با اصراري که در انکار توحيد داشت، در برابر شخصيت علي ( ع) سرتعظيم فرود آورده و در مورد او چنين مي گويد:" امام و پيشواي انسان ها علي بن ابيطالب بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اي است که با اصل خود «پيامبر( ص)» مطابق است هرگز اهل شرق و غرب، سخنراني نظير او در گذشته و حال نديده است."
- " ميخائيل نعيمه" که از دانشمندان مسيحي است در مقدمه اي که بر کتاب " صوت العدالة الانسانية" نوشته درباره حضرت علي (ع) چنين مي گويد:" پهلواني امام( ع) تنها در ميدان جنگ نبود بلکه او در روشن بيني، پاکدلي، بلاغت، سحر بيان، اخلاق فاضله، شور ايمان، بلندي همت، ياري ستمديدگان و نااميدان، متابعت حق و راستي و بالجمله در همه صفات پهلوان بود. اگر چه مدت زيادي از حضور او گذشته، اما هر گاه بخواهيم بنياد زندگي نيکو و سعادتمندي را بگذاريم بايد به روش او رجوع کرده و دستور و نقشه را از او بگيريم."
- " جرج جرداق" مسيحي، نويسنده معروف لبناني در کتاب " صوت العدالة الانسانية " درباره علي ( ع) چنين مي نويسد: اي دنيا چه مي شد اگر همه نيروهايت را در هم مي فشردي و دوباره شخصيتي مانند علي با آن عقل، قلب ، زبان و شمشير نمودار مي کردي؟"
- " کارلايل" فيلسوف انگليسي، هر گاه به نام علي (ع) مي رسيد بزرگي علي چنان او را به وجد مي آورد و نيروي عظمت آن حضرت چنان تحريکش مي کرد که از بحث علمي بيرون مي شد و بي اختيار شروع به مديحه سرايي او مي کرد، او درباره علي چنين مي گويد: " ما نمي توانيم علي را دوست نداشته باشيم و به وي عشق نورزيم زيرا هر چه خوبي هست که ما آن را دوست داريم همه در علي جمع است. او جوانمرد شريف و بزرگواري بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دليري بود، از بشر شجاع تر، اما شجاعتش آميخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.
پيش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود مي دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختيار با شماست، اگر مي خواهيد او را قصاص کنيد يک ضربت بيشتر به او نزنيد و اگر عفو کنيد به تقوا نزديک تر است."
- "لامنس" يک کشيش بلژيکي است که در زبان عربي و تاريخ عرب مهارت داشت. او درباره علي (ع) مي گويد:" براي عظمت علي اين بس که تمام اخبار و تواريخ علمي اسلامي از او سرچشمه مي گيرد. او حافظه و قوه شگفت انگيزي داشت. علماي اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخرند که گفتار خود را به علي مستند دارند چرا که گفتار او حجيت قطعي داشت، او باب مدينه علم بود و با روح کلي پيوستگي تام داشت."
- "مادام ديالافوا" ، در مقام تعريف حضرت علي (ع) چنين مي نويسد:" احترام علي (ع) در نزد شيعه به منتها درجه است و حقاً هم بايد اين طور باشد زيرا اين مرد بزرگ علاوه بر جنگ ها و فداکاري هايي که براي پيشرفت اسلام کرد، در دانش، فضائل ، عدالت و صفات نيک بي نظير بود و نسلي پاک و مقدس نيزاز خود باقي گذارد. فرزندانش نيز از او پيروي کردند و براي پيشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن به شهادت دادند. علي(ع) کسي است که در قضاوت به منتها درجه عدالت رفتار مي کرد و در اجراي قوانين الهي اصرار و پافشاري داشت. علي کسي است که اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود، او کسي است که تهديد و نويدش قطعي بود. "
- "مادام ديالافوا " در ادامه اين بحث مي گويد:" چشمان من گريه کنيد، اشک هاي خود را با آه و ناله من مخلوط نماييد و براي اولاد پيامبر که مظلومانه شهيد شدند، عزاداري کنيد."
- " پطروشفسکي" استاد دانشگاه لنينگراد مي گويد:" علي (ع) تا سرحد شور و عشق پاي بند دين، صادق و راستگو بود... و مقام صفات اولياءالله در وجودش جمع بود." 
 
 
 
بين يدي مولاي أمير المؤمنين علي بن أبي طالب
قَـبـلَ أن تُـبْــرَأ روحـــي      تَــيَّــمَ الــــروحَ عَــلِـــيْ
قـبــلَ أنْ يُـبْــدَأ خَـلـقــي      هِـمْــتُ عِـشْـقَـاً بِـعَـلِــيْ
قـبـلَ أن تُـبْـدَى سِنـيـنـي      بِـعــتُ عـمــري لِـعَـلِــيْ
وبِــسُــوحِ الــــذَرِّ لَــمَّــا      بــايَـــعَ الـــــذَرُّ عَــلِـــيْ
طُفتُ بيـنَ الخلـقِ أدعـو      أنـــــا مَــولـــىً لِـعَــلِــيْ
وسَمِعـتُ الكـونَ يـشـدو      خـذ عـهـودي يــا عَـلِـيْ
كُـــــلُّ ذرَّاتِ وجـــــودي      سـتُـلـبِّــي يـــــا عَــلِـــيْ
ثـــمَّ شـــاءَ اللهُ خـلـقــي      مــن سَـنـا نـــورِ عَـلِــيْ
ومـعَ الصَلصَـالِ والـمَـا      خـامَــرَ الـجـسـمَ عَـلِــيْ
ذابَ فـي أمشـاجِ لحمـي      حُــــبُّ مَــــولايَ عَــلِــيْ
فـي مسـاريـب عُـروقـي      سـالَ عِشقـي يــا عَـلِـيْ
فـــي كُــرَيَّــاتِ دِمــائــي      خُـــطَّ حـبِّــي يـــا عَـلِــيْ  
رئـتـي مـــا مَـــرَّ فـيـهـا      نَـــفَــــسٌ دون عَـــلِــــيْ
كُــلُّ أعضـائِـيَ صــارت      طــــوعَ أمـــــرٍ لـعَــلِــيْ
كُــلَّــمــا دَقَّ فـــــــؤادي      قــال نبـضـي يــا عَـلِــيْ
كُـلَّـمــا رَفَّــــتْ لَـهـاتــي      قــال ثَـغـري يـــا عَـلِــيْ
كُـلَّـمـا سـالَــت دواتــــي      كـتَــبَ الـحـبــرُ: عَــلِــيْ
كُـلَّـمــا أظــلَــم دربـــــي      صــاح دربــي يــا عَـلِـيْ
كُـلَّـمـا أغــفَــتْ ورودي      ضَـجَّ رَوضـي يــا عَـلِـيْ
وبــأرحـــامِ الــزواكـــي      كـنـتُ أشــدو يــا عَـلِــيْ
لــبَــنُ الأثـــــداءِ فــيـــهِ      كــم جَــرَى حُــبُّ عَـلِــيْ
حِـجْـرُ أمِّـــي ومِـهــادي      فـيـهِـمــا دِفءُ عَـــلِـــيْ
كُـلَّـمـا رِيْــعَــتْ تُــنــادي      يــا إمـامــي يـــا عَـلِــيْ
علَّمَتـنـي يـــا صـغـيـري      لا تَــــدَعْ حُــــبَّ عَــلِــيْ
فـذُكــاءٌ حـيــن غــابــت      رَدَّهـــا عِــشْــقُ عَــلِــيْ
صَدْرَهـا الكعـبـةُ شَـقَّـتْ      وأشــــارَت يــــا عَــلِــيْ
هــا هُـنـا قـلـبِـي فَـخُــذهُ      لـــك عـبــداً يـــا عَــلِــيْ
يا صغيـري ليـس يُـدرى      سِــــرُّ مــــولاكَ عَــلِــيْ
إنَّ طـــهَ -وهـــو طـــهَ-      كــان يـدعـو يـــا عَـلِــيْ
يــــا مُـحِـبِّـيـهِ تــنــادَوا:      يــا عَـلِـيُّ... يـــا عَـلِــيْ
 
*** 
حُـبُّـكَ الإكسـيـرُ عـنـدي      كـيـفَ أشـقـى يــا عَـلِـيْ
ليـس حُـبِّـي فـيـكَ بِـدْعـاً      هـــو دِيْـــنٌ يـــا عَــلِــيْ
لـــكَ كُـنــهٌ لا يُـضـاهـى      أو يُــدانــى يــــا عَــلِــيْ
فـلــكــم جـــــلاّكَ طـــــهَ      لـلـبـرايــا يـــــا عَــلِـــيْ
صوتُـهُ للحشـرِ يـسـري      أنـــت مـنــي يـــا عَـلِــيْ
وأنـــــا مــنـــكَ ومِــنَّـــا      كــان ديـنــي يـــا عَـلِــيْ
كُـلُّ مــا أُعطـيـتُ يبـقـى      لـــكَ إرْثَـــاً يــــا عَــلِــيْ
فـأنــا الـمـنــذرُ والــهــا      دي عـلـى إثــري عَـلِـيْ
وأنـــــا قـلــعــةُ عـــلـــمٍ      بـابُـهـا الـعـالـي عَــلِــيْ
ليسَ لي في النـاسِ خِـلٌ      أو أخٌ إلاّ عَـــــــلِــــــــيْ
أنـتَ مـنِّـي مـثـلَ هــارو      نَ لـمـوسـى يـــا عَـلِــيْ
أنــتَ صـهـري وحبيـبـي      ووصــيِّــي يــــا عَــلِـــيْ
أنـتَ مـن يوفـي ديـونـي      وعِــدَاتــي يــــا عَــلِـــيْ
أنت في الشِدَّاتِ درعـي      وحُـسـامـي يــــا عَــلِــيْ
أنتَ في الدارينِ من يُعـ      لــي لـوائــي يـــا عَـلِــيْ
أنــــتَ لـلـنــارِ ولـلـخُــلْ      دِ قـسـيــمٌ يـــــا عَــلِـــيْ
وعلى الحوضِ ستسقي      عاشِـقـيـنـا يــــا عَــلِــيْ
عنـدهـا الـكُـلُّ سـيــدري      مــن يـكُـنْ مِـنِّـي عَـلِــيْ
في مدى الحشرِ سأدعو      أنــتَ نفـسـي يــا عَـلِــيْ
وبإثـري الخلـقُ تـدعـوا      يــا عـلـيُّ... يـــا عَـلِــيْ
 
***
بــيــنَ مِـحـرابـيـكَ مَــــدٌّ      للـعـطـايـا يـــــا عَــلِـــيْ
هـــذهِ الكـعـبـةُ طــافــتْ      ثـــم صـلَّــتْ يـــا عَـلِــيْ
ســـجَـــدتْ للهِ شُـــكـــراً      فـسـجـدنـا يـــــا عَــلِـــيْ
نحـنُ نأتـي البيـتَ لـكـن      قِـبْـلَــةُ الـبـيــتِ عَــلِـــيْ
قـبـلـةٌ تـقـصُــدُ أُخــــرى      والـبـرايــا يــــا عَــلِـــيْ
هُـبَـلٌ قــد صـــاحَ فـيـهـا      يـمِّـمـوا شـطــرَ عَــلِــيْ
واخشعوا كالغـارِ صلَّـى      بــيـــنَ طـــــه وعَــلِـــيْ
واسمَعـوا جبريـلَ نـادى      أنـــتَ وِردي يـــا عَـلِــيْ
إن تولَّـى النـاسُ شَـتَّـى      أنــتَ حسـبـي يــا عَـلِـيْ
أنـــت قُـــرآنُ صــلاتــي      فــي نـزولـي يــا عَـلِــيْ
وبـيـومِ الـــدارِ صـوتــي      ومُـجـيـبـي يــــا عَــلِـــيْ
ســادسٌ تـحـتَ كِـسـاكُـم      كـنـتُ وحــدي يــا عَـلِـيْ
حينَمـا لامَـسـتَ جُنـحـي      طــارَ قـلـبـي يـــا عَـلِــيْ
قـبــلَ أن أُخــلَــقَ أدري      كُـنـتَ نــوراً يـــا عَـلِــيْ
قـبــلَ أن بـاهـلـتَ أدري      أنـــتَ طـــهَ يـــا عَــلِــيْ
سـيِّــدي، الـخـاتَـمُ لـبَّــى      فــي يميـنـي يـــا عَـلِــيْ
ركَـــعَ الـجــودُ ونـــادى      ركـــعَ الـمـولـى عَــلِــيْ
وبــكَ الـرحـمـنُ بـاهــى      قــائِـــلاً هـــــذا عَــلِـــيْ
بـعـتُ رِضـوانـي بِـعُـمْـرٍ      واشـتـرى مـنــي عَـلِــيْ
فــإذا الأمـــلاكُ حـيــرى      مــن عـطـاكَ يــا عَـلِــيْ
كُـلَّـمـا جـاءتــكَ عــونــاً      ونـصـيــراً يــــا عَــلِـــيْ
تَكْـفِـهـا الأرواحَ نـزْعــاً      وهـي تُحصـي يـا عَـلِـيْ
كَـــلَّ عِــزْرِيــلٌ ولــكــن      مــا وَنَــتْ يُمـنـى عَـلِـيْ
لـم تــدَع للـعُـربِ سَيـفـاً      أو كَـمِـيَّــاً يـــــا عَــلِـــيْ
أعـجــيــبٌ أن أُنــــــادي      لا فـــتــــىً إلا عَـــلِــــيْ
 
***
يـا بحـورَ المـدح سيلـي      إنَّ فــي الـمـرفـا عَـلِــيْ
يا شِفـاهَ الحـرفِ بوحـي      إنَّ مـــن يُـمـلـي عَـلِــيْ
جـــاءَ سـلـمـانـاً عــلــيٌ      كَــلَّــمَ الأفــعــى عَــلِــيْ
كـيـفَ تُبـديـكَ الـقـوافـي      وهـي نَشـوى يــا عَـلِـيْ
لا تُقاسُ الشمسُ وصفاً      شُــلَّ وصـفـي يــا عَـلِـيْ
فــلــو الـبــحــرُ مـــــدادٌ      لــم يـســع بـــاءَ عَـلِــيْ
إن تـــشـــأ للهِ ذِكـــــــراً      قُــل حبـيـبـي يـــا عَـلِــيْ
أو تـشـأ للخُـلـدِ وَسْـمــاً      قُــل أنــا مـولــى عَـلِــيْ
أو تـشـأ للـذنـبِ مـحــواً      صِـحْ إمـامـي يــا عَـلِـيْ
وإذا اشــتــدَّتْ هــمـــومٌ      قــل أغِثـنـي يـــا عَـلِــيْ
في احتضاري، وبِقَبـري      سـوفَ أدعـو يــا عَـلِـيْ
وبـحـشــري وبـنـشــري      سـأُلَــبِّــي يـــــا عَــلِـــيْ
وإذا الأمـــلاكُ جــــاءت      قُـــلــتُ مــــولاي عــلــيْ
 
عيد سعيد غدير خم  مبارك باد 
 
 
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد انَّ محمَّداً رسول الله
اشهد انَّ عليّاً ولي الله
 
گروه علی ولی الله
 
 گروه مكتب المهدي
( مديران گروه علي ولي الله )