Quran Interactive Recitations - Click below

Tuesday, November 24, 2009

¤ Ali Valiyollah Group ¤ ويژه نامه ي شهادت حضرت امام باقر عليه السلام

 

بسم رب الباقر
 
 السلام عليک يا باقرالعلوم
 
 

 ويژه نامه ي شهادت حضرت امام باقر عليه السلام

 

چهارشنبه 7 ذي الحجه 1430 هجري قمري
برابر با 4 آذر ماه 1388 هجري شمسي
 
 

 
 

زمين و آسمان اى شيعه در حزن و غم است امشب
همه اوضاع عالم زين مصيبت در هم است امشب

امام پنجمين شد كشته از زهر هشام دون
مدينه غمسرا از اين غم و زين ماتم است امشب

 
 
 
 
  اسم مبارك آن بزرگوار محمد، و لقب مشهور او باقر است كه حضرت رسول (ع) آن حضرت را طي رواياتي به اين لقب ملقّب فرمود. كنية مشهور آن حضرت، ابي جعفر و عمر مبارك ايشان مثل عمر پدر بزرگوار و جد بزرگوارشان حسين (ع) پنجاه و هفت سال بود. در اول رجب المرجب سال پنجاه و هفت ه. ق. متولد شد و در سال 114 از هجرت به دست ابراهيم بن وليد و به دستور هشام بن عبدالملك مسموم و شهيد گرديد. سه ساله بود كه حماسة كربلا واقع شد و آن بزرگوار كربلا را مشاهده فرمود. بعد از حماسة كربلا سي و چهار سال با پدر بزرگوار خود، زندگي پر تلاطمي را پشت سر نهاد. مدّت امامت آن حضرت تقريباً نوزده سال بود.
 
 
 
1- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَيْه السلام) :
إذا أرَدْتَ أنْ تَعْلَمَ أنَّ فيكَ خَيْراً، فَانْظُرْ إلى قَلْبِكَ فَإنْ كانَ يُحِبُّ أهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُبْغِضُ أهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيكَ خَيْرٌ; وَاللّهُ يُحِبُّك، وَ إذا كانَ يُبْغِضُ أهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُحِبّ أهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ; وَ اللّهُ يُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أحَبَّ.
(اصول كافى: ج 2، ص 103، ح 11، وسائل الشّيعة: ج 16، ص 183، ح 1)
 
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند: اگر خواستى بدانى كه در وجودت خير و خوشبختى هست يا نه، به درون خود دقّت كن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصيت و گناه ناخوشايندى، پس در وجودت خير و سعادت وجود دارد; و خداوند تو را دوست مى دارد.
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشايند باشى و به اهل معصيت عشق و علاقه ورزيدى، پس خير و خوبى در تو نباشد; و خداوند تو را دشمن دارد.
 
 
 
 
 
 
 
 
شرار غم
 
اى فروزان گهر پاك بقيع
گل پرپر شده در خاك بقيع
 
با سلامت كنم آغاز كلام
اى ترا ختم رسل گفته سلام
 
پنجمين حجت و هفتم معصوم
بابى انت ، كه گشتى مسموم
 
اى فداى حق قربانى دين
كرده يك عمر نگهبانى دين
 
تنت از درد و الم كاسته شد
تا كه دين قامتش اراسته شد
 
اى ز آغاز طفوليت خويش
بوده از رنج و غم و درد پريش
 
از عدو ظلم و شرارت ديده
چون پدر رنج اسارت ديده
 
خار در پا و رسن بر بازو
رفته اى با اسرا در هر سو
 
كرده خون خاطرت اى شمع ولا
محنت واقعه كرب و بلا
 
كربلا ديده اى و كوفه و شام
اى شهيد از اثر ظلم هشام
 
آتش غم پر و بالت را سوخت
زهر كين شعله بجانت افروخت
 
اثر زهر به زين الوده
كرده اعضاى ترا فرسوده
 
خود تو مظلومى و قبر تو خراب
ديده هر از اين غصه پر اب
 
شيعه را دل ز عزايت شده داغ
كه بود قبر تو بى شمع و چراغ
 
نزد ان طايفه زشت مرام
بوسه بر قبر شما هست حرام
 
با چنين ظلم و ستم از اعدا
بهتر اينست كه قبر زهرا
 
مخفى از ديده دشمن گرديد
تا زهر حادثه ايمن گرديد
 
 
 
 
 

عالمان! شهادت مولايتان تسليت باد

 
 
 
 
2- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَيْه السلام) :
مَنْ كَفَّ عَنْ أعْراضِ النّاسِ أقالَهُ اللّهُ نَفْسَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
(كتاب الزّهد: ص 1، ح 9)
 
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند: هركس دنبال هتك حرمت - ناموس و آبروى - ديگران نباشد، خداوند متعال او را در قيامت مورد عفو و بخشش قرار مى دهد; و هركس غضب و خشم خود را از ديگران باز دارد، خداوند نيز خشم و غضب خود را در قيامت از او بر طرف مى سازد.
 
 
 
 
 
دوران قبل از امامت

 
شاهد و راوى واقعه كربلا
امـام بـاقـر عـليه السلام چند سال از دوران طفوليت خويش را در دامان پرمهر جدش حسين بن على عليهماالسلام گذراند. بنابر نقل مشهور چهار ساله بود كه واقعه كربلا پيش آمد و آن حضرت شـاهـد مـظـلومـيـت خـانـدان خـويـش ، شـهـادت جـد، عـمـوهـاو خـويـشـاوندان بود و پس از آن نيز با اهـل بـيت در سفر غمبار اسارت به كوفه و شام همراه بود و همه آن صحنه هاى دردناك را در ذهن صـاف و بـى آلايـش خود ثبت كرد و بعد از آن يكى از راويان حادثه كربلا شد. حادثه اسفبار كربلا بزرگترين شعله غم و اندوه را در قلب امام برافروخت ، شعله اى كه هيچگاه خاموش نشد و صحنه اى كه هميشه درجلو چشم امام بود. آن بزرگوار مى فرمايد:
(قـُتـِلَ جـَدِّىَ الْحـُسـَيـْنُ وَلى اَرْبـَعُ سـِنـيـنَ وَاِنـّى لاََذْكـُرُ مـَقـْتـَلَهُ وَمـا نـالَنـافـى ذلِكـَ الْوَقْتُ).(64)
زمـانى كه من چهار ساله بودم ، جدم كشته شد و من كشته شدن او و مصيبتهايى كه در آن ايام به ما رسيد، را هميشه به ياددارم .
بـعـد از آن ، امـام هـرگـاه مـوقـعـيـت را مـنـاسـب مـى ديـد، واقـعـه كـربـلا را شرح مى داد و مصايب اهـل بـيـت و ظـلم و سـتـم امـويـان رابـر مـى شـمـرد. بـيـشـتـر فـصـول آن واقـعـه از زبـان امـام عـليـه السلام نقل و ثبت شد و درايام امام ومدت كمى بعد از آن بزرگوار در حدود 60 كتاب به عنوان (مقتل الحسين ) نوشته شد..(65)
فـردى بـه نام (عمّار دُهنى ) (عمار روغنى ) حضور امام باقرمى رسد و ازامام چنين درخواستى مى كند:
(حَدِّثْنى بِمَقْتَلِ الْحُسَيْنِ حَتّى كَاَنّى حَضَرْتُهُ)
جريان شهادت امام حسين را برايم بازگو چنان كه گويا خود شاهد آن هستم .
وامام عليه السلام به طور مفصّل به بيان آن واقعه مى پردازد و جريان را از مرگ معاويه به بـعـد شـرح مـى دهـد. طـبـرى در كـتـاب تـاريـخ خـود قـسـمـتـهـاى زيـادى از ايـن روايـت را نقل كرده است .
خـوشـبـخـتـانه بسيارى از فرازهاى واقعه كربلا توسط شاهدان بزرگوارى همچون امام سجاد عـليـه السـلام ، امـام بـاقـر عليه السلام ، حضرت زينب ، فاطمه و سكينه دختران امام حسين و... نقل شده و به خواست خداوند، اين واقعه عظيم به خوبى و درستى تمام درتاريخ ثبت شده است و دسـت جـعـل و تـحـريـف نـتـوانـسـتـه بـه طـور اسـاسـى درآن دخل و تصرف نمايد.
امـام بـاقر(ع ) در دوران امامت پدر و درهمان اوان كودكى خود، باز هم شاهد دو جنايت عظيم امويان بود. جنايت اول هتك حريم نبوى و قتل عام و هتك ناموس مسلمانان توسط سپاه جنايتكار يزيد بود و درواقـعـه دوم شاهد هتك حريم خانه خدا، آتش زدن و به منجنيق بستن كعبه مقدس بود. وقوع اين حـوادث دردناك در چند سال پياپى نشانگر جو خفقان و فشار و سلطه جابرانه اى است كه حكام اموى برمقدرات و مقدسات مسلمانان داشتند.
 
مدينه در انتظار امام
قـبل از آن كه امام باقر عليه السلام در صحنه هاى علمى و سياسى ظاهر شود، بسيارى از مردم مـديـنـه بـه واسـطـه جـابـربن عبدالله انصارى با آن بزرگوار ناديده آشنا شده و چشمانشان مـنـتظر رؤ يت آن جمال بى مثال بود. جابر بن عبدالله انصارى ، صحابى بلند مرتبه پيامبر، پيرمرد محاسن سفيدى كه ديدارش مردم را به ياد پيامبر مى انداخت ، در مسجد پيامبر مى نشست و بـه امـيـد ديدار پيشواى پنجم و درانتظار لحظه موعود براى رساندن سلام پيامبر، فرياد بر مى آورد:
(يا باقِرَالْعِلْمِ، يا باقِرَالْعِلْمِ )
اى شكافنده علم ، اى شكافنده علم
مـردم مـديـنـه ـ درابـتدا كه از راز كار او آگاه نبودند ـ مى گفتند: جابر ( براثر پيرى و ضعف انـديـشـه ) هـذيان مى گويد.و جابر در پاسخ آنان مى گفت : نه ، به خدا سوگند هذيان نمى گويم و ليكن از رسول خدا شنيدم كه فرمود:
(تـو بـزودى مـردى ازخـانـدان مـرا درك خـواهـى كـرد كـه نـام او، نـام مـن و شمايل او شمايل من است و علم و دانش را مى شكافد.)
مـن بـر اسـاس پـيـشـگويى پيامبر اين سخن را بر زبان مى آورم (وباقر العلم را صدا مى زنم .).(66)
بـالاخـره جـابـر در سـنـيـن نـوجـوانـى امـام ، آن حـضـرت را ديـد و شـنـاخـت و سـلام رسـول خـدا را بـه وى ابـلاغ كـرد و دستورالعمل خاص پيامبر به امام باقر(ع ) را كه فرموده بود: (ياباقِرَالْعِلْمِ اَبْقِرْهُ)
اى شكافنده علوم ، علم را بشكاف .(67)
از آن بـه بـعـد، جـابـربـن عـبـدالله انـصـارى ، صـحـابـى عـالم فاضل كهنسال ، صبح و عصر خدمت امام باقر نوجوان مى رسيد و از محضر علمى اش بهره ها مى برد و با اينعمل خود مردم مدينه را به تعجب وا مى داشت و به مقام علمى ابو جعفر عليه السلام آشنا مى كرد..(68)
وبـديـن سـان بـود كـه امام محمدباقر در زمان حيات پدر به عنوان يك عالم بزرگ مطرح شد و آوازه عـلمـى او درگـوش خـاص و عـام پـيـچـيـد و قـتـى عـبـدالله بـن عـمـر از جـواب سـؤ ال بازماند، امام را به سؤ ال كننده نشان داد و گفت : خدمت آن نوجوان برو و از او بپرس ‍ وجواب را به من اطلاع بده .
و وقـتـى سـائل جـواب امـام را بـرايـش بـاز گـفـت ، تـعـجـب كـرد و گـفـت : آنـان اهل بيتى هستند كه علمشان از جانب خداست ..(69)
دوست و دشمن ، امام را به عنوان يك شخصيت علمى ، سياسى كه افكار و نظرياتش ‍ سنجيده و از روى حـسـاب اسـت ، مـى شناختند. برخورد امام با منصور دوانيقى نشانگر اعتقاد مخالفان امام به شـخـصـيـت آن بزرگوار است . ابى بصير گويد درزمان حيات امام سجاد(ع )، با امام باقر(ع ) درمسجد پيامبر نشسته بوديم كه منصور دوانيقى وداودبن سليمان وارد شدند. داود خدمت امام رسيد و حـضـرت پـرسيد: چرا دوانيقى نيامد؟ داود گفت : او كمى بى ادب است . امام فرمود: چيزى نمى گذرد كه خلافت را به عهده مى گيرد و برگردن مردان سياست پا مى گذارد و شرق وغرب را به ملك خود در مى آورد و آن قدر عمر خلافتش طولانى مى شود كه گنجهايش به حد بى سابقه اى مـى رسـد. داود بـرخـاسـت و پـيش منصور رفت و جريان را تعريف كرد. منصور خدمت امام رسيد وگفت :
(جـلالت و بـزرگـى شـما نگذاشت دركنار شما بنشينم ، بعد پرسيد: اينچه خبرى است كه داود مى گويد؟ امام فرمود: خبر راستى است . بعد منصور پيرامون دولت بنى عباس ومدت و زمان آن سؤ الاتى كرد و امام جواب داد)..(70)
مـنصور با اين كه مخالف امام است و چشم ديدن امام را ندارد واز آن حضرت كناره مى گيرد، ولى وقـتـى پيش بينى سياسى امام را مى شنود، برخلاف ميلش خدمت امام مى رسد تا مستقيماً از خودش بشنود و با شنيدن اين مطلب ازامام بدان يقين مى كند و اينها همه نشان اعتراف بر شخصيت علمى ، سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى امـام دارد و بـديـنـسـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـه عـنـوان يـك رجـل علمى ، سياسى ، اجتماعى درزمان حيات پدرجلوه مى كند و مشهور مى شود به طورى كه اين شـهـرت تـا شـام مـركـز خـلافـت امـوى مى رسد و عبدالملك اموى ضمن نوشتن نامه اى به عاملش درمـديـنـه او را بـه دسـتـگـيـرى واعـزام آن حـضـرت بـا قـيـد وبـنـد بـه شـام مـاءمـور مـى كـنـد وعـامـل مـروان هـم كـه دستگيرى چنين شخصيتى شناخته شده را به صلاح نمى بيند، درجواب مى نويسد:
(ايـن نـامـه مـن بـه عـنـوان مـخـالفـت بـا دسـتـور شـمـا و ردّ امـر شـمـا نـيـسـت ولكـن خـواسـتـم قبل از اقدام ، خيرخواهى و نصيحت طلبى خود را به شما ارائه كرده باشم (تا با توجه به آن دسـتـور مـقـتـضـى را صادر كنيد) شخصيتى كه دستگيرى اش را خواسته ايد، امروز عفيف ترين ، زاهدترين ، باورع ترين ، عالم ترين ، رقيق القلب ترين ، باپشتكارترين و عابدترين فرد اسـت و كـسـى درايـن زمـيـنـه هـا بـراو سبقت ندارد و تعرّض اميرالمومنين (خليفه ) را نسبت به وى صـلاح نـمـى دانـم چـه ايـنـكـه (خـداوند وضعيت قومى را تغيير نمى دهد مگر ا ينكه آنان وضعيت خويش را تغيير دهند.)
وقـتـى عـبـدالمـلك نـامـه عـامـلش را ديـد واز مـضـمـون آن مـطـلّع شـد، خـوشحال شد (كه درانجام دستور او عجله نكرده است ) و مطمئن شد كه عاملش از روى خيرخواهى و به مصلحت حكومت عمل كرده است ..(71)
 
امام و ضرب سكّه
مـورخـان به هنگام شرح زندگى امام باقر عليه السلام ، يا شرح وقايع دوره عبدالملك اموى ، متعرض جريان ضرب سكّه توسط عبدالملك ، با مشورت وراهنمايى امام باقر (ع ) مى شوند. از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه ـ اگـر صـحـت داشـتـه باشد ـ درزمان امام سجاد بوده ، دراينجا به شرح وتاءمل درآن مى پردازيم .
شـرح واقـعـه از اين قرار بود: در صدر اسلام ، توليد كاغذ درانحصار روميان بود و كاغذهاى مصرفى در كشور اسلامى توسط مسيحيان مصر (كه وابسته به روميان بودند) توليد مى شد و آنـان بـر منوال روميان با شعار مسيحيت (پدر، پسر و روح القدس ) كاغذها را زينت مى دادند و آرم مى زدند. وضع براين منوال بود تا زمان عبدالملك كه با توجه به زيركى و فطانتى كه داشـت ، تـوجـه اش بـه ايـن مـاركـهـا جلب شد و وقتى برايش ترجمه كردند، فهميد كه محتواى مـاركـهـا و آرمها شعار مسيحيت است و به همين جهت به فرماندار مصر دستور داد كه از آن به بعد مـارك كـاغـذهـا و لبـاسـهـا و پـرده هاى توليدى را عوض كنند و مارك جديد ـ شهدالله انه لااله الاهـوـ بـرآنـها بزنند. وقتى كاغذهاى جديد به بلاد روم رسيد، قيصر متوجه تغيير مارك شد و ضـمـن ارسـال هـدايا ونامه از عبدالملك خواست كه همان ماركهاى سابق را بزنند و وقتى با بى توجهى عبدالملك مواجه شد، او را تهديد كرد كه اگر اين كار را نكند دستور خواهد داد بردرهمها و دينارها دشنام بر پيامبر اسلام را حك كنند. درآن زمان درهم و دينارهاى رايج ، در روم ضرب مى شد. با رسيدن نامه قيصر، عبدالملك در دوراهى حيرت گرفتار شد، يا مى بايست مارك و شعار كفر را بر كاغذها و پارچه ها چاپ كند و يا ...! تصور اينكه اگر به قيصر جواب مساعد ندهد، او بـر سـكـه هـادشنام بر پيامبر اسلام (ص ) را نقش خواهد زد، او را كلافه كرده بود تا اينكه يـكـى ازحـاضـران او را بـه كـمـك خـواهـى از امـام باقر عليه السلام راهنمايى كرد. عبدالملك از فـرمـانـدار مـديـنه خواست تا امام باقر را با عزت واكرام به شام روانه كند و وقتى امام براو وارد شـد، دسـت نـياز به سوى امام دراز كرد و امام او را به ضرب سكه راهنمايى كرد ودر مورد وزن سـكـه هـا تـوضـيـحـاتـى داد و بـديـن تـرتـيـب بـا راهـنـمـايـى امـام ايـن مشكل حل شد.
 
-------------------
پي نوشتها:
64 - حياة الامام محمد الباقر، ج 1، ص 32.
65 - همان مدرك ، ص 274.
66 - بحارالانوار، ج 46، ص 225.
67 - حياة الامام محمد الباقر، ج 1، ص 25.
68 - ر.ك . بحارالانوار، ج 46، ص 225 ـ 226.
69 - مناقب ، ج 4، ص 197.
70 - بحارالانوار، ج 46، ص 249.
71 - الامام محمد الباقر، دخيل ، ص 95.
 
 
 
 
 
 
3- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَيْه السلام) :
مَنْ ثَبَتَ عَلى وِلايَتِنا فِي غِيْبَةِ قائِمِنا، أعْطاهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَجْرَ ألْفِ شَهيد مِنْ شُهَداءِ بَدْر وَ حُنَيْن.
(إثبات الهداة: ج 3، ص 467)
 
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند: كسى كه در زمان غيبت امام زمان (عجّل الله فرجه الشّريف) بر ايمان و ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت پا برجا و ثابت بماند، خداوند متعال پاداش و ثواب هزار شهيد از شهداى جنگ بدر و حنين به او عطا مى فرمايد.
 
 
 
 
امام و هشام بن عبدالملك

هـشام بن عبدالملك از سياستمداران و خلفاى مقتدر.(167) و به قولى مقتدرترين مرد و رجل بنى اميه بود.(168) هشام از روزى كه درزمان خلافت پدرش ‍ عبدالملك ، در مكه و در مـراسـم حج ، امام سجاد(ع ) وجلالت و منزلت وى را ديد بغض ‍ آن بزرگوار و فرزندان وى را به دل گرفت و وقتى به حكومت رسيد، اين كينه ديرينه را آشكار كرد. بين امام باقر(ع ) و هـشـام بر خوردهاى متعددى اتفاق افتاد. وى سعى داشت امام را تحقير كند و شخصيت وى را بشكند ولى امام با برخوردى متناسب و دقيق نقشه هاى وى را خنثى مى كرد.
هشام در سال 106 يعنى يك سال واندى بعد از خلافت به حج رفت ..(169) در مراسم حـجّ امـام عـليـه السـلام را ديـد كـه مـردم بـه وى رو آورده ومسائل خود را از ايشان مى پرسيدند. هشام سعى داشت با فرستادن عالمان دربارى ، از امام سؤ الى پرسيده شود و حضرت درجواب بماند وسرافكنده گردد.
ابـى حمزه ثمالى نقل مى كند: درآن سال كه هشام به حجّ آمد، نافع (از علماى مشهور عامّه ) همراه وى بـود. نـافـع مـردى را ديـد در كـنـار ديـوار خـانه خدا كه مردم دور او اجتماع كرده و سؤ الات خويش را مى پرسيدند. نافع از هشام پرسيد كه او كيست و هشام درجواب گفت كه او محمدبن على بن الحسين است .
نـافـع گـفـت : اگـر اجازه دهيد پيش او بروم و سؤ الى كنم كه جواب آن را جز پيامبر يا وصّى پيامبر نداند.
هـشـام گـفـت : بـرو شـايـد سـؤ الى كـنـى و او را خـجـل گـردانـى . نـافـع خدمت امام رسيد و سؤ ال خـود را طـرح كـرد و جـوابـهـاى محكم و مستدلّ شنيد و به نزد هشام باز گشت . هشام كه منتظر شنيدن خبر خوشى بود، احوال پرسيدونافع جواب داد:
مـرا رهـا كـن كـه بـه خـدا قـسـم او بـه حـق عـالمـتـريـن مـردم و فـرزنـد رسول خدا است ..(170)

احضار امام به شام
در همين سال امام صادق عليه السلام به امر پدر در بين حجاج سخنرانى كرد و به معرفى امامت پـرداخـت و اهـل بيت عليهم السلام را برگزيدگان خدا و خلفاى او و پيروانشان را سعادتمند و مـنـكـرانـشـان را شـقى معرفى كرد. برادر هشام درجمع شنوندگان بود و خبر سخنان امام را به هـشـام رسـانـد. هـشـام مصلحت را در برخورد فورى با امام نديد. بعد از باز گشت به شام ، امام بـاقـر و فـرزنـدش امام صادق عليهما السلام را احضار كرد و براى اينكه امام راكوچك بشمرد، تا سه روز ايشان را معطّل كرد و بعد از سه روز پذيرفت . امام وقتى بر هشام وارد شد، نسبت بـه خـليـفـه بى اعتنايى كرد و بر خلاف رسم دربار، به شخص ‍ خليفه سلام نكرد بلكه با دست به همه سلام كرد و فرمود: السلام عليكم و بعد بدون اينكه منتظر اذن هشام بماند، نشست .
هشام كه سخت از بى اعتنايى امام به خشم آمده بود، باتندى گفت :
(اى محمدبن على ، پيوسته فردى از شما بين مسلمانان اختلاف مى اندازد و مردم را به خود دعوت مى كند به اين گمان سفيهانه و جاهلانه كه او امام (منصوب از جانب خدا) است ).
بـعـد از سخنان تند وتوبيخهاى خليفه ، بقيه اصحاب هشام به امر او به امام تندى و توبيخ نمودند. وقتى سخنان تند آنان تمام شد، امام برخاست و فرمود:
(اى مـردم به كجا مى رويد؟ شما را به كجا مى برند؟ پيشينيان شمابه وسيله ما هدايت شدند و هـدايـت آخـريان شما به ما ختم مى شود. اگر شما دولت زودگذرى داريد، براى ما دولتى است در آيـنـده كـه بـعـد از آن دولتـى نـيـسـت ، زيـرا مـايـيـم اهل عاقبتى كه خداوند درمورد شان فرمود:
(والعاقبة للمتقين ).
سـخـنـان مـتـيـن امـام همچون پتكى بر سر هشام و اطرافيانش فرود آمد و هشام چاره اى جز زندانى كردن امام نديد..(171)
 
امام و مانور نظامى هشام
برخورد شديد امام با هشام ، به زندانى شدن امام منجر شد. امام عليه السلام درزندان به بيان حـقـايـق و بـيـدار كـردن وجـدانـهـاى خـفـتـه پـرداخـت وتعاليم الهى آن حضرت از چنان جاذبه اى بـرخـوردار بـود كـه هـمـه زندانيان جذب امام (ع ) شدند. هشام با شنيدن خبر زندان دريافت كه ماندن امام در شام حتى در زندان خطر آفرين است بدين جهت تصميم بر بازگرداندن امام گرفت .
خـليـفـه تـصـمـيـم گرفت قبل از آزاد كردن امام ، وى را درجمع بزرگان ، فرماندهان و افسران خـويش فراخوانده و به تيرانداختن وادارد تا هم قدرت و شوكت خويش را به رخ امام بكشد و هم امام سرافكنده گردد زيرا به زعم هشام او پيرمردى بود كه در رزم و ميدان نبرد گام ننهاده و از تـيـرانـدازى چـيـزى نـمـى دانـد. بـه هـمـيـن جهت مجلسى ترتيب داد و تعدادى ازبزرگان را به تيراندازى واداشت و در حالى كه خود برتخت نشسته و سپاهيان و فرماندهان با لباس جنگى و مسلح در كنار او به صف ايستاده بودند، امام را احضار كرد. امام و فرزندش وارد شدند. هشام خود را گـرم تـمـاشـاى تـيرانداختن تيراندازان نشان داد و به امام خطاب كرد:اى محمد با بزرگان قومت به سوى آن هدف تيربينداز.
امـام بـه بـهـانه پيرى عذرخواست ولى هشام دست بردار نبود. او گمان مى كرد امام تحت تاثير هـيـبـت مـجـلس وى قـرار گـرفته و خود را باخته و نخواهد توانست به خوبى تير بيندازد و در حضور سپاهيان او شكسته خواهد شد. با اصرار هشام امام (ع ) كمان به دست گرفت و تير را بر كـمـان نـهـاد و در وسـط هـدف نـشـانـد و بـا پـرتـاب بـعـدى تـير دوم را بر وسط چوبه تير اول زد و همچنين تا نه تير كه هر كدام بر ديگرى فرود آمد.
هشام آن چنان مبهوت و حيرت زده شده بود كه بى اختيار فرياد زد:
(اى ابا جعفر تو را تيرانداز ترين عرب وعجم مى بينم ، چگونه گمان بردى كه پير شده اى ؟)
هـشـام تـا آن زمان كسى را به كُنيه (كه حاكى از احترام است ) صدانزده بود و وقتى متوجه شد كـه امـام را بـه كـُنيه خوانده ، پشيمان شد و سربه زير انداخت و به فكر فرو رفت . امام كه هـمچنان در مقابل هشام بر پاى ايستاده بود، خشمگين شد و هشام متوجه خشم امام شد وايشان را به نـزد خـويـش خـوانـد و با آن بزرگوار رو بوسى كرد و آن حضرت را بر تخت نشاند و عرض كرد:
(يـا محمد، قريش تازمانى كه همچون شمايى را دارد، بر عرب و عجم آقايى خواهد كرد، خدايار تو باد، چه كسى تو را اين چنين آموزش داده و چه مدت تعليم ديده اى ؟)
امام فرمود:
(عـادت اهـل مدينه بر تيراندازى است و من نيز درنوجوانى تيرمى انداختم ، بعد رها كردم تا اين كه به اصرار شما دوباره دست به اين كار زدم ).
هـشـام ضـمـن اعـتـراف بـه تـيـرانـدازى بـى نـظـيـر امـام پـرسـيـد: آيـا جـعـفـر هـم مثل شما تيرمى اندازد؟ امام در جواب به بيان فضيلت امام پرداخت و فرمود:
(مـا وارث (كـمـال ) و(تـمـامـى ) هـسـتـيـم كـه خـداونـد در ايـن آيـه بـر پـيـامـبـرش نـازل كرد و فرمود: (امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عـنـوان ديـن شـمـا پـسـنـديـدم ) و زمـين از صاحب چنين كمالى ، كه غير ما دستش ا زآن كوتاه است ، هيچگاه خالى نخواهد شد.)
ايـن بـيـان امـام در مـورد مـقام معنوى امامت ومعرفى خود و فرزندش به عنوان مصداق امام ، هشام را درآتـش خـشـم و غـضـب فـرو بـرد و بـه فكر واداشت . چشمهاى هشام از شدت خشم چپ و صورتش قرمز شد. او كه نمى خواست حرف امام را بپذيرد، پرسيد:
مگرهمه ما فرزندان عبدمناف نيستيم ؟
امـام ـ آرى ولى خـداوند ما را جداى از ديگران به سرّ پوشيده و علم بى شائبه خويش اختصاص داده است .
هـشـام ـ مـگـر خـداونـد پـيـامـبـر را از شـجره عبدمناف به سوى همه مردم ، از سياه ، سفيد و سرخ نـفـرسـتـاد؟ پس ‍ چگونه چنين علمى را فقط شما وارث شديد؟ شما كه پيامبر نيستيد پس از كجا ادعاى چنين علمى مى كنيد؟
امـام ـ دليـل مـا ايـن آيـه شريفه است : (لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ).(172) آنچه پـيامبر زبانش را به آن براى غير ما حركت نداد، آن را به ما اختصاص داد و به همين جهت از بين اصـحـابـش فـقـط بـا عـلى (ع ) نـجـوا داشـت و خـداونـد درايـن راسـتـا فـرمـود: (وَ تـَعـِيـَهـا اُذُنـٌ واعـِيـَةٌ).(173) پيامبر بعد از نزول اين آيه نزد اصحابش فرمود: يا على ، از خداوند خـواسـتـم كـه گـوش تو را آن گوشى قرار دهد كه ظرف حق است ؛ و به همين جهت على بن ابى طـالب در كـوفـه فـرمـود: رسـول خـدا هزار باب از علم به من ياد داد كه از هرباب ، هزارباب ديگر منشعب مى شود وهمچنان كه خدا اين علوم را فقط به پيامبرش ياد داد، پيامبرش هم اين علوم را فقط به برادرش على ياد داد و از على (ع ) به ما ارث رسيد.
هشام ـ على ادعاى علم غيب مى كرد و حال آن كه خداوند كسى را بر غيب خود مطلع نكرد، پس على از كجا چنين ادعايى مى كرد؟
امـام ـ خـداونـد بر پيامبرش كتابى نازل كرد كه هر چه بود و تا قيامت خواهد شد درآن ثبت شده بـود ـ بـعـد امـام بـه آيـات 89 نـحـل و دوازده يـس و 38 انـعـام اسـتـدلال كرد و ادامه داد: خداوند به پيامبرش وحى فرستاد كه همه اسرار پوشيده خداوندى را بر على (ع ) به آهستگى بخواند و... .)
استدلالهاى محكم و بيانات كوبنده امام برهشام سنگين بود و چاره اى جز نجات دادن خويش و رها ساختن امام نديد واجازه بازگشت امام را صادر كرد.
 
ارزيابى سفر به شام
جـريـان مـسـافرت امام به شام براى هشام خيلى كوبنده بود زيرا امام در چندين موضع توانست شايستگى خود، مظلوميت اهل بيت و نااهل بودن خليفه را آشكار كند از جمله :
1ـ هـنـگـام ورود امام به شام ، شاميان به طعنه امام را چنين به هم معرفى مى كردند: اين فرزند ابـو تـراب اسـت . امـام از فـرصـت اسـتـفـاده كـرده ضـمـن سـخـنـانـى مـفـصـل بـا بـيـان فـضـايـل امـام عـلى (ع ) آنـان را سـرزنـش نـمـود. بـيـان فضايل و معرفى امام على در شام ، كم سابقه بود و اثرات روشنگر زيادى داشت .
2ـ امـام بـه هـنـگـام ورود به دربار خليفه ، در حالى كه همه اطرافيان كاملا نسبت به حركات و رفـتـار امـام تـوجـه داشـتـند، نسبت به خليفه بى اعتنايى كرد و او را تحقير نمود و بروى به خلافت سلام نكرد و بدون اجازه وى نشست .
3ـ ظـاهـر شـدن مـقـام عـلمـى ، فضايل و شايستگى هاى امام در زندان شام و هنگام مناظره با كشيش مسيحى و در شهر مدين كه مورد اول و بخصوص دوم درشام انعكاس وسيعى داشت .
4ـ تيراندازى خارق العاده امام در جمع سران سپاه شام ، كه بسيار حيرت انگيز و رعب آور بود.
5ـ سخنان مستدل و متين و محكم امام در معرفى مقام و موقعيت امام و امامت در دربار خليفه .
اينها از آثار ارزنده سفر به شام بود كه بر خلاف خواست خليفه ظاهر شد.
 
-------------------
پي نوشتها:
167 - تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 251.
168 - مجموعه آثار دومين كنگره جهانى حضرت رضا عليه السلام ، ج 1، ص 50.
169 - كامل ، ج 5، ص 130.
170 - احـتـجـاج ، ج 2، ص 326. هشام افراد ديگرى همچون اَبْرَش كلى و سالم را هم براى سـؤ ال كـردن ازامـام فـرسـتـاد كـه آنـهـا هـم جـواب قـاطـع و كامل دريافت داشتند. ر.ك . بحارالانوار، ج 46، ص 332 و 355.
171 - بحارالانوار، ج 46، ص 264.
172 - قيامت ، آيه 16 ( باشتاب وعجله زبان به قرائت قرآن مگشاى )
173 - الحاقّه ، آيه 12 (وگوش پذيرنده آن را درخودجاى دهد و حفظ گرداند.)
174 - امـام بـاقـر عليه السلام در زمان خود بنابر مصالحى زيد را از قيام نهى كرد وزيد نـيـز اطاعت نمود و درزمان امام صادق و به اذن ايشان قيام كرد. ر.ك . شخصيت و قيام زيدبن على (ع )، ص 55 و 127.
175 - بحار، ج 46، ص 194.
176 - الغدير، ج 3، ص 70.
177 - نساء، آيه 34 (اى مؤ منان از قيام كنندگان براى عدالت و از شهادت دهندگان براى خدا باشيد.)
178 - قـومـى از يـهود كه مورد لعن و نفرين خدا قرار گرفتند چون حكم حرمت شنبه را نگه نداشتند. ر.ك . سوره اعراف ، آيه 163 ـ 166.
179 - بحارالانوار، ج 46، ص 318.
180 - بحارالانوار، ج 46 ، ص 312.
181 - بحارالانوار، ج 46، ص 201.
182 - همان مدرك ، ص 288.
183 - از عالمان ومفسران معروف عامّه است .
 
 
 
 
 
 
4- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَيْه السلام) :
لَوْ أنَّ الاْمامَ رُفِعَ مِنَ الاْرْضِ ساعَةً، لَماجَتْ بِأهْلِها كَما يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأهْلِهِ.
(اصول كافي: ج 1، ص 179، ح 12)
 
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند: اگر امام و حجّت خدا لحظه اى از روى زمين و از بين افراد جامعه برداشته شود، زمين اهل خود را در خود مى بلعد و فرو مى برد همان طورى كه دريا چيزهاى خود را در خود متلاطم و آشفته مى سازد.
 
 
 
 
 
امام و گروههاى فكرى
 
در زمـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام افـكـار انـحـرافـى و تـوجـيـه گـر درمـقـابـل انـديـشـه ناب مكتبى بسيار به چشم مى خورد. گروهى به نام (مرجئه ) اعتقاد داشتند، بـهـتـر اسـت مـا هيچ كس را محكوم نكنيم ، يعنى لازم نيست درباره اشخاصى كه از بين رفته اند، مـوضـع مـشـخـصـى داشته باشيم بلكه آن را به روز قيامت وا مى گذاريم و پروردگار بارى تـعـالى مـسـؤ ول رسـيـدگـى بـه امـور ايـشـان خـواهـد بـود. بـه عـنـوان مثال حضرت على (ع ) ومعاويه با يكديگر جنگيدند وهردو به محضر پروردگارشان شتافتند و خـداونـد آن دو را مـحـاكـمـه خـواهـد كـرد و مـا نـبـايـد يـكـى را مـحـكـوم كـنـيـم و مـوضـع مـشخصى درقبال آنان اختيار كنيم . اين يكى از گروههاى فكرى توجيه گربود.
عقيده به ارجاء مورد پسند ستمگران وخلفاى منحرف بنى اميه و بنى عباس بود و ماءمون عباسى اعتقاد به ارجاء رادين پادشاهان شمرده است ..(195)
جـبـريـّه نـيـز از ديگر توجيه گران ظلم و ستم اموى بودند. آنان همه چيز را به تقدير، جبر و خـواسـت خـدا مـنـسـوب مـى كـردنـد و به اعتقاد آنان حكومت معاويه ، عبدالملك ، يزيد وهشام خواست خـداسـت ، پـس نـبـايـد بـه خـواسـت خـدا اعـتـراض كـرد و بـايـد تحمل نمود.
اعـتـزال نـيـز طـرز تـفـكـرى ديـگـر بـود كـه بـا اعـتـقـاد بـه جـواز مـقـدم شـدن فاضل بر مفضول ، توجيه گر خلافت امويان بود و آن را خلاف شرع نمى شمرد.
امـام عـليـه السـلام بـا مـوضـعـگـيـرى خـود، ايـن افـكـار انـحـرافـى تـوجـيـه گـر را ابطال مى كرد و راه صحيح را نشان مى داد كه به بعضى از موضعگيريهاى امام اشاره مى كنيم .
1ـ امـام و حسن بصرى : حسن بصرى از رهبران فكرى زمان بود. خدمت امام رسيد تا سؤ الاتى را مطرح كند. امام از وى پرسيد: آيا توفقيه اهل بصره هستى ؟
حسن ـ چنين گفته مى شود.
امام ـ آيا در بصره كسى هست كه تو از وى تعليم بگيرى ؟
حسن ـ نه (يعنى من رهبر فكرى هستم )
امام ـ سبحان الله ، كار بزرگى را به عهده گرفته اى . مطلبى از تو به من رسيده كه نمى دانم برتو بسته اند يا قول توست ؟ گمان مى كنند كه توگفته اى : خداوند خلق را آفريده و امـور آنـان را بـه خـودشـان واگـذاشـتـه اسـت . (وآنـان دراعمال خود آزادند وخداوند علم به اعمال آينده آنان ندارد).
امام براى اثبات باطل بودن كلامش پرسيد: اگر خداوند دركتابش به كسى بگويد: تو درامان هستى ، آيا بعد از اين كلام خدا او را خوفى هست ؟
حـسـن گـفت : نه (در صورتى كه بنابر قول او هيچ امنيتى براى او نيست چون او آزاد است وممكن اسـت بـعـداً گـنـاه كـنـد يـا كـفـر ورزد وخـداونـد هـم كـه عـلم بـه اعمال او ندارد)
بـعـد امـام فـرمـود: آيـه اى از كـتاب خدا بر تو عرضه مى كنم كه به يقين تو آن را ناصحيح تـفـسـيـر كـرده اى و هـلاك شـده اى و ديـگـران را نـيـز هـلاك كـرده اى . بـعـد امـام آيـه 18 سوره سـبـا.(196) را طـرح كرد سپس قول حسن بصرى و نيز تفسير صحيح آن را بيان كرد واهل بيت را مصداق (قريه هاى مبارك ) تبيين كرد بعد فرمود:
(اهـل بـيـت ، برگزيدگان خدا هستند نه تو وامثال تو. اگر به تو ـ كه به ناحق مدعى مرجعيت هـسـتـى ـ بـگـويـم : جـاهـل اهـل بـصـره ، جـز حـق و واقـع نـگـفـتـه ام . تـو را بـر حـذر مـى دارم ا زقـول بـه تفويض زيرا خداى تعالى سست نبوده كه امر را به خلق واگذارد وآنها رااجبار بر مـعـاصـى هـم نـكـرده اسـت .).(197)(هـم جـبـر باطل است و هم تفويض )
2ـ برخورد امام با قتادة : ابوحمزه ثمالى گويد: در مسجد پيامبر نشسته بودم كه فردى از من سـراغ امـام بـاقر(ع ) را گرفت تا سؤ الاتى را مطرح كند. امام باقر(ع ) را به او نشان دادم . امـام از هويت وى سؤ ال كرد وخود را (قتادة بن دعامه بصرى ) معرفى كرد. امام فرمود: توفقيه بصره هستى ؟
قتاده : آرى
امام : اى قتاده ، خداوند افرادى را آفريد وآنان را حجت بر خلق قرار داد. آنان در زمين يگانه اند و ... .قـتـاده بـه بـيان امام در معرفى اولياى خدا گوش داد ومدتى ساكت ماند و بعد به محضر امـام اظـهـار كـوچـكى كرد و گفت : من درمحضر بزرگان وفقهايى چون ابن عباس ‍ نشسته ام ولى چنين مضطرب نشده ام .
امام فرمود: مى دانى كجا نشسته اى ؟ تو در محضر خانه اى هستى كه خداوند آن را رفعت بخشيده و اذن داده تا در آن ذكر خدا شود و... .
بعد قتاده سؤ ال فقهى اش را مطرح كرد وامام جواب گفت ..(198)
امـام در بـرخـورد بـا ايـن فـقـيـه بـصـرى ، مـانـند برخورد با حسن بصرى آنان را از به عهده گرفتن مرجعيت فكرى و دينى برحذر مى دارد و به مصداق حقيقى مرجعيت ارجاع مى دهد ومقام الهى خود را تبيين مى كند.
3ـ اعـلام بـيـزارى از گروههاى انحرافى : عبدالله بن عطا گويد: يك بار خدمت امام بودم و به جايى مى رفتيم . موقع نماز از مركبهايمان پياده شديم ونمازخوانديم . بعد امام سوار بر مركب شد و شكر وحمد خدا گفت وادامه داد:
خدايا مرجئه را لعنت كن كه آنان دشمنان دنيايى وآخرتى ما هستند..(199)
در مـوردى ديـگـر، يكى از اصحاب امام براى عرض ادب قصد محضر امام مى كند ولى اجازه نمى يـابـد. او كـه چـنـيـن انـتـظـارى نـداشـت ، دلگـيـر وانـدوهـگـيـن بـه مـنـزل بـاز مـى گـردد وخواب از سرش مى پرد وبا خود فكرى مى كند كه امام را رها كند و به كـدام گـروه بـپـيوندد: به مرجئه كه چنين اعتقادى دارند؟ به قدريه كه چنان اعتقادى دارند؟ به حروريّه (يك گروه از خوارج ) با آن اعتقادات ناصحيح ؟ به زيديه ؟ همه اينان اعتقاداتى دارند كـه بـاطـل اسـت . هـمـچنان كه دراين وضع آشفته روحى است ، فرستاده امام او را به نزد امام مى خـوانـد.او به محضر امام مشرف مى شود وامام به او مى فرمايد: نه به مرجئه ملحق شو، نه به قـدريـه ، نـه بـه حـروريـه ونـه بـه زيـديـه ، بـه سـوى مـا بـيـا بـعـد حـضـرت دليـل نـپـذيـرفـتـن او را بـرايـش بـيـان مـى كـند..(200) امام با اين بيانات ، مخالفت صريح خود را با اين گروههاى منحرف توجيه گر بيان مى كند.
4ـ بـرخـورد طـردگونه : ابوحنيفه از رهبران فكرى معروف ، معاصر امام و از مرجئه بود، ابو يوسف از شاگردان معروف وى ، او را از مرجئه شمرده و بعضى ديگر او را (راءس و كلّه مرجئه ) ناميده اند..(201)
وى روزى امـام بـاقـر(ع ) را در مـسـجـد و از امـام اجـازه خـواست كه به وى اجازه نشستن بدهد. امام فرمود: تو مرد مشهورى هستى و دوست ندارم نزد من بنشينى .
ابوحنيفه بدون اجازه نشست و سؤ ال كرد: تو امامى ؟ (ادعاى امامت دارى ؟)
امام با توجه به مصالحى كه درنظر داشت فرمود: نه
ابوحنيفه ـ قومى از كوفيان چنين مى پندارند.
امام ـ با آنان چه كنم ؟
ابوحنيفه ـ به آنان بنويس وازامام نبودن خويش با خبرشان كن .
امـام ـ نـمـى پـذيـرنـدهـمـان طـوركـه تـوراازنـشـسـتـن نـزدخـودنـهـى كـردم ،ولى طـاعـت نـكـردى ..(202)
ايـن بـرخورد امام ، يك برخورد طرد گونه است . امام نمى خواهد او را بپذيرد چون او به اسلام نـاب اعتقاد وآمادگى شنيدن حرف حق را نداشت وامام با اين رفتار مخالفت خود باوى را نشان مى دهد.
مشابه اين برخورد راامام با عبدالله بن قيس ماصر، از مرجئه ، دارد. وى از امام سؤ الى مى كند ولى امـام جـواب او را نـمى دهد. هر ترفندى به خرج مى دهد كه از امام جواب بگيرد، موفق نمى شـود تـا ايـنـكه يكى از دوستان خويش را ماءموريت مى دهد كه خود را در صف شيعيان جازده و با آنـان بـه حـج بـرود و بـعـد بـه مـحـضـر امـام مـشـرف شـده و سـؤ ال رامطرح كند و جواب بگيرد. آن فرد در اثر مصاحبت با شيعيان هدايت مى شود ولى از عبدالله مـخفى مى كند و درايام حج به هزينه عبدالله راهى سفر مى شود و بالاخره خدمت امام مى رسد.امام ضـمـن احـوال پـرسـى ، قـضـيـه او بـا عـبـدالله را مـطـرح مـى كـنـد و جـواب سـؤ ال را مـى دهـد واو را درخـبـر دادن بـه عبدالله مخيّر مى گرداند واو نيز اعلام مى كند كه هيچ گاه جواب را به عبدالله بن قيس نخواهد گفت ..(203)
اينها نمونه اى از برخوردهاى امام بارهبران منحرف فكرى بود.

 
-------------------
پي نوشتها:
195 - حياة الامام محمدالباقر، ج 2، ص 85.
196 - وَجـَعـَلْنـا بـَيـْنـَهـُمْ وَبـَيـْنَ الْقـُرَى الَّتـى بـارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّ رْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِىَ وَ اَيّاماً امِنينَ)
197 - احتجاج ، ج 2، ص 328.
198 - بحارالانوار، ج 46، ص 357.
199 - بحارالانوار، ج 46، ص 291.
200 - همان مدرك ، ص 271.
201 - حـيـاة الامـام مـحـمـدالبـاقـر، ج 2، ص 90 بـه نقل ازمقالات الاسلاميين ، ملل ونحل وتاريخ بغداد.
202 - مناقب ، ج 4، ص 199.
203 - بحار الانوار، ج 46، ص 304ـ305.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
5- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَيْه السلام) :
إنَّ جَميعَ دَوابِّ الاْرْضِ لَتُصَلّي عَلى طالِبِ الْعِلْمِ حَتّى الْحيتانِ في الْبَحْرِ.
(بحارالأنوار: ج 1، ص 137، ح 31)
 
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند: به درستى كه تمام موجودات و جانوراان زمين و بلكه ماهيان دريا براى تحصيل كنندگان علوم ـ اسلامى و معارف الهى ـ تحيّت و درود مى فرستند.
 
 
 
 
 
 
 
 شهادت امام
 
حضرت امام محمد باقر (ع) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين (ع) زندگى كرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت، نشر و تبليغ فرهنگ اسلامى، تعليم شاگردان، رهبرى اصحاب و مردم، اجرا كردن سنّت هاى جدّ بزرگوارش در ميان خلق، متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحيح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم، كه تنها خليفه راستين خدا و رسول (ص) در زمين است، پرداخت و لحظه اى از اين وظيفه غفلت نفرمود.
سرانجام امام گرامى باقر العلوم، هفتم ذيحجه‏ى سال 114 هجرى در پنجاه و هفت‏سالگى در زمان ستمگر اموى‏«هشام بن عبد الملك‏»مسموم و شهيد شد، در شامگاه وفات به امام صادق عليه السلام فرمود:«من امشب جهان را بدرود خواهم گفت،هم اكنون پدرم را ديدم كه شربتى گوارا نزد من آورد و نوشيدم و مرا به سراى جاويد و ديدار حق بشارت داد»
ديگر روز تن پاك آن درياى بيكران دانش خدايى را در خاك بقيع كنار آرامگاه امام مجتبى و امام سجاد عليهما السلام به خاك سپردند، سلام خدا بر او باد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
6-  قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَيْه السلام) :
مَنْ أفْتَى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدىً، لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِكَةُ الْعَذابِ، وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفَتْياهُ
(اصول كافي: ج 1، ص 42، ح 3، و مستدرك الوسائل: ج 17، ص 244.)
 
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند: هركس درباره مسائل دين فتوا و نظريه اى دهد كه بدون علم و اطّلاع باشد، ملائكه رحمت و ملائكه عذاب او را لعن و نفرين مى كنند و گناه عمل كننده ـ اگر خلاف باشد ـ بر عهده گوينده است.
 
 
 
 
 
 فرار رسيدن 7 ذي الحجه سالروز شهادت مظلومانه پنجمين گوهر امامت و هفتمين اختر تابناك عصمت، حضرت امام محمد باقر عليه أفضل الصلاة و السلام را محضر فرزند بزرگوارشان حضرت بقية الله الاعظم (روحي لتراب مقدمهي فداه)، مقام عظماي ولايت حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (مد ظله) و همه شما عاشقان و دل سوختگان خاندان عصمت و طهارت تسليت و تعزيت عرض مي نمائيم.
 
التماس دعا
نعزي مولانا و قائد مسيرتنا، ولي الله الأعظم المهدي المنتظر أرواحنا لتراب مقدمه الفداء، امامنا الخامنه اي و جميع المسلمين بذكرى السنوية لاستشهاد خامس النجوم الزاهرة للعترة الطاهرة مفجرة العلوم و المعارف الإمام محمد بن علي الباقر عليه أفضل الصلاة و السلام


 

 
 

 

دعا براي تعجيل در فرج مهدي فاطمه (عج) 

 بسم الله الرحمن الرحيم
الهي عظم البلاء وبرح الخفـاء وانكشف الغطاء وانقطع الرجـاء وضاقت الارض ومنعت السماء وأنت المستعـان وأليك المشتكى وعليك المعـول في الشدة والرخاء اللـهم صل على محـمد وآل محمد اولي الامر الذين فرضت علينا طاعتهم وعرفتنا منزلتهم ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب يا محمد يا علي يا علي يا محمد اكفياني فانكما كافيان وانصراني فانكما ناصران يا مولانا يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادركنا ادركنا ادركنا الساعة الساعة الساعة العجل العجل العجل يا ارحم الراحمين بحق محمد وآله الطاهرين .
 

ذي الحجه 1430
ملتمس دعاي خير همه شما بزرگواران هستيم.
 
اللهم عجل لوليك الفرج و العافيه و النصر
و اجعلنا من اعوانه و انصاره و شيعته
 

 

  

 
 
  
گروه علی ولی الله
 
 گروه مكتب المهدي
( مديران گروه علي ولي الله)
السلام عليك يا باقرالعلوم (ع)
 

 
 



__._,_.___
������ ���� �� ���� ���� � ��� � ��� �������:
����� ���� �� ��� ���� ���� ������ ������ , � ������ ������� , � ������ ������� , � ������ ��� ����� ����� , ���� ����� ������� , � ��� ����� ������� ,����� ���� , � ������ ������� , �� ��� ��� �� ��� ��� �� ����� �� ��� ��� ����� , ((1)) .
������ ��� ����� ���� �� ���� � �с��� ����� , �� ����� ����� ����� ��ѐ ����� , �� �� ������� ����, ������� ����� , ����� �� ����� ����� ���� ������ ����� , ����� ����� ���ܐ��� �� ��� �� �� ����� ����� ����, � ��� �������� ���, ������ ���� �� ����� �� �� ��� �����, ����� ������ � �� ����� �� ����� �� ����� �� ������ ��� ���� �� ��� ���� , ����� ����ϐ��� ����� ���� ��� .

http://groups.yahoo.com/group/Ali_valiyollah

�� ��������� ������������ ��� (�) ����� ��ʐ��� ���.�� ��� ��ѐ����� ���� �� ��� ������� � ����� � ���� � ������ ������� ����� � ����� ���� �� ���� ��� ���� ����� ����� �� ������ ����� �� �� ���� ��� ����� . �� ���� �� ���� ���� ��� �������� ��� �� ����� ����� ��� �������
     ������ ���
��������� ��� ��� ���� � �����
.

__,_._,___

No comments:

Post a Comment

Blog Archive